شروع من و وی در بیمارستان پارت یک

توی یک روز پاییزی قدم زنان به سمت بیمارستان ( توی معرفی داستان همه چی رو کامل توضیح دادم تو دکتری اگه هنوز معرفی رو نخوندی همین الان برو بخون کیوتم ) میرفتی . یونگجه رو میبینی . یونگجه : سلام خوبی ؟ چرا پیاده میای مگه ماشین نداری ؟ ا/ت : مگه میشه توی این هوای خوب بد باشم . یونکجه لبخند زد.

میرسی . ورونیکا ( یکی از کاراموزات ) خانم دکتر خانم دکتر امروز ساعت 4 عمل دارید میشه منم بیام ؟ ا/ت : باشه باشه برو به کارت برس نمیخوای که پایان نامه نگیری ها ؟😉 چشممم ممنونم

ساعت 5 شد . خانواده ی بیمار پشت اتاق عمل منتظر بودن . : خانم دکتر ضربان قلب داره میاد پایین . ا/ت: نه نباید این اتفاق بیفته . پنس رو بده ... خانم دکتر مریض در حالت بهرانی قرار داره . ا/ت : نباید بزاریم بمی*ره ...

مریض زیر دستت مرد 😔. تاحالا همچین اتفاقی برات پیش نیومده بود که مریضت زیر دستت بمی*ره . خانواده ی بیمار عصبی و ناراحت بودن که نگهبانای بیمارستان به زور ارومشون کردن . شوک شده بودی و زیر پات خالی میشه و میفتی .

شیفتت تموم میشه . اصلا با کسی حرف نمیزدی و خودتو مقصر میدونستی . کیفت رو برمیداری که بری ، ورونیکا : خانم دکتر خانم دکتر بایسم ، بی تی اس . خانم دکتر تهیونگ صدمه دیده ... و داستان از اینجا جالب میشه

میپرسی بایست کیه دیگه ؟ بی تی اس کیه ؟ تهیونگ کیه ؟ ( نمیشناختی چون خیلی به کارت فقط توجه میکردی بایسی نداشتی ) . ورونیکا : خانم دکتر ادم معروفیه خواهش میکنم بیاید پایین . میری پایین و میبینی بله یکی توی شکمش چا*قو خورده و اون تیهونگه . اعضا خیلی نگران بودن و گریه میکرد . تیهونگ توی مراسم بود که یک هیتر بهش چا*قو میزنه و بعد دستیگر میشه ... داد میزنی و میگی سریع اماده باشید برید توی اتاق عمل رو امده کنید بچه ها

عمل 8 ساعت طول کشید . خسته میای بیرون و یه لبخندی میزنی که انگار از کارت راضی بودی ....