روزی برای زندگی پارت هفت

گفتم= راستی چرا اینکارو کردی گفت = چیه؟فکر نمیکردی پسر رومخ کلاستون دست به همچین کاری بزنه گفتم=درسته رو مخ ومغروری اما همه بچه ها دوستت دارن و ممکن بود دلاشونو بشکنی اصلا به خانواده ات فکر کردی؟ گفت =هه!خانواده ؟تو اصلا چی راجب زندگیم میدونی؟

گفت=هیچ میدونی خانواده ام به خاطر عشق سابقم طردم کردن هیچ میدونی مادرم رو تخت بیمارستانه اصلا تو اینا رومیدونی هاا؟(بچه ها طرد بود املاش؟) تا اینا رو گفت رامینو دیدم که داره گریه میکنه وپوریا ارومش میکنه به ارمین گفتم =لعنتی پس رامین چی ؟ اونم میخواستی ول کنی؟انقدر برات بی ارزشه؟ رامین داشت میرفت که ارمین گفت نکنه حرفاشو باور کردی !نمیخوای حرفامو بشنوی رامین گفت ز.ر نزن باو میخوام برم دست به اب کمپوت زیاد خوردم

ارمین گفت =همشو خوردی؟ مگه اونا مال من نبود؟ گفت=بعددستشویی به سوالت جواب میدم فعلا خداحافظ(بالحن اون فیلمه خوانده شود) پوریا غش کرده بود از خنده

به ارمین گفتم راستی از من ناراحتی ؟ گفت =اره گفتم =خب ناراحت باش والا گفت= بیشعور گفتم= همین که تو شعور داری واسه 79 میلیون جمعیت ایران کافیه

تا اینجا که اومدی لایک کنید

گفت = علت خشکی دریاچه ارومیه مشخص شد گفتم =علت نبود اب روماه هم مشخص شد گفت =یعنی چی گفتم= یعنی همون نبود جاذبه دیگه از بس که تو بی نمکی

گفت= تو خوبی گفتم =هر چی باشم از تو بهترم خواست جواب بده که جررررررر خورد اخه پشت سرش رامین عین منگلا هی منو نگاه میکرد هی ارمینو و دوباره از اول منم خندم گرفته بود که بزور نگه داشتم پوریا هم که وسط اتاق ریسه میرفت