
خواب تالنی دیدم
سلام چه طورید،میدونم تستچی نیومدم ولی وضعیتم واقعا خوب نبود با کیناهم دعوا کردم خودتون دیگه میدونید☹یه مدتم نیومدم تستچی رمزمو یادم رفت🤒علیرضا هم از وقتی فهمیدم همون کیوانه اعصابم خورد شده که چرا منو بازی داده و دروغ گفته.ولی اگه بهوش اومد بهش بگید هنوز مثل رفیق دوسش دارم،چون مامانم نمیذاره بیام بیمارستان حرف از روحیه و چرت و پرت میزنه.یه سری از دوستای مجازیم فکر میکنن کیوان دوست مجازیمه ولی نه کیوان دوست کلاس اولمه و تا الان باهاش دوستم ولی یه مدته که تو کماس. راستی یه خواب تالنی دیدم گفتم تعریف کنم🤑😝
اینم بگم من هرچی یادم بوده رو دارم میگم همه چیشو یادم نیست خب دیگه بریم سراغ خواب:...........خواب دیدم رفته بودیم سوار هواپیما شده بودیم،آدرینا و بهارم اونجا بودن ولی اصلا قیافه هاشون نبود یعنی یادم نیست ولی میدونستم اونا آدرینا و بهار بودن بعد علی و فرزادم اونجا بودن کنار هم نشسته بودن.بهار کنار پنی نشسته بود آدرینا هم فکر کنم پیش کلاو نشسته بود،تالونم نشسته بود پیش من،تو خواب منو تالون باهم رفیق بودیم تالون داشت بهم راجب پنی میگفت چون پنی نشسته بود پیش بهار تالون حسودیش شده بود منم گفتم آروم باش داداش حتما مجبور شده پیش بهار بشینه.
بعدش رسیدیم یه جایی،پیاده شدیم رفتیم سینما مستربینم انگار اومده بود،پنی بازم پیش بهار نشسته بود تالونم کل فیلم داشت حسرت اونارو میخورد اصلا حواسش به فیلم نبود کلاوم داشت با مستربین پفیلا میخورد.منم یه کیلو چیپس و پفک خریده بودم داشتم میخوردم..
بعدش رفتیم یه جایی اصلا درست نمیدونم کجا بود بعد یهویی بهار انگشتر ازدواج رو در آورد زانو زد از پنی خواستگاری کرد پنیم در خواستشو قبول کرد ذوق مرگ شده بود اصلا تالونم در عجب شگفتی مونده بود اصلا برگاش ریخت!دیگه تحملش به سر رسید اشکاش سرازیر شد رفت سمت مُسترا(همون دستشویی)منم رفتم دنبالش گفتم داداش آروم باش بغلش کردم اصلا حواسم به هیچی نبود حس کردم یه چیزی داره از جیبم کشیده میشه بیرون
بعد فهمیدم اسلحه تو جیبم و برداشته بره به بهار شلیک کنه خاک بر سر شدم رفتم دنبالش بعدش مستربین منو دید گفت چیشده قضیه رو بهش گفتم بعد اومد باهم رفتیم دنبال تالون پنیم از یه ور داشت میدویید
از پنی عصبانی بودم باهاش دعوا کردم گفتم این چه مسخره بازییه پنیم به سیلی محکم زد بهم رفتیم دیدیم تالون میخواد به بهار شلیک کنه رفتم جلوش که تیر خورد بهم منو بردن بیمارستان آدرینا هم غیبش زده بود نبود اصلا.بهار و پنیم دست تو دست هم اومده بودن عیادتم تالونم حرصش گرفت باز ،منم یه ابرومو بالا زدم چشامو گنده کردم گفتم نه نههه
بعد روز عروسی فرا رسید همه شادی پای کوبی میکردن منم رو صندلی نشسته بودیم خیره بودم به پنی خوشگل شده بود آخه بعدش مستربین اومد دستمو کشید آوردم وسط زورم کرد باهاش برقصم منم به ناچار قبول کردم
بعدش تالونو دیدم بالای پشت بوم،داد زدم تالون نهه نه بیا پایین پرت نکن خودتو،تالون خودشو پرت کرد بعد پنیم سکته قلبی کرد رفت تالون داشت پرت میشد پنی گرفتتش بعدش باهم افتادن تو استخر
عروسی کنسل شد بعدش.
هیچی بیدار شدم..کلن میدونم خواب مسخره ای بودا ولی گفتم حالا چرت و پرت بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
باحال بود😹😹😹
کی تستمو گزارش کرده جرعت داره خودشو نشون بده
راستی درمورد تالون و پنی داستان مینویسی؟
آره قراره یه تک پارتی رد کنم بیاد
وای چه خواب باحالی خوشبحالت ازشون خواب دیدی من حتی یه ساعت بهشون فکر میکنم بگو یه بارم خوابشونو ندیدم
تف به این شانس
منم کم خوابشونو میبینم
حالا تو کم میبینی
من که اصلا خوابشونو نمیبینم
راستی رمان دادم تو صف تاییده
در اسرع وقت میخونم 😂😂
پاک کردن رمانمو بخدا این همه واسش وقط گذاشتم