سیلام بر و بچ نوشین جون تون آمده با یک داستان خفن دیگه با این داستانم خیلی هارو زخمی می کنم😁
مرینت:آنقدر گریه کردم که بیهوش شدم وقتی بیدار شدم دیدم ساعت6هست چه شانسی سریع حاضر شدم رفتم مدرسه از شانس خوبم هیچ کس توی مدرسه نبود فقط من و ادرین توی کلاس بودم رفتم کنار ادرین نشستم بهش سلام کردم اونم سلام کرد گفت دیشب گریه کردی گفتم اره خیلی گفت معلومه که یهو
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالیهه
عالی بهت تسلیت میگم