
سلام چون زیاد می نویسم دیر دیر می نویسم پارت قبل گوشیم خراب شده بود خوب بریم اینبار کم می نویسم اما این پارتو با هفت می گذارم
از زبان کت:حدود 2 ماه از رفتنه لیدی باگ میگذره توی این 2 ماه با کمک پشت لاک و رینا شرورا رو شکست می دادیم خبرنگارا هم ازمون می پرسیدن لیدی باگ کجاست؟؟ شب شد داشتم کم کم می خوابیدم بلند شدم گفت پلگ پنجه ها فعال رفتم و تیکی هم با خودم بوردم خیلی ناراحت بود هر وقت ناراحت می شدم می رفتم برج ایفل
مری:چرا منو ول نمی کنی؟ بانوی شرارت :هه به همین خیال باش تازه کارم باهات شروع شده؟ مری:می خوای چیکار کنی بانوی شرارت:جال و جنجال راه می ندازم می خواهم مردم با چشمای خودشون ابرقهرمان عزیزشون رو ببینن مری:تو دیوانه ی اما کت جلو تو میگیره بانوی شرارت:هه نه نمی تونه من میکشمت و به همه نشون می دم که هیچ کس قوی تر از من نیست

از زبان کت:مجبورم از قدرت مطلق استفاده کنم تیکی:اره اما فقط هویت مواضب باش وسوسه نشی کت:باشه پلگ تیکی متحد شین هویت بانوی شرارت از من پنهان نمی مونه و ادرین شماش سفید شد و یک نوری به وجود امد و تمام پلگ تیکی از هم جدا شین تیکی:فهمیدی؟؟ پلگ:پنیر کجاست؟ ادرین بیاین بخورین باید برای مبارزه ی فردا با بانوی شرارت یا لایلا اماده شید و برو به خواب
تیکی:یعنی لایلا...... پلگ:از اولشم به اون دختر حس خوبی نداشتم و برو به خواب فردا صبح از زبان راوی:ادری و پلگ و تیکی بیدار _مدرسه_شروع_ریناروژ_شرور_لیدی باگ_مقابل شت (بانوی شرارتو میگم شت چون طولانی می شه) خوب فهمیدین دیگه ادری و پلی و تیکی رفتن مدرسه شروع شد بعد ادری ریناروژ رو دید که داره با شرور می جنگه و بعد یهو لیدی باگ پیداش شد در حال مبارزه با شت بود ادری هم به کت تبدیل شدو رفت

مری:قول می دم که از زندانی کردن من پشیمون بشی کت :بانوی من!!!!! مری:کت تویی؟؟؟ شت:هه گربه تبریک میگم شاهد مرینت یا لیدی باگ خواهی شد (بچها فقط رینا و کت اونجا بودن و خوب اونا هم می دونن) کت:بیا معجزه گرت مری: ممنونم کت تیکی بیا تیکی:مرینت دلم واست خیلی تنگ شده بود مری:منم همینطور خوب دیگه تیکی لیدی باگ اماده راوی(بنده):کت و لیدی رفتن بالای برج ایفل داشتن با شت می جنگیدن که شت گفت:دیگه بسه و کتو با یک ضربه ی محکم از بالا پرت کرد و داشت می افتاد که لیدی امد گفت:به همین خیال باش اگه ولت کنم که
خوب دستام ترکید لطفا نظر و لایک بچها الان ساعت 11 شبه دیگه مغزم داره سوتمی کشه بزارید برم PPPP:مگه گرفتیمت من: به به پایس خانم داستان تمومید پایس:ای بابا حیف شد من :تو بعدی باش پایس:باشه خداخفظ اجی جونم من :بای خوب لایکو نظر فرا........موش................نش........ه پایس:ای بابا مردی بخاطر روح مرحوم صلوات من:عه ساکت بابا نمردم بابا پایس :بابت صلاواتاتون خیلی ممنون زنده شد این مرحوم من:مسخره پایس :اسم بابات کفتره من:فامیلیشم کفتره اها پایس :باش من تسلیم بای من:بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
🌷🌷🌷🙏🏼🙏🏼🙏🏼