
این همون د...و....س.....ت......پ...س.....ر......جذاب منه ولی تستچی به اسمش ایراد میگرفت من نمیفهمم واقعا چراااااااا اینقدر حرص خوردم اونهمه نوشتم آخرشم پاک شد ولی دیگه گفتم ادامه بدم
[ خلاصه ] به خاطر شغل پدرم مجبور بودیم بریم کره من همه عمرم ایران زندگی کردم و واسه رفتن یه کشور دیگه هیجان داشتم و از این طرف خانواده مادرم هم باهامون میومدن واقعا زد حال بود که مجبور بودم با اون پسرخاله ی .... باشم رسیدیم کره رفتم بیرون قدم بزنم که حواسم پرت شد و به یه پسر خوردم صورتشو پوشیده بود وقتی باهاش آشنا شدم فهمیدم اون آدم خوبیه و میشه بهش اعتماد کرد وقتی برگشتم خونه مامانم گفت باید با آرتام ازدواج کنم و زندگی مشترکم و باهاش شروع کنم اونقدر عصبانی شدم که از خونه زدم بیرون نمیدونستم باید کجا برم یاد سونگهون افتادم وقتی براش ماجرا رو تعریف کردم اون اومد دنبالم و منو برد پیش دوستاش اونا باهم زندگی میکردن و بد فهمیدم اونا خواننده ان و اسم گروهشون انهایپنه ما باهم به یه کارخونه رفتیم یه کارخونه که منفجر شده بود و نابود شده بود اونا دنبال اسناد کمپانی شون بودن برای نجات گروه خودشون و سونبه هاشون باید اون اسناد پیدا میکردن تا کمپانی تعطیل نشه ولی چیز خاصی پیدا نکردن و همه برگشتیم خونه
[ شروع ] رسیدیم خونه همه خسته بودن واسه همین لباساشونو عوض کردن و افتادن رو کاناپه ها زنگ در به صدا درآورد و همه به آیفون نگاه کردن هیسونگ رفت و در و باز کرد رنگش پرید . جیک : کی بود . هیسونگ : پ پپ پلیس بود گفت بیاد دم در . جی : وات ؟؟ . جیک : بیاید بریم ببینیم چیشده . [ علامت اعضا * علامت پلیس ها ' ] * سلام چیزی شده ' آقای یانگ جونگوون اینجا زندگی میکنن . جونگوون که رنگش پریده بود گفت * منم ' شما باید با ما بیاید . یهو همه باهم گفتیم * چی . * چیشده ' باید برای پاره ای از توضیحات با ما بیان * آخه چرا چیشده ' بعدا میفهمید سروان کنگ بهش دستبند بزن . جونگوون حرفی نیمزد فقط بغض کرده بود دستاش میلرزید سروان کنگ بهش دستبند زد و جونگوون بدون هیچ حرفی دنبالش راه افتاد از صورتش معلوم بود چقدر ترسیده. * میشه به ما توضیح بدید ' گفته که بعدا میفهمید. اونا جونگوون بردن و ما اومدیم تو
رها : این دیگه چه مزخرفیه چطور دلشون اومد جونگوون به اون مظلومی ببرن . سونگهون : باید به پی دی نیم خبر بدیم . نیکی : من بهش زنگ میزنم . داشتیم بحث میکردیم که یهو سونو زد زیر گریه .جی : چیشده .سونو : جونگوون دلم تنگ شده . جیک : هنوز یه ربع ام نشده بردنش . هیسونگ: راستش منم دلم تنگ شده حتما الان خیلی ترسیده . نیکی: پی دی نیم گفت استعلام گرفته ولی توی هیچ اداره آگاهی درخواست بازداشت جونگوون ندادن
سونگهون : پس کار کی بود ، نکنه . جیک : نکنه چیی . سونگهون : نکنه دزدیده باشنش. نیکی : پی دی نیم ب پلیس خبر داده ولی بیاید برین خودمون دنبالش بگردیم نمیتونن زیاد دور شده باشن
[ توی ماشین ] [ پلیس ' جونگوون * ] . جونگوون ساکت بود و اشک توی چشماش جمع شده بود حتما خیلی ترسیده برخلاف تصور بقیه خیلی زود میترسید * ببخشید ' چیه ؟ ( با پسر من درست صحبت کن 😡 وگرنه یجوری میزنمت بری تو دیوار کاریم ندارم کی هستی ) * میشه بگید من چی کار کردم ' هیچی * ببخشید چی ؟ ' تنها گناه تو آینه که نفس میکشی * چی ؟ . پلیس اسلحه شو به سمت جونگوون گرفت و دستمالی رو روی دهنش گرفت جونگوون میخواست داد بزنه ولی بیهوش شد
چرا اینقدر اسلاید زیاد گذاشتم ۱_ چون خلم . قطعا گزینه اوله

لطفا تا آخر برید خیلی براش زحمت کشیدم 🥺

گناه دارم دیگه هم دستم درد گرفت هم این همه فسفر سوزوندم
انصافا چرا الان یه داستان جدید نوشتم ولی سه روزه تو برسیه چرا نمیاد خسته شدم
لایک و فالو یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت خیلییی خوبهههه
مرسی 🥺🙏🏻😊
ببخشید قسمتای قبلیش کجان ؟؟ حذف شدن ؟😕
بله متاسفانه بخاطر اسمشون حذف شدن 😔
ولی خب یه توضیح مختصری دادم دیگه اولش 😊
وایییییی عاشق این داستان
د.و.س.ت.پ.س.ر.ج.ذ.ا.ب.م.ن بودم
همش خدا خدا میکردم منتشر بشه
من هم انجینم دو آتیشه هم آرمی دو آتیشه هستم
راستی........
میشه فالوم کنی اگه فالوارام زیادشن میخوام ی داستان از انهایپن میزارم به هر انجینی که میشناسید بگو فالوم کنه
ممنوننن💜💜💜
داستانک معرکستتاتتتتتتت😍😍😍
مرسی
حتما 😊💞
♥️♥️♥️♥️
عالیییی فقط یادم کامنت بدم من ناظرش بودممم🥺👐🏻🖇💙✌🏻
تنکیو
واقعا چند روز بود تستام منتشر نمیشدن
دستت درد نکنه ❤😅
خیلی خوب بود🥺❤️
مرسی 🥺❤