قلب شیشه ایی 🖤🥀 ²

سلام مامان: چرا موهاتو نه بستی دخترم گفتم : مامان حوصله نداشتم ببندم مامان گفت خیلی قشنگ شدی همیشه مو هاتو باز بزار گفتم باشه صبحانمو خوردم و رفتم تو اتاقم

گوشیمو برداشتم و رفتم تو اینستا وای ادرین چه عکس قشنگی گذاشته لایک کردم و کامنت گذاشتم نیم ساعت بعد به الیا زنگ زدم و تماس رفت روگیر پیغام گفتم اا خوب سلام الیا میشه لطفاً به ادرین بگی شب بیاد به پارک اههه خودتم بیا به بقیه هم بگو

یهو مارکن اومد تو (برادرش) گفت مرینت می‌بینم شب میخوای بری جایی اههههه گفتم این کجاش خنده داره😐 گفت به تو نخندیدم به ش.ی.ط.و.ن.ی هایی که می تونم بعدش انجام بدم به همراه مری فکر کردم

گفتم : ههه وای فکرررشم نکن به هیچ وجه دست به وسایل من نمی‌زنی (منحرفا خوبید) اصلا سیم خار دار وصل می کنم یا به یه نگهبان میگم از اتاقم محافظت کنه

گفت : اره ترسیدم اصلا با مری میرم یه سگ بخرم گفتم : خودت می‌دونم من عاشق سگام سو استفاده نکن اصلا بعداً خودم میرم بیرون

چه‌طور بود