💚:هی جلوی پلک رو میگرفتم که نره بیرون ولی بلاخره از کُتم اومد بیرون.کاملیا هم همینطوری چپ و راست راه میرفت و حرف میزد اصلا حواسش به من نبود.
پلک خیلی سریع اومد بیرون و رفت پشت مانیتور کامپیوترم.فکر کردم دیگه واقعا قایم شده که دیدم نه خیر آقا با دوتا پنیر کممبر بوگندو داشت میومد طرف کاملیا😖.
💜:........(&)همینطور داشتم حرف میزدم که یه بوی گندی به دماغم خورد.فهمیدم پلک میخواد اذیتم کنه ولی من اهمیت ندادم،میخواستم به حرف هام ادامه بدم ولی هرچی میگذشت بوش بیشتر میشد. به آدرین گفتم:آدرین تو یه بو گندی احساس نمیکنی؟
آدرین گفت آره آره انگاری یه کوه زباله دارن زیر پنجره خالی میکنند.😆😅
من برای اینکه به پلک بفهمونم که تمومش کن داد زدم آهای کسی که این بوی گند رو راه انداختی برو آشغالات رو یه جای دیگه خالی کن.ولی انگاری پلک متوجه نشد.چند بار دیگه ام تکرار کردم ولی انگاری پلک دست بردار نبود. دیگه اعصابم خورد شد برگشتم طرف پلک و گفتم:پلَلَلَلَلَلَلَلَلَلَلَلَلَلَلَلَک تورو خدا تمومش کن.
یهو یادم به آدرین افتاد. با یکم مکث برگشتم سمت آدرین. دیدم که........
دهنش باز داره با تعجب به من و پلک نگاه میکنه.😲
یه خنده ی کوچیکی کردم و گفتم آه ببین آدرین.خب راستش.......چیزه.......اممممم......من هویت تو و لیدی باگ رو میدونم😖
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالیییییییی بود
مرسی خوشگلم
به پای داستان های تو که نمیرسه😘😘
عالی بودی اجی جونم
مرسی عزیز دلم.😍
اگه خوشت اومد داستانم رو به دوستات و فالور هات معرفی کن.ممنون❤❤
عللی بود