
سیلام✋🏽🧃
♔︎...1...♔︎....[6:35 هتل]...جلوی پله های هتل ترمز کرد.....موبایلش را از روی صندلی شاگرد برداشت و درب را باز کرد....ریموت ماشین را به سمت نگهبان پرتاب کرد و بی هیچ حرفی وارد لابی هتل شد....به سمت میز پذیرش رفت....و به میز تکیه داد×ببخشید مادام....شماره اتاق جانگ لونا رو میخواستم×....
♔︎...2...♔︎و لبخندی به زن پشت میز زد....زن میانسال نگاه سردی کرد و به میز و وضعیتش اشاره ای کرد....فهمید با ادم سر سختی رو به رو است...تکیه اش را از میز برداشت و با وقار ایستاد....زن میانسال لبخند کم رنگی زد...^چه کمکی از من ساختس مرد جوان^......کمی خم شد و جمله اش را دوباره تکرار کرد...×شماره اتاق جانگ هانا رو میخواستم×...و بعدش لبخندی زد....^نسبتتون؟^...
♔︎...3...♔︎...×یه دوست×...مسئول پذیرش تلفن را برداشت و شماره ای گرفت....^سلام خانم جانگ...یک نفر اومدن و شماره اتاق شمارو میخوان...^...گوشی را از گوشش جدا کرد و دستش را روی میکروفون گذاشت...رو به پسرک کرد...^به اسم؟^...×کیم تهیونگ×...سری تکان داد و دوباره گوشی را روی گوشش گذاشت...^به اسم کیم تهیونگ......بله...^...گوشی را روی تلفن گذاشت و پسرک را مخاطب قرار داد....^اتاق 183 طبقه دهم^...
♔︎...4...♔︎...لبخند مستطیلی زد و از مسئول پذیرش تشکری کرد...به سمت اسانسور رفت و داخل شد...×طبقه دهم×.......روبه روی پنجره سرتاسر اتاقش ایستاده بود و به بیرون چشم دوخته بود....صدای زنگ درب خبر از امدنش میداد....به طرف درب رفت....رمز در را زد و بعد بازش کرد....کنار رفت تا پسرک داخل بیاید....به داخل اتاق قدم برداشت و دستانش را از پشت به هم گره زد....قدم های بلند بلند بر میداشت و اتاق را نظاره میکرد.....
♔︎...5...♔︎واووو....بعضیا چه جاهایی اقامت دارن×...و بعد خود را روی کاناپه پرتاب کرد....سری از روی تاسف تکان داد و روبه روی پسرک نشست...«هنوزم رفتارات بچگونس...»..تلفن روی عسلی را برداشت...«مثل همیشه هات چاکلت؟»....×یسسس×...شماره ای گرفت و منتظر جواب ماند....«یک قهوه و هات چاکلت برای اتاق 183...مرسی» و بعد دکمه off را فشار داد....×خب واسه چی گفتی بیام؟×....«به کمک خودت و از همه مهم تر هوشت نیاز دارم...»
♔︎...6...♔︎...»....نیشخندی زد و خود را به جلو خم کرد....×چی تو اون سرته؟×....تکیه داد و پاهایش را روی پای دیگر انداخت....دستی به موهای کوتاهش کشید و انهارا عقب داد....«چیزای خوب!»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وااایی تهیونگ اومد😂😐*خرذوق*😂💕
اینپارتمفوقالعادهبود😂😐❤
عالی بود:>💜
واییی عالیییی بوددد💜
وایییی مرسی😐✨
اوکی:) حرفام منتشر نمیشن بعد از یه ساعت و خورده ای:)💔
چیز خاصی هم نگفتماا
فقط گفتم که خیلیییی عالییی بود و خیلیییی دوسش داشتم و کلا قلمت حس خوبی بهم میده:)))💙♥️
توی اسلاید اول گفته بودی جانگ لونا اسلاید بعد شد جانگ هانا و منی که سه ساعت داشتم فکر میکردم یعنی این با شخصیت اون یکی داستانت در ارتباطه یا نه...🥲
*جیغ کشیدن از سر ذوق😐✨*
ععرಥ‿ಥ🤍
هعیش این دوتارو داشتم مینوشتم باهم
بعدش هنگ کردم😐
داستان نوشتم منتشر کردم همه هم خوندنش...
بعد تازه فهمیدم این دوتا اسم چقددددد شبیه همن😐
دیگه نمیشه کاریش کرد😐🧃
ولی داستانا به هم ربط ندارن خیالت راحت😂🤝🏽
برگاممممممم فک نمیکردم ته باشه😐
فک کنم ق*م*ار میخوان کنن یا سرقت بزرگ😎
پارت بعدو زود بزار خواهشا😐💞
هوم....شاید یه همچین چیزی😐🤝🏽
پارت بعد پنج شنبه😐🤝🏽🧃
قربون دستت:)