این همون د...و....س.....ت......پ...س.....ر......جذاب منه ولی تستچی به اسمش ایراد میگرفت من نمیفهمم واقعا چراااااااا اینقدر حرص خوردم اونهمه نوشتم آخرشم پاک شد ولی دیگه گفتم ادامه بدم
[ خلاصه ] به خاطر شغل پدرم مجبور بودیم بریم کره من همه عمرم ایران زندگی کردم و واسه رفتن یه کشور دیگه هیجان داشتم و از این طرف خانواده مادرم هم باهامون میومدن واقعا زد حال بود که مجبور بودم با اون پسرخاله ی .... باشم رسیدیم کره رفتم بیرون قدم بزنم که حواسم پرت شد و به یه پسر خوردم صورتشو پوشیده بود وقتی باهاش آشنا شدم فهمیدم اون آدم خوبیه و میشه بهش اعتماد کرد وقتی برگشتم خونه مامانم گفت باید با آرتام ازدواج کنم و زندگی مشترکم و باهاش شروع کنم اونقدر عصبانی شدم که از خونه زدم بیرون نمیدونستم باید کجا برم یاد سونگهون افتادم وقتی براش ماجرا رو تعریف کردم اون اومد دنبالم و منو برد پیش دوستاش اونا باهم زندگی میکردن و بد فهمیدم اونا خواننده ان و اسم گروهشون انهایپنه ما باهم به یه کارخونه رفتیم یه کارخونه که منفجر شده بود و نابود شده بود اونا دنبال اسناد کمپانی شون بودن برای نجات گروه خودشون و سونبه هاشون باید اون اسناد پیدا میکردن تا کمپانی تعطیل نشه ولی چیز خاصی پیدا نکردن و همه برگشتیم خونه
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
داستانت خیلییی خوبهههه
مرسی 🥺🙏🏻😊
ببخشید قسمتای قبلیش کجان ؟؟ حذف شدن ؟😕
بله متاسفانه بخاطر اسمشون حذف شدن 😔
ولی خب یه توضیح مختصری دادم دیگه اولش 😊
وایییییی عاشق این داستان
د.و.س.ت.پ.س.ر.ج.ذ.ا.ب.م.ن بودم
همش خدا خدا میکردم منتشر بشه
من هم انجینم دو آتیشه هم آرمی دو آتیشه هستم
راستی........
میشه فالوم کنی اگه فالوارام زیادشن میخوام ی داستان از انهایپن میزارم به هر انجینی که میشناسید بگو فالوم کنه
ممنوننن💜💜💜
داستانک معرکستتاتتتتتتت😍😍😍
مرسی
حتما 😊💞
♥️♥️♥️♥️
عالیییی فقط یادم کامنت بدم من ناظرش بودممم🥺👐🏻🖇💙✌🏻
تنکیو
واقعا چند روز بود تستام منتشر نمیشدن
دستت درد نکنه ❤😅
خیلی خوب بود🥺❤️
مرسی 🥺❤