الهام : بعد از اینکه همه وسایل. و بردیم تو حیاط لباسمونو عوض کردیمو رفتیم تو حیاط. اون شب با کلی مسخره بازی تموم شد پسرا شب اونجا موندن. «صبح» وقتی بیدارشدم دیدم لوهان نیست رفتم یه دوش گرفتم بعد لباسامو پوشیدم رفتم پایین دیدم همه بیدارن لوهان(بیا اینجا) با دستش به صندلی کنار دستش اشاره کرد منم با یه لبخند رفتم کنارش نشستم. چان(دخترا ما یه تصمیمی گرفتیم میخوایم بریم به کمپانی بگیم که ما قرار میزاریم و خبرشو پخش کنه)ملیکا با تعجب نگاش کرد ( ببین اینجوری فنا اینا بد میشه)بک(بیبینید ما به کمپانی مجبور شدیم بگیم که قرار میزاریم ولی نگفتیم که با شما قرار میزاریم و اینکه ما میریم با کمپانی حرف میزنیم و میگم برای اینکه بتون شک نکن برید کارآموز شید)نرگس(بینید یک ما ایرانیم وقتی فنا بفهمن رسما براتون بد میشه بعدم بیایم کارآموز شیم منظورت چیه؟) سهون( نمیزاریم کسی هویت اصلی تون رو بفهمه و با اسم کره ایتون معرفیتون میکنیم اینکه بک گفت کارآموز شید اینکه بیاید یکتون استایلت نمیدونم میکاپر عکاس اینا بشه اوکی؟) متین( اینجوری دخترا به خاطر بودن بارشما هیت نمیگرین؟) بک(عااا اگه اونا فنای ما باشن مارو درک میکنن و هیت نمیدن اونایی که هیت میدن هیترن و باید باهاش کنار امد)ارسلان(خو اینجوری روحیه اشون که به فنا میره) ملیکا(من موافقم من بک رو دوس دارم بقیه تونو نمیدونم) همون موافقت کردیم . همون موقع سوهو زنگ زد کمپانی هماهنگ کرد که ماهم بریم اونجا .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)