✦خون برای دوستی❥ 8

درد بدی روی پام احساس کردم و بعدش سیاهی مطلق .......... چشمامو باز کردم....... نههههههههه ...... همون جای قبلی💔 . اتفاق های گذشته هزار بار جلو چشمام رد شد ..... 💔 هربار که به اون اتفاق فکر میکردم حالم بد تر و بد تر میشد 💔 همه تو اتاق بودیم به جز رزی💔 اگه دوباره بخوان اون بلا ها رو سرش بیارن چی ؟

از زبان رزی : خواستیم سوار ماشین شیم که درد زیادی تموم وجودمو گرفت و دیگه هیچی نفهمیدم ........ بیدار شدم . میدونستم این روز میرسه 🙂💔 . آخه متمئن بودم میان دنبالم . اومد تو اتاق .

رزی : ببین هم من از تو متنفرم هم تو از من پسره: کاملا صحیح رزی : پس چرا ولم نمیکنی؟ چی از جونم میخوای؟ دقیقا باید چی کار کنم که دست از سرم برداری؟

پسره با ● نشون میدم) ●:خودت خوب میدونی چی میخوام . هزار بار بهت گفتم که .... رزی : منم هزار بار بهت گفتم که اون چیزی که تو میخوای نه برای منه نه دست منه . میدونی که نمیتونم بهت بدم پس چرا بیخیال نمیشی ؟

●:ولی میدونم که میدونی چطوری میتونم بگیرمش رزی : نمیدونیم ●:میدونم که میدونی رزی: نمیدونممممممممم ●: داد نزنننن رزی : ببین اون چیزی که تو میخوای به دست اوردنش غیر ممکنه ●: چیه ؟ من فقط از تو یه آدرس خواستم رزی : باشه ، خیل خوب بهت میگم . . . . . . . (مثلا آدرس) ●:آفرین

رزی : ولی مردنت با من نیستا . از همین الان بگم اونا میخوان این تکنولوژی رو حداقل 50 سال دیگه پخش کنن و الان خیلی خوب ازش مواظبت میکنن و آزمایش میکنن تا خطرناک نباشه . دیگه از من گفتن بود اونا برا حفاظت از این حجم از تکنولوژی حتما از جون آدمایی مثل تو به راحتی میگذرن . ●: به تو چه ربطی داره؟ هر کاری دلم بخواد میکنم .... رزی : راست میگی به من چه ؟ به خودت ربط داره . حالا ولمون کن بریم . ●: فکر کردی به این راحتیاس؟ من باید از همه چی متمئن بشم رزی : لعنت بهت ●: بیان تو این دختره رو از اینجا ببرین ......................