
دلم واسه غر غرو ی کاربران تنگ شده😄
بچه ها توی غار نشسته بودند غار بزرگ و عجیبی بود.کارینا و ایناز و کی هو با دستای پر از چوب وارد غار شدند.و شروع کردن به درست کردن اتیش....سونی کوله پشتیش رو روی زمین گذاشت و زیپش رو باز کرد با صحنه ای مواجه شد که نباید مواجه میشد.سونییی:تا همه تون رو قتل عام نکردم بگیددد کار کدومتون هست.سایکا:چی شده سونی.؟....ماریا اروم رفت به کوله پشتی سونی نگاهی انداخت و بعد خودش رو شبیه گربه شرک کرده و گفت:کار من نیست...پس اگه کار ماریا نیست،پس کار هستیه.کسی جزء اون از این کارا نمیکنه..سونییی:الهی هستی به بخت سیاه بشینی با و رفت پیش هستی....هستی که ته غار بود ساکت بود مطمئناً در فکر بود....کارینا:هویی ماری چیشده....ماریا با صورت برزخی زل زد به کارینا...کارینا:گفتم که باید عادت کنی....سایکا اومد یه نگاهی به کوله پشتی انداخت و گفت:اخه هستی این چه کاریه میکنید....کی هو که مشغول درست کردن اتیش بود گفت:میگید چیشده....سایکا:هیچی هستی جان تمام لباس های
تابستونی سونی رو ریخته اینجا یه لباس گرم نیست که بپوشه...جیهون:کرم مریضه مریض....مهنا:به نظرتون چجوری سونی داره هستی رو میکشه؟....رز:فک کنم داره زجر کشش میکنه...سونی و هستی همزمان داد زدند:بچه ها بیایید اینجا....کی هو دست از اتیش درست کردن کشید زودتر از همه راه افتاد بچه ها هم عین جوجه اردک پشتش راه افتادند......ماهی:خواهرانم چرا ما را صدا زدید....سونی:بیایید به نقاشی های اینجا نگاه کنید...دیواره های غار پر بود از نقاشی های قدیمی یه ۱۸ تا پسر با یه کسی که روی تخت نشسته بود و معلوم بود اون کسی که روی تخت بود امپراطور بود ولی ۱۱ تا صندل خالی بودند....مهنا:به نظرتون جای کیا هست؟....رز:اخه ما از کجا بدونیم.....ایناز با کمی فاصله تر از اینها وایساده بود یک الماس با طرح دایره روی دیوار بود معلوم بود خیلی گران قیمت بود....ایناز:جیخخخخ بچه ها پولدار شدیم.....ماهی:چیشده؟..ایناز:بیایید نگاه کنید یک الماسه.....همه دور ایناز ایستادند و خیره به
الماس شدند...ایناز دستش رو برد که الماس رو برداره...ماهی:دست بهش نزن شاید خطرناک باشه....ولی دیر شده بود و ایناز ااماس را فشار داد.....همه ی دختر ها سرگیجه گرفتند و یکدفعه زیر پای شان خالی شد و افتادند زیر غار(البته زیر غار نیست ها بریم جلو متوجه میشید).....غار خود به خود شروع کردن به کشیدن چهره های دخترا در جاهای خالی که بود.....کارینا هوشیاری خود را بدست اورده بود و شروع کرد به به هوش اوردن دخترا.....ماریا احساس سنگینی میکرد،رو کرد به بچه ها گفت:وا شما چرا لباس هانبوک پوشیدید هستی و سایکا چرا موهای درازی دارید.رز :نگاهی به اسمون کرد و گفت:هوا چرا افتابی هست اصلاً اثری از ابر اینا نیست...چند تا مرد با لباس های نظامی سوار بر اسب اومدند.یکی از انها داد زد:پیداشون کردیم....مهنا:تا سه
مهنا:تا سه میشمارم فرار کنید. یک......سونی:۳ بدوئید.....جیهون:بهتر نیست که بایسیم که ببینیم چی میگن. سایکا:جیهون بدو الان فرار کنیم بهتره....با تمام سرعت دویدند حتی اسب هم پیشون کم اورد مسئله جان است جان....ماریا نصفه های راه ایستاد نگاهی به لباس های خود انداخت او هم هانبوک پوشیده بود.😑😕و این مساوی شکست بود برایش او تا حالا یک لباس کیوت به تن نداشته حالا هانبوک.....رز:بچه هاا جاده ی خاکی بدوئید....به جاده ی خاکی رسیده بودند ولی یه کاروان بلند داشت از جاده رد میشد(حدس بزنید کیا هستند)چند تا پسر سوار بر اسب داشتند به این ها نیگا میکردند...کارینا:هویییی خوشگل ندیدید...کریس:خوشگل دیدیم ولی مزاحم ندیدم...ایناز:بیا برو بابا.....یکی از کسایی که پشت اون ۱۱ پسر ایستاده بودند اومد جلو گفت:این چه وضعه صحبت با عالیجناب ها هست...هستی:بیا برو بابا کسی که شاخه واسه ما شکلاته....
ماریا:در حال انالیز کردن پسرا بود بود و سکوت کرده بود...لی رو به ماریا:تموم شد؟....ماریا:چی؟....لی:برانداز کردنت...ماریا:تموم شد ولی مورد پسند واقع نشد😂...بکهیون:میدونستید خیلی پرو هستید....ایناز:کشف بزرگی کردی رو دست زدی رو انیشتگن..لوهان:اون کیه؟....ماهی:عمه ات... سوهو و جیهون از دست اینا عصبانی شدند همزمان باهم داد زدند:تمومش کنید...که در همین لحظه سرباز ها از سر رسید..سونی:از بس درگیر این اسکلا بودیم اینا یادمون رفت..دی او یه نگاهی به سونی انداخت و سکوت را بهترین جایگزین برگزید. دی او روشو کرد طرف سرباز ها و سونی اداش رو در اورد😯😐سرباز از اسب پیاده شدند و تعظیمی به پسر ها کردند و برگشتند رو به دختر ها:شاهزاده ها امیدوارم حالتون خوب باشه.وقتی گم شدید خیلی نگرانتون بودیم. چانیول و کای و سهون پقی زدند زیر خنده بعد از اینکه خودشون رو خالی کردند کای رو کرد به دختر ها گفت:وای فکر میکنم شما شاهزادید دلم به حال مردمتون میسوزه...
خب خب تمام شد.چالش هم داریم برید ببیند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی💚
راستی عاجی میشی؟یادم نمیاد باهم عاجی شده باشیم😐
بهرحال:
سُها 10
عاجی کیهو صدام کن••🧸
چرا که نه کی هو.
من مریم هستم ۱۳ سالمه
خوشبختم عاجی مریم🥺🍓
یوووو عالیییی بود🥲💞عاجییی ببشیددد دیر دیدم🥲💞
فدای سرت😃
این کیه عمه ات جر😂
😂😂😂😂اون متن مورد علاقه ام تو داستان بود😁😀
عالییییی 🥺🥺🍷🖇✌🏻
میسیی لیدی استایل
جعررم همتون. رو به باد دادم
به چوخ گاد دادی😄