
سلام سلام👋👋خدمتتون پارت جدید💕راستی از این پارت خیلی چیزا فرق میکنه و اینکه حس میکنم تا حالا شخصیت بد دل نداشته توی داستانای تستچی ولی میفهمیم کارن هم دل داره بزن بریم😉💕ناظر محترم لطفا منتشر کن❤میگم چرا کسی چالش هام رو انجام نمیده؟😥چون نتیجه چالش داریم همیشه❤
"لطفا معرفی رو بخونید"مرینت: داشتم با گریه توی خیابون میدویدم تا برسم به خونمون که یهو یکی منو از توی خیابون بیرون کشید...با یه دختر خیلی خوشکل که موهای مشکی مواجه شدم! ولی داشت با خشم بهم نگاه میکرد....:چی شده خانوم خانوما ترسیدی؟😏مرینت:عه ولم کن دستم رو از توی دستش کشیدم و گفتم تو کی هستی؟ ...:اوه ببخشید عزیزم خودمو معرفی نکردم؟(باپوزخند)مرینت:دارم میگم کی هستی جوابمو بده😠...:خیلی خب بابا جوش نیار کله ابی(بیچاره این موهای ابریشمی به این خوشکلی🙂😣)من ژاکلین هستم اون درمورد من بهت چیزی گفته؟😏🤔مرینت:اولا من کسی به اسم ژاکلین نمیشناسم دوما منظورت از "اون" کیه؟ ژاکلین:هه😏من ن*امز*د کارنم😏(تو شوکید؟😂)مرینت:باورم نمیشه کارن نامزد داشت این همه اعتراف های عا*ش*قا*نه میکرد بهم؟😒البته ازش بعید نبود اون خیلی پر روئه پس نمیشه ازش انتظاری داشت...خب نا*مزد*شی که نا*مزد*شی من چیکار کنم؟😑ژاکلین:خودتو نزن به اون راه بچه پر رو😠خودم دیدم که چقد باهات صمیمیه باهاش چیکار داری هاااان؟😠 ببین دست از پا خطا کنی من میدونم و تو😠 مرینت:اوه اوه اروم باش تند نرو... من از اون ب*یشع*ور متنفرم دلم میخواد سر به تنش نباشه چی میگی واسه خودت؟😠

___عکس اسلاید ژاکلینه___ژاکلین:جاده خاکی نرو...کارن هرکسیو نمیاره خونش😠 تازشم من خودم دیدم در رو واست باز کرد😠مرینت:اره میدونم من گیتم ازش متنفرم ولی نگفتم که اونم از من متنفره با یکم مکث گفتم اره خب..اون ع*ا*ش*ق* منه ولی من ازش بدم میاد و مجبورم باهاش باشم...ببین خانم این اخرین حرفمه قراره اون با من ا*ز*د*و*ا*ج کنه ولی اینکه بخوام باهاش وارد یه زندگی مشترک بشم کابوسمه😔 ژاکلین:چرا مجبوری؟ مرینت:چون اون ازم ع*ش*ق واقعیم رو گرفته😣اون گفته که اگر میخواد بلایی سر خودم یا کسی که دو*سش دارم نیاد باید باهاش ا*زدو*اج کنم😣یهو بغض سنگینی توی گلوم جمع شد دیگه نمیتونستم تحمل کنم و راجع بهش صحبت کنم..ژاکلین:اولش ازش عصبانی بودم ولی بعدش که ماجرا رو گفت دلم خیلی دلم واسش سوخت و از رفتاری که باهاش داشتم پشیمون شدم دستم رو گذاشتم روی شونش و گفتم..هی ببین متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم..ببخشید تند رفتم.. مرینت:یخورده داشتم تلاش میکردم بغضم رو قورت بدم و داشتم موفق میشدم به ژاکلین گفتم خیلی خب باشه اشکالی نداره. ژاکلین:بیا..بیا بشینیم روی این نیمکت. مرزنت:باشه😊خب یکم با مِن مِن گفتم خب قضیه تو و کارن چیه؟🤔ژاکلین:من همکلاسی دبستانش هستم..خب راستش وقتی کارن توی اون مدرسه بود خیلی اون دوران خجالتی بود و از اونجایی که من خیلی شجاعت داشتم و زرنگ بودم توی همه چی کمکش میکردم و دوستای صمیمی همدیگه شده بودیم..خیلی بهم وابسته شده بودیم در حدی که بعد از تموم شدن دبیرستانمون راهنمایی هم با هم رفتیم..ولی دیگه حسمون فقط دوستی نبود😔
ژاکلین:منو کارن خیلی بهم نزدیک شده بودیم تا اینکه یه روز قبل ازینکه به مدرسه جدیدش بیاد(منظورش مدرسه مرینت اینائه)بهم اعتراف کرد که ع*ا*ش*ق*م*ه و منم حسابی ذوق کردم و شاید باورت نشه اینقدر همه چی سریع اتفاق افتاد که همون روز نا*م*زد کردیم. ولی فرداش دیگه جواب تلفن هام رو نداد...و بعد از ۲روز جوابم رو داد و بهم گفت ع*ا*ش*ق یه ابرقهرمان شده. اما دوباره حسش تغییر کرد و الان تورو دوست داره😣مرینت:ببین کارن اینجوریه که فقط هوس میکنه ولی هیچوقت عا*ش*ق نمیشه برای همین هیچکس باهاش خوشبخت نمیشه😔اما منم برای حفاظت از خودم و تنها پسری که دوسش دارم مجبورم قبولش کنم😞من یه پیشنهاد واست دارم! کارن رو هرجور که میتونی فراموش کن!اون هیچ زنی رو نمیتونه خوشحال و یا خوشبخت کنه!اون فقط گ*ند میزنه به زندگی یکی دیگه برای همین منم دارم از همین الان بهت میگم که فراموشش کن...ژاکلین:مرینت کارن اصلا اینجوری نیست! نمیدونم این چندوقت چش شده ولی اون خوش قلب ترین و مهربون ترین کسیه که تاحالا دیدم...به خاطر اینکه دوسش دارم اینو نمیگمااااا اینو همه میگن که اون خیلی مهبرون و خوش قلبه اما ازوقتی که به دبیرستان جدیدش اومد کلا تغییر کرد مثل یه ادم ر*و*ا*نی رفتار میکنه و منم اصلا دلیلش رو نمیدونم😔مرینت:یه سوال؟تا حالا به کسی اعتراف عا*شقا*نه کرده که ردش کنه؟ ژاکلین:تا وقتی من میشناختمش و من میدیدمش که فقط به من اعتراف کرده بود و منم قبولش کردم بقیش رو نمیدنم؟! مرینت:به نظرت ممکنه به خاطر من اینجوری شده باشه؟ ژاکلین:چرا اینو میگی؟
مرینت:چون ۳روز بعدازاینکه باهام اشنا شد منو دعوت کرد رود سن..و بهم پیشنهاد داد... ولی من خیلی راحت اون رو رد کردم...از اون شب به بعد صبح تو مدرسه اصلا عادی نبود...ژاکلین:یهو زدم زیر گریه...و یکم با صدای بلند میگفتم چرااااا اخه چرااااا کااااارن من خیلی دو*ستت داشتم چرا باهام اینکارو کردی و سرم رو بردم پایین و اشک ریختم...مرینت:گریه نکن عزیزم😣من فکر میکردم کارن کلا ادم بیرحم و بدجنسیه اما الان فهمیدم همش تقصیر من بوده من واقعا متاسفم ژاکلین اون الان باید با تو از*دوا*ج میکرد..نه من که خودم یکی رو دوست داشتم و اونم منو از جونش بیشتر دوست داره...من طرف کاملا اشتباهی هستم واسش😣ژاکلین:تو میگی الان چیکار کنیم؟(با یکم هق هق)مرینت:من مطمئنم ع*ش*ق واقعیش تویی..ژاکلین:اما تو از کجا اینقدر این رو مطمئن میگی؟ مرینت:چون ع*ش*ق رو تجربه کردم و میدونم کی برای کی ساخته شده🤗حیف که الان گمشده ی من خیلی حالش بده همینطور من😥 ژاکلین:میتونم بپرسم کیه؟ مرینت:البته! ادرین..ادرین اگرست...میشناسیش که؟ ژاکلین: چییییی😳😳واقعا؟ خیلی از دخترا کشته مردشن اما خوش بحالته که اون تورو دوس داره...🤗مرینت:نه حس من بهش با حسی که طرفداراش بهش دارن فرق میکنه! من به خاطر زیبایی و جذابی و چشمای جنگلیش و موهای طلایی براقش دوسش ندارم... ژاکلین:واو چه دقیق گفتی😂👌
مرینت:من به خاطر مهبرونیاش...خاص بودنش...صداش..و غرور نداشتش😅👌به خاطر غیرتش...به خاطر اینکه پای ع*ش*قش وایمیسه..دوسش دارم🤗بعدش با یکم مکث گفتم ولی..ولی من پای اون نایستادم😭ژاکلین:اوه...بیخیال یه کاریش میکنیم..... امممم البته امیدوارم😥مرینت:حس میکنم منو اون هیچوقت بهم نمیرسیم...میدونی ژاکلین اولش که توی یه هوای پاییزی بارونی وقتی بهم چترش رو داد برای اولین بار با اون چشماش که خیلی حرف داشتن مواجه شدم و توی همون هوا عا*شقش شدم...بعدش از تته پته های من شروع شد..خیلی سخت بودن...با دوست صمیمیم الیا کلی نقشه میریختیم که من بهش حسم رو اعتراف کنم..اما نمیشد😥من همیشه ی خداااا گ*ند میزدم و حسم رو بهش نمیگفتم😥اینقدر بهش هی نگفتم،نگفتم تا خودش بهم گفت🤗خیلی همو دوست داشتیم و حسابی با هم خوشحال بودیم...اما این خوشحالی زیاد طول نکشید😣وقتی سروکار کارن پیدا شد باز به همه چی گ*ند زده شد😥 ژاکلین:میشه یکم توضیح بدی دقیقا چه اتفاقی افتاد؟مرینت:راستش رو بخوای یه روز یادم میاد ادرین میخواست بره کلاس چینی اما بعدش هرچی بهش زنگ زدم جواب نداد..تا اخر شب که دیگه داشتم از نگرانی دق میکردم و رفتم خونشون و دیدم نیست😣تا فردا صبحش که بابای کارن اومد و بهمون گفت که ادرین گروگان گرفته شده و اون میتونه نجاتش بده ولی واسمون یه شرط گذاشت! ژاکلین:که با کارن از*دواج کنی؟ مرینت:امم درسته😥ولی هنوزم هیچکدوممون(منظورش انیلی و خودش و گابریل و ادرینه😁) نفهمیدیم کدوم ع*وض*ی ادرین رو گروگان گرفت که باعث شد توی ۳روز همه چی به فنا بره😭همش همین بود تا الان که اینجا پیش تو نشستم😥
ژاکلین:واقعا متاسفم😣به نظرت میتونم کارن رو ازت جدا کنم؟ مرینت:اگر خودم نتونستم حتما بقیه هم نمیتونن...ژاکلین:نه تو تلاش نکردی!تو ازش میترسی...برای همین جلوش سکوت میکنی...مرینت:تو از کجا میدونی؟ ژاکلین:خب کاملا ضایعست.... با این بلایی که سرت اورده معلومه ازش میترسی...اما مرینت از من یه نصیحت!از کارن نترس..شاید الان یکم خشن شده باشه اما ته دلش فقط چون دوستت داره اینجوری میکنه...مرینت تو خودت عا*شق شدی...پس حال کارن رو درک کن...تو هم اگه یه دختری ادرین رو دوست داشت و ادرین هم اون رو دوست داشت شاید کاری که نباید بکنی رو میکردی...با این تفاوت که ما دختریم و خیلی دل رحم تر از اون پسرای نا*مرد هستیم!مرینت من پشتتم از کارن نترس و خودت باش! مرینت: من برای خودم نمیترسم...برای ادرین میترسم که یه وقت کارن بلایی سرش بیاره.. ژاکلین:نه کارن شاید اذیت کنه..ولی بلایی سرکسی نمیاره من از ۶سالگی میشناسمش پسر خیلی خوبیه..ولی اگر یه اتفاقی بیوفته که خونش به جوش بیاد یخورده خشن میشه..مرینت:حق با توئه..ولی چجوری میخوام خودمو از این مخمصه در بیارم؟ ژاکلین:خب من میدونم چجوری ولی باید قبلش یه سری سوال ازت بپرسم تا بهتر بتونم کمکت کنم!
مرینت:خب هرچی میخوای بپرس.."تودلش" وای چی دارم بهش میگم من کلا ۲۰ دقیقست شناختمش! نمیتونم اینقدر راحت بهش اعتماد کنم که! اگه سوالای بدی پرسید چی؟ وایسا ببینم....اگه ادم خود کارن باشه چییییی! نه نه...من خودم عا*شق شدم میتونم از توی چشماش ع*شق رو از توی چشماش بخونم .اون بغضی که به خاطر کارن کرد یه بغض کردن عادی نبود...معلوم بود از روی ناراحتیه...بهتره بهش اعتماد کنم..یهو با بشکنی که جلوی چشمم زد افکارم محو شدن..ژاکلین:کجایی مری؟😄مرینت:اممم چیزه...ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد..😊ژاکلین:اشکالی نداره عزیزم...خب ببین اماده ای به سوالام جواب بدی؟ مرینت: البته.. ژاکلین: خب اولین سوالم اینه که اگه الان همه چی درست بشه و بری پیش ادرین اون بازم تورو قبول میکنه؟ اینو پرسیدم میخوام ببینم اخلاقش چجوریه؟ مرینت:البته که قبول میکنه همین الان که منو از توی خیابون کشیدی داشت تعقیبم میکرد و با گریه التماسم میکرد! الهی قربونش بشم چقدر ناراحته..من مجبور شدم هلش بدم و اونو زخم کردم😞ژاکلین: اخی عزیزم ناراحت نباش اون زخم بالاخره خوب میشه اما بیا تا دیر نشده زخم دلش رو خوب کنیم که اگر دیر کنیم هیچوقت خوب نمیشه😞👌😊مرینت:حق با توئه😊 خب حالا چی؟ ژاکلین:ببین من با کارن چند تا قرار میزارم. مرینت:اما اگه قبول نکرد چی؟ ژاکلین:قبول میکنه چون من مطمئنم اون از ته ته دلش دوسم داره من مطمئنم اون گمشده ی منه...مرینت:درسته👌ژاکلین:من یکم تحریکش میکنم مثلا بهش میگم که خیلی دوسش دارم و ابراز علاقه ی خیلی زیاد...که تا حالا بهش نکردم...و اگر اشکالی نداره یکم مجبورم از تو بهش بد بگم😁🙏مرینت:اره هرچی میخوای از من بگو😂فقط یه کاری کن ازم دور بشه...😂ژاکلین:اون از بچگی با حرف زدن زیاد تحت تاثیر قرار میگیره پس میتونیم با حرف زدن این قضیه تو و اون رو جمع کنیم...ولی یه سوال که از همه مهمتره! چقدر به نظرت وقت داریم؟ مرینت:خب قرار شد منو کارن ۷،۸ ماه دیگه ازد*واج کنیم پس حدودا ۷،۸ ماه وقت داریم...ژاکلین:خوبه..پس تو شمارت رو بهم بده...مرینت:۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰(مثلا یه شمارست دیگه😂)داشتیم از هم خداحافظی میکردیم که یهو کارن جلومون سبز شد!
ممنونم که خوندید😊امیدوارم خوشتون اومده باشه🙂میدونم این پارت فقط صحبت مرینت و ژاکلین بود ولی چون پارتای بعدی خیلی باهاشون کار داریم یه پارت مخصوص باید واسشون میزاشتم👌😊لطقا نظرات و یا ایراداتتون رو توی کامنت ها بگید و اگر خوشتون اومده لایک کنید❤
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید...ممنونم💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ. تیر
جچ :فروردین
مهم ترینش پارت ۱۷ بود
چرا واسه من نیومده🥺😐
پارت ۱۷ کجاس
پارت 17 کجاست پس
فوق العاده بود اجی 😍😍
ج. چ: تیر ماهی
مواظب باشید تیر بارونتون نکنم 😐😂
ممنون اجی خوشکلم...ای من عاشق تیرماهی ها هستم خعلی کیوتننن
عالیییییییی🤣😍😍😍😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘😘😘😘❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
ممنونم
سلام آجی توی چالش پارت ۱۲ داستانم حتما شرکت کن
پارت های جدید بررسی شده و آماده است
اسفندماهی
واو واقعا چقد اسفندماهی داریم😍
بله دیگه تازه اگه دوروز زود تر به دنیا میومدم میشدم اول اسفند
عالییییییییییی بوددددددد
چالش : با افتخار مردادیم درواقع حیوون ماہ تولدم میشہ شیر
ممنونم...چه عالی😍