15 اسلاید امتیازی توسط: Lady noir انتشار: 4 سال پیش 338 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اينم از پارت 10 داستان اميدوارم دوست داشته باشيد. يلداتون هم مبارک 💖💚💜
آدرين: پدر من بايد يه چيزی بهت بگم. گابريل: چی شده آدرين؟ آدرين: پدر من...من...گابريل: آدرين اتفاقی افتاده؟ دودل بودم ، نمی دونستم بايد به پدرم بگم که من کت نوارم يا نه. يه نگاه به مادرم کردم که تو تابوت شيشه ای به خواب رفته بود. تصميمم رو گرفتم. اومدم انگشترم رو به پدرم بدم که ديدن انگشترم تو دستم نيست😳
هول شدم. يه بار ديگه به دستم نگاه کردم ولی انگشترم تو دستم نبود. بدون هيچ حرفی دويدم و از اونجا رفتم بيرون. صدای پدرم از پشت سرم ميومد که می گفت: آدرين صبر کن. اهميت ندادم و از دريچه بيرون اومدم. سريع رفتم تو اتاقم و ديدم انگشترم کنار تختمه و پلگ هم کنار انگشترم نشسته. در اتاقم رو بستم و رفتم کنار پلگ. آدرين: پلگ چرا انگشترم رو برداشتی؟ پلگ: آدرين معلوم هست داری چيکار می کنی؟😡 مثل اينکه خيلی از دستم عصبانی بود. گفتم: فقط سعی دارم مادرم رو برگردونم. پلگ: آدرين تو مثلا يه ابر قهرمانی. به جای اينکه از معجزه گرت محافظت کنی ، خودت داری معجزه گرت رو به پدرت تسليم می کنی. آدرين: گفتم که پدرم فقط می خواد با معجزه گرا مادرم رو برگردونه. پلگ: تو اصلا می دونی اگه پدرت با استفاده از معجزه گرها مادرت رو برگردونه چه اتفاقی ميوفته؟ آدرين: نه ، مگه چی ميشه؟ پلگ: هر آرزويی يه بهايی داره. اگه پدرت با استفاده از معجزه گرها بخواد مادرت رو زنده کنه ، به جاش جون يه آدم بی گناه گرفته ميشه.
تعجب کردم. آدرين: واقعا؟😮 من نمی دونستم. انگشترم رو دستم کردم ، رفتم سمت پنجره و پنجره رو باز کردم. يه نفس عميق کشيدم و زير لب گفتم: من داشتم چيکار می کردم. همون موقع در اتاقم باز شد و پدرم اومد داخل ، پلگ هم سريع رفت زير تختم. پدرم اومد جلو و گفت: آدرين اونجا می خواستی يه چيزی بگی ولی نگفتی ، میتونی به من اعتماد کنی. گفتم: ن..نه چيزی نشده فقط يکم تو شک بودم. گابريل: می دونم هضم کردن همه اينا سخته ولی به مرور زمان باهاش کنار ميای. چيزی نگفتم. پدرم ادامه داد: خب من ميرم به ناتالی خبر بدم که حالت خوبه. بعد از رفتن پدرم ، پلگ هم از زير تختم بيرون اومد.
به پلگ گفتم: بهت قول ميدم ديگه همچين اتفاقی نميوفته. يکم از عصبانيتش کم شد و گفت: خيلی خب حالا فيلم هنديش نکن😂 يه کممبر بده بخورم خيلی گشنمه. يه کممبر به پلگ دادم و گفتم: فقط زودتر بخور چون می خوام تبديل شم. پلگ: آدرين يه امروز رو تبديل نشو می خوام با کممبرای عزيزم خوش بگذرونم. آدرين: نميشه. پلگ: اووف باشه. و بعد يه سره همه پنير رو خورد. آدرين:🐱 Plagg Class Out 🐱 همينطور که پلگ داشت به طرف انگشترم کشيده ميشد گفت: قرارت با مرينت يادت نره.
آخ کلا يادم رفته بود🤦♂️از پنجره اتاقم پريدم رو سر يکی از ساختمون ها و به مرينت زنگ زدم. مرينت: سلام پيشی. کت: سلام بانوی من. امشب رو برج ايفل قرار بزاريم؟ مرينت: باشه ولی برای چی؟ کت: بانوی من مثل اينکه يادت رفته شرط گذاشتيم و من برنده شدم😎 به غير از اينا می خوام درباره يه چيزی باهات صحبت کنم. مرينت: اها باشه پس شب ميبينمت. کت: ميبينمت. گوشی رو قطع کردم و رفتم تا يکم برج ايفل رو تزيين کنم.
خب يکم ميريم جلوتر شب ساعت 11 ، از زبان مرينت: نزديکای ساعت 11 بود. يه لباس قرمز خوشکل که تازه خريده بودم رو پوشيدم و موهام رو باز گذاشتم. رفتم رو بالکن و يکم بعد کت اومد. وقتی منو ديد قيافش اينجوری شد😯 کت: خيلی خوشکل شدی بانوی من. مرينت: ممنون پيشی. کت بغلم کرد و پريد رو يکی از ساختمون ها ، از ترس چشمام رو بستم. وقتی رسيديم کت گفت: می تونی چشماتو باز کنی. چشمام رو باز کردم ، کت همه جا رو با گل و شمع تزيين کرده بود و يه ميز و دوتا صندلی گذاشته بود. مرينت: وای اينجا خيلی قشنگ شده. کت يه گل به طرفم گرفت و گفت: تقديم به بانوم. گل رو از دستش گرفتم و يه لبخند زدم( عکس همين پارت)
از زبان کت نوار: رفتيم نشستيم و بعد از کلی حرف زدن مرينت گفت: درباره چه موضوعی می خواستی باهام صحبت کنی؟ گفتم: اممم...درباره حاکماث هست. مرينت: خب چرا به ليدی باگ نمیگی؟ کت: فردا به ليدی باگ ميگم ولی قبلش می خواستم يکم با تو صحبت کنم. مرينت: اها. کت: من امروز فهميدم که حاکماث چرا معجزه گرامون رو می خواست. می خواسته که با ترکيب معجزه گرهای من و ليدی باگ ، يکی از اعضای خوانوادش رو زنده کنه. مرينت: کی؟ کت: بيشتر از اين نميتونم بگم چون هويتش بايد مخفی بمونه. مرينت: خب چرا اين اجازه رو بهش. نميديد؟ کت: چون اگه با ترکيب معجزه گرها يه نفر رو زنده بکنن ، به جاش جون يه آدم بی گناه گرفته ميشه. مرينت: چه وحشتناک. يکم ديگه باهم حرف زديم و من مرينت رو رسوندم خونشون. قبل از اينکه بره تو اتاقش دستش رو گرفتم و گفتم: صبر کن. برگشت سمتم. گفتم: اجازه هست؟ يه لبخند زد. يه قدم رفتم جلو و خيلی آروم همديگه رو بوسيديم. اون لحظه بهترين لحظه عمرم بود ، ولی خيلی زود تموم شد.
چون صدای پای يه نفر اومد که داشت ميومد تو اتاق مرينت. دست پاچه شديم ، مرينت من رو از بالکن انداخت پايين و خودش سريع رفت تو تختش و پتو رو تا گردنش کشيد تا لباسش معلوم نشه. مادرش اومد تو اتاق و وقتی ديد که مرينت خوابه ، آروم در اتاقش رو بست و رفت بيرون. پريدم رو بالکن ، مرينت هم سريع اومد و گفت: خوبی؟ گفتم: آره خوبم فقط فکر کنم کمرم شکست😂 مرينت: ببخشيد پيشی. و بعد گونم رو بوس کرد. گفتم: اشکال نداره..خب من برم تا کسی ما رو نديده. مرينت: باشه. کت: فعلا. چوبم رو انداختم و رفتم سمت خونه. از زبان مرينت: بعد از رفتن کت ، لباسام رو عوض کردم و رفتم رو تختم خوابيدم. مرينت: تيکی به نظرت امکانش هست که آدرين همون کت نوار باشه؟ تعجب کرد. گفت: چرا اينو می پرسی؟ مرينت: آخه امشب کت درباره اينکه هدف حاکماث چی بوده باهام صحبت کرد. خب... هويت واقعی حاکماث رو فقط من و کت نوار می دونيم. به نظر تو اگه کت نوار بره از گابريل بپرسه که هدفت از اينکارا چيه ، گابريل جوابشو ميده؟ معلومه که نميده مگراينکه آدرين همون کت نوار باشه و به گابريل بگه که ميدونه اون حاکماث هست و گابريل هم برای از دست ندادن پسرش ، همه چيز رو براش توضيح داده باشه.
تيکی: نميدونم مرينت ولی تو الان يه نگهبانی ، اشکالی نداره اگه هويت کت نوار رو بدونی. مرينت: ميدونم تيکی ولی مطمعن نيستم که بخوام هويتشو بدونم. تيکی: حالا امشب بخواب فردا راجبش صحبت ميکنيم. مرينت: باشه. تيکی: شب بخير مرينت. مرينت: شب بخير تيکی.
صبح با صدای تيکی بيدار شدم. آماده شدم و رفتم پايين تا صبحونه بخورم. وسط صبحونه مامانم گفت: مرينت ديشب صدای چی از اتاقت ميومد؟ مرينت: از اتاق من؟ سابين: آره اولش فکر کردم دزده ولی وقتی اومدم تو اتاقت و ديدم دزد نيست خيالم راحت شد. مرينت: نميدونم شايد يه گربه رو پشت بوم بوده. بعد از خوردن صبحونه رفتم مدرسه و کنار آليا نشستم. کلاس خيلی شلوغ بود. خانم بوستيه وارد کلاس شد ، دستاشو به هم زد و گفت: لطفا ساکت شيد. بعد که کلاس آروم شد ادامه داد: خوبه. امروز دوتا دانش آموزش جديد داريم. بعد رو به درکلاس گفت: بفرماييد. همه نگاه ها رفت سمت در کلاس و بعد دنيل و ديويد وارد کلاس شدند و به بچه ها سلام کردن. خانم بوستيه: لطفا خودتون رو به بچه های کلاس معرفی کنيد. دنيل: من دنيل فرانس هستم 16 سالمه. ديويد: منم ديويد فرانس هستم 16 سالمه. خانم بوستيه: ميشه بگيد دليل اومدنتون به اينجا چی هست؟ دنيل: خب ما توی نيويورک زندگی می کرديم ولی بخاطر کار مادرمون ، برای مدتی تو پاريس ميمونيم( بچه ها دليل اصلی اومدنشون به پاريس اين نيست ، تو پارت بعدی که دربارشون مينويسم همه چی رو متوجه ميشيد)
خانم بوستيه: ممنونم ، ميتونيد بشينيد. تشکر کردن و اومدن پشت سر من و آليا نشستن. درس که تموم شد با آليا رفتيم تو حياط و رو يه نيمکت نشستيم. دنيل و ديويد هم اومدن طرفمون. ديويد: سلام مرينت. مرينت: سلام. امروز کلاس چطور بود؟ ديويد: خوب بود ، بهش عادت می کنيم. دنيل: ما ميريم يکم مدرسه رو ببينيم ، تو کلاس ميبينمتون. بعد از رفتنشون آليا گفت: ميشناسيشون؟ مرينت: آره پسرخاله هام هستن. آليا: اها ، پاشو بريم تو کلاس الان خانم مندليف مياد. مرينت: باشه بريم.
بعد از کلاس رفتم داخل يه کوچه. تيکی: مرينت مگه نميری خونه؟ مرينت: چرا ولی قبلش می خوام يه زنگ به کت نوار بزنم. تيکی: درباره کشف هويت؟ مرينت: هنوز مطمعن نيستم ولی قبلش می خوام به کت هم بگم. تيکی: اون که از خداشه😂 مرينت: 🐞Tikki Spots On🐞 به کت زنگ زدم ، همين که بوق اول خورد جواب داد. کت: سلام ليدی باگ ، منم می خواستم بهت زنگ بزنم. ليدی باگ: واقعا؟ چيکار داشتی؟ کت: درباره حاکماث هست. ليدی باگ: اها. پس بيا همونجای هميشگی. کت: تو چيکارم داشتی؟ ليدی باگ: هيچی ميخواستم درباره حاکماث باهات حرف بزنم. کت: اوکی پس شب ساعت 8 ميبينمت. گوشی رو قطع کردم: Spots off. تيکی: بهش گفتی؟ مرينت: نه ولی شب قرار شد درباره حاکماث حرف بزنيم.
شب ساعت 8: مرينت: تيکی بيا بايد تبديل شيم:🐞Tikki Spots On🐞 يويوم رو انداختم و رفتم سمت برج ايفل ، کت نوار هم اونجا بود. ليدی باگ: سلام پيشی. خب چی ميخواستی بهم بگی؟ ( الان کت همه چيز هايی رو که به مرينت گفت ، به ليدی باگ هم ميگه) ليدی باگ: مطمعنی؟ کت: آره. ليدی باگ: خب تو از کجا فهميدی؟
کت: نميتونم بگم. ليدی باگ: باشه. خب الان که حاکماث نميتونه کاری بکنه چون معجزه گرش دست ما هست. فعلا بايد حواسمون به کراب روژ باشه. کت: اوکی. ليدی باگ: من ديگه ميرم ، فعلا. يويوم رو انداختم و رفتم.
بريم پيش دنيل و ديويد: ( توی خونشون هستن) دنيل: ديويد بنظرت با رفتن به اون مدرسه ، ريسک بزرگی نکرديم؟ اگه بفهمن ما کی هستيم چی؟ ديويد: نگران نباش ، هيچکس نميفهمه که من کراب روژم😈...
خب اين پارت هم تموم شد. پارت بعدی درباره دنيل و ديويد هست و همه چيز رو دربارشون ميگم.
و يه چيز ديگه تو نظراتتون بگيد که دوست دارين کشف هويت بشه يا نه.
دوستون دارم❤يلداتون هم مبارک💖
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
سلام اسم من ستایشه داستانت واقعا عالیههه من خیلیییی دوسش دارم
داستانات عالین لطفا داستان منم بخون و نظر بده
مرسی مارال جون💖
حتما😊
سلام دوستان
پاره بعدی منتشره شده. پارت 12 رو نوشتم و وارد سايت کردم ولی نميدونم کی منتشر ميشه.
پس کی بعدی رو میزاری عزیزم😞 همیشه تو داستانم نظر میدی منم اومدم جبران کنم😀😘😘😘😘
پارت بعدی 14 روزه که تو بررسيه😔
عالییی بود عزیزم😍😍😍💙💙💙❤❤❤🌈🌈🌈💚💚
مرسی مهديه جون😘💖
چرا هنوز پارت بعدی رو نمی زاری پس کی می خوای بزاری؟
گلم من پارت بعدی رو گذاشتم ولی هنوز تو بررسی هست
تستچی جان بايد تاييدش کنه
داستانت محشره تک دونه هست انشالله که جزء محبوب ترین تست ها قرار بگیره فوق العاده هست عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی عشقم ❤️
مرسی زهرا جونم😍💖❤💖❤💖❤💖❤
فاطمه جون ببخشید من داستانتو ندیدم الان نظر میدم
پا تبعدی رو بزار لطفا
داستان من رو هم بخون
حتما 💖
عااااااااالییییییی بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
مرسی💖💖
پارت بعدی تو بررسی هست