عذاب عشق 5

‌... _زدم زیر خنده.هنوز میگه مسخرست مسخرت کلویی:من چیز خنده داری گفتم دوپن چنگ؟ _هنوز میگی مسخرست؟ $عادتش شده متاسفانه کلویی:حالا بی خیال ..درسته ازت متنفرم دوپن چنگ ولی واقعا دسلم براتتت تنگ شده بود. _منم. $خیلی خب .وقته خواب نیست؟ساعت ۳ شب؟ فردا حرف میزنیم و دست کلویی رو میکشه و میره _خیلی خب بیا.بریم بالا؟الکی میگفتی ارواحست الییس:تو باهاشون دوستی؟من فکر میکردم از دخترای ادری بدت میاد _از کلویی اره ولی زویی نه باهاش تو دبیرستان دوست بودم الییس:خیلی خوابم میاد _بیا بریم بالا الییس:باشه _همین که رفتیم بالا روی تخت دراز کشید  و سری خوابش برد.

‌... .ولی خودم اصلا خوابم نمیاد.نمیدونم الیاو نینو باهم ا.ز.د.و.ا.ج کردن یانه.نمیدونم زویی و کلویی ع.ا.ش.ق کسی شدن یانه....کاگامی سر تصمیمش هنوز هست یانه.میخواد تا ابد تنها باشه یانه....نمیدونم ادرین ......هیچی ولش کن.ادرین برام اندازه مورچه اهمیت نداره.......بهش هیچ علاقه ای ندارم..من زندگی جدیدمو شروع کردم....اون تنها پسر روی کره زمین نیست بلاخره یکی پیدا میشه که ع.ا.ش.ق.ش شم.نشد مارسل پسر عموم پیتر پسر داییم .کم نیستن. همشون دوستم دارن.... تیکی:لوکا _لوکا چی تیکی؟

‌تیکی: اونو د.و.س.ت نداری؟ _نه..بیشتر دوستیم تا ع.ا.ش.ق هم باشیم....تازه اون زویی رو د.و.س.ت داره نه من.....زویی کیوته خوشگله حتی از منم بیشتر. تیکی:نمیخوای بخوابی.؟ _نه....خوابم نمیاد....دلم میخواد وقتی چشمامو بستم دیگه بلند نشم. تیکی:چرا؟ _تو این زندگی من هیچ خوشبختی ندارم تیکی.اون از راز مخفی کردنم و نگهبان شدنم.ع.ا.ش.ق شدنم.کت .لایلا.....بهم خوردن ر.ا.ب.ط.ه. ی من و ادرین....ادری عین کسی که بود که از سیاهی و تاریکی نجاتم داد...درسته مثل کلویی لوسه و خیلی هم مغرور ولی مطمعنم ته دلش یه ادم مهربونه مهربون مهربون.من بهش میگم فرشته ی نجات*😐بهتر بود میگفتی هیولای نجات *

‌_کم کم خسته شدم و چشمامو بستم و خوابیدم ^فردا صبح الییس :مریییییییییییییییی.پاشو دیگه _-چ.ته الیییس؟الان پا میشم مگه ساعت چنده؟ الییس:1 _بدبخت شدم الییس.ادری منو میکشه قرار بود براش چند نمونه طراحی ببرم. الییس:ساعت ۸😐 _دیگه باهام شوخی نکن خواهشن. الییس:چشم ولی خودشون گفتن ساعت میریم یه شرکت طراحی و طراحاشو ببینیم. خیلی خب باشه الان لباسامو عوض میکنم _

‌الییس:پس پایین منتظرتما _باشو برو پاشدم و یه لباس سبز با دامن مشکی پوشیدم.یه دستبند مشکی و سبزم انداختم.*عکس اسلاید* لباسمو و دامنم و دستبندم و گوشواره هام بهم خیلی میومدن مثل یه الگو سبز،مشکی،دوباره سبز مشکی از پله ها سری پایین رفتم چون ادری خیلی زود عصبانی میشه و اخراجت میکنه....ادری:خیلی خب همتون هستید دیگه؟همنطور که گفتم داریم میریم  چند تا از شرکتای طراحی رو بینیم.اولین مدیی که میریم شرکت اگراست هستش _با گفتن شرکت اگراست دنیا روی سرم خراب شد.یعنی چی؟یعنی باید برم پیشش؟مخصوصا من که بهترین طراحم حتما گابریل و مسرش میخوان باهام حرف بزنن.حوصله ادرین رو ندارم...باز هی مری مری کنه. ....خیلی روز بدیه. ...ادرین....... _سوار ماشین ادری شدم نمیدونم چرا بهم گفت با بقیه نرم و با اون بیام وارد شرکت اگراست شدسم جای بزرگی بود.همه جاشG وAداشت اخه من نمیفهم وقتی اول اسمته چرا انقدر استفادش میکنی؟ادری انقدر استفاده نمیکنه که تو میکنی

‌ادری:مارتا. _خانم ادری من مارتا نیستم مرینتم. ادری:حالا هرچی.سعی کن اگه گابریل ازت درمورد شرکت سوال کرد جوابشو نده میخوان تو مسابقه اول شن و نزارن ما بشیم_باشه. رفتیم تو یه اتاقی ادری نشست منم نشستم بعد چند دقیقه گابریل و ادرینم امدن ادرین:دختره خیلی آشنا بود یه لحضه با موهای بلند تصورش کردم مرینت میشد!