
داستانی در مورد دختری به نام جانک چهیونگ💗داستان غم انگیز
تو دختری به نام جانک چهیونگ هستی که در خانواده ای ساده و معمولی به دنیا اومدی تو از لحظه ای که به دنیا اومدی مشکلات زیادی داشتی اول در بیمارستان بستری شدی و ممکن بود بمیری و بعد اینکه کمی بزرگ شدی مادرت فقط تو رو اذیت میکرد وادارد میکرد که کاری رو که نمیخوای انجام اونقدر تو رو میزد که سیاه و کبود میشدی یه روز نداشتی
تا اینکه دوستی پیدا کردی که بی تی اس رو بهت نشون داد از لحظه ای که اونا رو دیدی یک دل نه صد دل عاشقشون شدی بالاخره تو بزرگ شدی و ۱۶سالهدشدی تو به بهانه ی ادامه تحصیل در کره میخواستی به کره بری ولی مادر و پدرت نمیداشتن تو روزی براشون پیشنهاد دادی ولی نمیذاشتن که جزو بهث تون شد که اونقدر پافشاری کردی که مامانت گفت برو از این خونه بیرون تو کمی مکث کری بعد
که رفتی وسایل زروری رو جمع کردی و کلید ماشینتون برداشتی و با چشمای گریون زدی برون
با گریه رفتی سمت فرودگاه و یه بایت کره گرفتی فردا باید میرفتی کره تو ماشینت خوابیدی و فردا سوا. هواپیما شدی و ماشینتون گفتی بزارن تو هواپیما بالاخره رسیدی سوار ماشینت شدی و در خیابون ها چرخی زدی چون گریه میکردی چشاشت خوب نمیدیدن و و تصادف کردی ماشینتو بردن تعمیرگاه تو نه پولی داشتی چون پولات و خرج کردی نه جایی
حتی غذایی برای غذا نداشتی مجبور بودی بیرون بخوابی یه نیمکت پیدا کردی و نشستی رو اون و موزیک ملایمی گوش میدادی تا اینکه خوابت برد بی تی اس پیاده داشتن از اونجا میگذشتم که تو رو دیدن و فهمیدن که تو ارمی هستی (چون لباس بی تی اس و قاب گوشیت بی تی اس بود
از زبون تهیونگ . ما داشتیم تو خیابون پیاده چرخ میزدیم که دختری روی نیمکت دیدیم که خوابیده بود چون همه ی وسایلش بی تی اس بود فهمیدیم ارمی هست . جین. حتما اون یه ارمی هست جیمین اره دیگه همه چیش بی تی اسه (به کره ای میگفتن)
تو وقتی صداشون و شنیدی بیدار شدی تا چشمات و باز کردی دیدی بی تی اس جلوته شوکه شدی که به تنه پته افتادی .تهیونگ . شما کی هستین . شما . من من من اسمم چهیونگه . جین تو ارمی هستی؟ شما . ععع بله. جین . اهان
جیمین . پس چرا اینجایی خونه نداری ؟ شما . من نه ندارم . جیمین . باشه می تونی با ما بیای . تهیونگ موافقم . بقیه تعجب کردم که شوگا و نامجون قبول نکردن . بزور اون رو راضی کردن و تو هم با اونا رفتی ازت پرسیدن چرا خونه نداری . جیمین از زمین در اومدی😂
تهیونگ. جیمین بس کن جیمین . باشه شما . من مادرم من و از خونه بیرون کرده و من جایی ندارم من تو ایران زندگی میکنم دیدم مامانم من از خونه بیرون کرد منم اومد کره تا شما رو ببینم
شوگا.پس الان کجا میری ؟تهیونگ . خونه ی ما جیمین . بله شما تعجب کردیم شوگا . چی میدونی اگه این دخترو باریک خونه ی خودمون چی میشه از کار بر کنار میشیم . تهیونگ . اشکالی ندارد بلا خره بارور جیمین و تهیونگ مجبور کردن که بیایم خونه بلا خره اومدیم تو داشتی از خجالت اب میشدی
خب بچه ها این پارامونت تموم شد منتظر پارت بعدی باشید بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگ بود
لطفا به داستان منم سر بزن
و هرچه سریع تر پارت بعد رو بزار
ممنون میشم
گذاشتم تو صف انتظار هست
عالی 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜