
سلتم بعد مدت هااااا ببینم میشه یا نه😐
جین هو: هانی چشات رو ببند یکی داره میاد😰هردوشون چشماشون رو بستن و در باز شد دوتا از نگهبان ها بودن یکیشون: اینارو باید چیکار کنیم؟😐اون یکی: باید نگهشون داریم تا بیان نجاتشون🙁بریم سراغ بقیه👈کریس: آها رسیدیم آروم باشید و سوتی ندید آفرین☺️چانیول و بکهیون اداش رو در آوردن😂لونا: امیدوارم خیر بگذره😶مهنا رفت جلو و حواس نگهبان رو پرت مرد و بقیه هم از فرصت استفاده کردن و رفتن تو😊
بعد از وارد شدن تائو گفت: من میترسم😣شیومین: سیس داره یکی میاد با این حرف شیومین همه قایم شدن🙃بعد رفتن جلوی در اتاق جادوگر و در زدن در باز شد رفتن تو جادوگر: شما کی هستید؟😠لورا: بانو ما اومدیم ازتون طلسم و اینا یاد بگیریم و تعظیم کردن😑جادوگر گفت: بهتون دو نفر رو میسپرم ۳ نفر از شما داو طلب بشه که ازشون مراقبت کنه😐و بعد همرو برد تو اتاقی که هانی و جین هو بودن.
از زبان جین هو: من و هانی داشتیم دنبال نقشه میگشتیم که جادوگر اومد و چند نفر باهاش بود☹️جادوگر: از این دو دختر کیا مواظبت میکنن؟😒سهون و لی: ما دوتا😇هانی در گوش جین هو: صداشون من رو یاد لی و سهون انداخت با این حرف جین هو بغض کرد😪جادوگر: باشه بقیه با من بیاید🙂
بعد از رفتن جادوگر سهون: جین هو خوبی منم سهون و ماسکش رو پایین کشید جین هو تا میخواست جیغ بزنه از خوشحالی سهون جلوی دهنش رو گرفت و گفت: لو میریما جیغ نزن😓هانی: تو سهون باشی پس اون یکی لی هست؟😳لی: بله😄هانی و لی دست و پاشون رو باز کردن و هانی جین هو پا شدند😁جین هو: نقشه چیه؟ سهون بهش توضیح داد😋
سهون و لی دست جین هو و هانی رو گر**فتن و بردنشون پیش جادوگر جادوگر: اینا رو چرا آوردید؟ 🤐سهون: آرون نمیموندن چیکارشون کنیم؟🤨جادوگر: با من بیاید و رفتن کای: خب زود دنبال آینه بگردید و بقبه سر تکون دادن بعد ۱۵ دقیقه ماهی: پیدا کردم بیاید اینجا😛همه رفتن کنارش
جیهون: ای آینه جادویی دوازده شاهزاده رو نشون بده آینه حادویی برق زد و عکسشون رو نشون داد همه تعجب کردن چون اونا اعضای اکسو بودن😍آیناز: بیاید زود طلسم ما رو نابود کنید و بعد همه همدیگرو💋کردند و طلسم اونا نابود شد فقط موند هانی و جین هو بقیع با سرعت باد رفتن و دور حادوگر رو محاصره کردن😆
جادوگر: میدونستم کاسه ای زیر نیم کاسه اس😤جین هو سهون بیا طلسم منم نابود کن زود باش و سهون هم طلسم جین هو رو نابود کرد🙃جادوگر با چوب جادوییش یه وردی خوند و طرف لی گرفت اما هانی خودش رو جلو انداخت و هانی تبدیل به سنگ شد😓جادوگر: اااههههه موفق نشدم و نابود شد
همه رفتن دور جسم سنگ شده هانی ایستادن و اشک ریختند😢یه صدایی: دخترم هانی نه هق😭برگشتن سمت صدا دیدن مامانشون یعنی ملکه طلسمشون شکسته شده هم رفتن پیش مامانشون و گریه کردن😞مادرشون: اون خودش رو فدای عش***قش کرد باید بهش افتخار کنیم و بعد همه برگشتن سرزمینشون و دیدن پدرشون هم مثل اونا و مادرشون شکسته شده🤗
🖤پایان🖤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عرررررر باباسنگی😐💔 عالییییییییی بود جین هویا:(🤍🙂):
والا بنده هروق قصد خوندن این پارت رو داشتم یکی گوشی میخواس از شانس گَندَم:(🤦♀️😐💔:)
ممنونم💌
عجب😐😂ولی من خیلی بدشانس تر هستم هر موقع آماده ام معلممون ازم درس بپرسه نمی پرسه هر وقت آماده نیستم میپرسه🙄🤷🏻♀️
چه همه همو میکشن تو داستاناشون😐😂😂😂
والا ماهی جونم به درخواست خود آجی هاست😂
وای😂
عاجی ناراحت شدم ولی خیلی جالب بود افرین ادامه بده بوس
ممنونم🥰نگران نباش فصل دو داره😍
عرررررررر هانی مرد😭.
هق هق آفربن عالییییی بود🥺👐🏻💙🖇
نگران نباش تو فصل بعدی آخرش هانی دوباره بر میگرده😉
من برم عرر بزنم
باشه باشه برو😂
عالییی
راستی اسمت چیه؟؟؟
ممنونم😘
جین هو😊
عاجی میشی؟؟؟
بله جین هو هستم ۱۳ سالمه🙃اند یو؟
یسنا هستم لقب ندارم 13
خدااااااااااا خواهش میکنم ناظر داستان به تمام آرزوهاش برسههههه😂😍😍
باشه فردا پارت بعد رو میزارم😅