7 اسلاید صحیح/غلط توسط: Hamato Mia انتشار: 3 سال پیش 91 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ببخشید دیر شد امتحان و درس و اینا داشتم نتونستم کاری کنم؛-؛ برای جبران یکی دو روز دیگه تست های جدیدی میزارم:)
لئو:
با درد بدی که از ناحیه سرم میومد، چشمام رو به آرامی باز کردم. اول همه جارو تار میدیدم، اما کم کم اطراف رو به خوبی میتونستم ببینم. روی تختم دراز کشیدم و تو اتاق خودم بودم. چشمام رو چرخوندم و اطراف رو زیر رو کردم. با دیدن کارای که سرش رو روی دست راستم گذاشته بود و خواب خواب بود،ناخوادگاد لبخند تلخی روی لبم به وجود آمد. دستی به سرش کشیدم و با نگرانی بهش خیره شدم. شاید اون تنها کسی برام مونده باشه که کمی درکم کنه شاید کمی...
تازه داره یادم میاد چه اتفاقی افتاده و چرا من اینجام. تو حیاط حالم بد شد و بیهوش شدم. احتمالا سرم هم محکم خورد به کاشی های حیاط که اینجوری سردرد اومده به جونم. اره... دوباره درداش زیاد بود که حالم بد شد.
نفس عمیقی کشیدم و بغضم رو بزور قورت دادم. دلم برای اون دوتا تنگ شده. اون دوتایی که هیچ گناهی نکردن که به این سرنوشت دچار شدند. تنها فقط کارای و راف برام مونده و یه جسم نصفه جون که تو اتاقشه و بیدار نمیشه. نمیخواد یکی از عذاب وجدان هام رو کم کنه. نمیخواد بیاد پیشم و بگه خودت رو سرزنش نکن، این تقصیر تو نبوده. چرا بیدار نمیشی داداشم؟ چرا میخوای بیشتر عذابم بدی؟ چرا میخوای حالم رو از اینی که هست بدتر کنی؟ مگه من چه گناهی کردم که باید این اتفاقات دچار شده باشم؟ مرگ استاد کم نبود؟ درد خودم کم نبود؟ مرگ مایکی و گم شدن میا کم نبود برام؟ بسه بخدا بسه؛ منم آدمم، کوه هم با این همه فشار یه روز میشکنه، چه برسه به من. منو با چی میبینید؟
کارای: چرا گریه میکنی؟
با تعجب بهش خیره شدم. کی بیدار شد که من نفهمیدم؟ دستی به چشمام کشیدم؛خیس خیس بود. اشکام رو پاک کردم ک با لبخند گفتم:
- خوب خوابیدی؟
چشماش رو مالش داد، سپس گفت:
- خیلی خری لئو. با این حالت راست راست رفتی تو حیاط اونم با این سردی هوا. تازه لباس گرمی هم نپوشیدی. خوب شد اونیل اومد دنبالت وگرنه خدا میدونست تا کی اونجا میموندی و ما هم خبر نداشتیم.
روی تخت که نشست موهاش رو مرتب کرد. همینجوری که اینکارو میکرد گفت:
- بهتری الان؟
دستی به صورتم کشیدم و لب زدم:
- اره... کمی بهترم.
بزور روی تخت نشستم و به تاج تخت تکیه کردم. نفسم رو با صدای بلند بیرون دادم، سپس پرسیدم:
- میگم...
هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت:
- اونیل پیش دانیه و راف هم بیرونه. طبق عادت همیشه اش. شینی هم فرستادم تا اگه بلایی سر خودش اورد، به دادش برسه.
موهام رو کمی عقب دادم، اما یهو درد بدی وارد کل بدنم شد. دستم رو روی قلبم گذاشتم و محکم فشارش دادم. لعنتی. الان نه الان نه...
مشت های محکمی به سینه ام میزدم تا بلکه دردش کمتر شه، ولی مگه میشد؟ سر ناچار آه بلندی کشیدم. چند دقیقه ای تو اون حالت موندم که احساس کردم دردش کمتر شده. احساس گرمی دستش روی پشتم حس کردم که نوازشم میکرد.
کارای :حالت خوبه؟
سری تکون دادم و گفتم:
- اره چیزی نیست.
سرم رو بالا آوردم و به صورت قرمز رنگاش خیره شدم که از سر عصبانیت هر لحظه ممکن بود بترکه.
کارای: بازم دروغ میگی؟خجالت نمیکشی احمق؟ جلو خودم داری درد میکشی بعد میگی نه چیزی نیست. خلی لئو؟
خواستم جوابش رو بدم، اما با فریاد اپریل نصفه موند. با تعجب به در خیره شدیم؛نکنه اتفاقی برای دانیافتاده باشه؟
میا:
دوباره دستی به چشمای پف شده و زیر گود افتاده ام کشیدم. هر کس منو اینجوری ببینه سکته میکنه، شبیه جن شدم تا یه آدم. دیشب اصلا نخوابیدم از بس سرم درد میکرد و صدا های عجیبی تو مغزم اکو میشد. نخواستم کسی رو بیدار کنم، تا الان هم مزاحمشون شدم فعلا نمیخوام کسی از چیزی خبردار بشه. موهام کمی بردم عقب و یونیفرمم رو مرتب تر کردم. کوله رو برداشتم و در اتاقی که بهم دادن رو باز کردم. با دیدن مینا و مومو که دم در بودن، لبخند آرامی زدم و وقتی کامل بیرون اومدم، درو بستم. هردوشون با صدای در برگشتن.
لبخندم رو پررنگ تر کردم و گفتم:
-صبح بخیر. ببخشید دیر کردم.
مینا سری تکون داد و گفت:
-اوهایو میا-چان.
مومو کمی بهم خیره شد، متوجه گود های زیر چشمام شد. با حالت سوالی گفت:
- مطمئنی دیشب خوابیدی؟
مینا چان سرش رو نزدیک سر مومو کرد و بهم خیره شد سپس گفت:
- دختر... انگار دیشب نخوابیدی! حالت خوبه؟ سرت درد نمیکنه؟
خندیدم و گفتم:
- نه بابا عادتمه که دیر میخوابم.
تنها این جوابیه که بشه قانعشون کرد. مومو شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
- اوکی ولی تلاش کن تو کلاس ازیوا سنسه خوابت نبره، چون عاقبت خوبی نداره. نگینگفتما!
خندیدم و سرم رو به نشونه باشه تکون دادم. سپس هرستامون باهم حرکت کردیم
میا:
دوباره دستی به چشمای پف شده و زیر گود افتاده ام کشیدم. هر کس منو اینجوری ببینه سکته میکنه، شبیه جن شدم تا یه آدم. دیشب اصلا نخوابیدم از بس سرم درد میکرد و صدا های عجیبی تو مغزم اکو میشد. نخواستم کسی رو بیدار کنم، تا الان هم مزاحمشون شدم فعلا نمیخوام کسی از چیزی خبردار بشه. موهام کمی بردم عقب و یونیفرمم رو مرتب تر کردم. کوله رو برداشتم و در اتاقی که بهم دادن رو باز کردم. با دیدن مینا و مومو که دم در بودن، لبخند آرامی زدم و وقتی کامل بیرون اومدم، درو بستم. هردوشون با صدای در برگشتن.
لبخندم رو پررنگ تر کردم و گفتم:
-صبح بخیر. ببخشید دیر کردم.
مینا سری تکون داد و گفت:
-اوهایو میا-چان.
مومو کمی بهم خیره شد، متوجه گود های زیر چشمام شد. با حالت سوالی گفت:
- مطمئنی دیشب خوابیدی؟
مینا چان سرش رو نزدیک سر مومو کرد و بهم خیره شد سپس گفت:
- دختر... انگار دیشب نخوابیدی! حالت خوبه؟ سرت درد نمیکنه؟
خندیدم و گفتم:
- نه بابا عادتمه که دیر میخوابم.
تنها این جوابیه که بشه قانعشون کرد. مومو شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
- اوکی ولی تلاش کن تو کلاس ازیوا سنسه خوابت نبره، چون عاقبت خوبی نداره. نگینگفتما!
خندیدم و سرم رو به نشونه باشه تکون دادم. سپس هرستامون باهم حرکت کردیم
خوب شد اومدن ها، اگه نبودن گم میشدم چون اصلا یادم نمیاد دیروز چجوری راهو پیدا کردم. به کلاس که رسیدیم، مینا-چان درو کامل باز کرد و کل کلاس معلوم شد. تقریبا همشون تو همون جای خودشون بودن. نفسم رو با کمی با حرص بیرون دادم و به طرف صندلی ام رفتم؛ بدون اینکه توجهی بهشون بکنم. سرم داشت منفجر میشد و کمی اطراف رو برام تار کرده بود. به صندلی ام که رسیدم، کیفو به میز وصل کردم و خودم هم نشستم. تا معلم میاد، بهتره یکم بخوابم؛ سرم رو روی دستام گذاشتم و چشمام رو بستم تا یکم سردردم کمتر شه.
-هوی نفله!
وای نه. دوباره نه. الان واقعا وقت این نبود. به زور سرم رو به طرفش چرخوندم و با بیخیالی بهش خیره شدم. چشمای قرمزش تیز تر شده بود و به طور وحشتناکی بهم نگاه میکرد.
سرم رو از میز جدا کردم و همینجوری که خودم رو میکشیدم، گفتم:
-چی میخوای از جونم؟
صدای پوزخنداش، به گوشام خورد. دستام رو روی میز گذاشتم و با صورت پکر بهش خیره شدم. انگشت های دست راستش رو یکم تو مچش فشار داد؛ یهو چنان دستش رو گذاشت رو میزکه حتی بچه های کلاس به طرف ما برگشتند. با تعجب به صورت قرمز رنگش خیره شدم. الان احساس میکنم ترس تو کل وجودم پخش شده. یکم ازش میترسم، شاید یکم زیادی...
با عصبانیت یقه ام رو گرفت و منو بلند کرد. نفس های طولانی میکشید و با عصبانیت بیرون میداد. وحشت زده بهش نگاه کردم و تند تند نفس میزدم تا نفس کم نیارم. چیزی نمی گفت و فقط مچ دستش رو بیشتر فشار میداد. ولی چشماش یه حالتی داشت، یه معنی رو بهم میفهموند، کاتسوکی بهم اعتماد نداره بهم شک داره، مثل راف. راف...
سرم دوباره تیر کشید و اینبار بیشتر اطراف برام تار شد.
صدای فرد آشنایی به گوشم خورد. صدای یه پسر بچه که داد میزد و از اون طرف صدای یه دختر و سر کوچیک دیگه میومد که میخندیدند و تند تند میدویدند. صدای اون پسر بچه خیلی آشناست... صداش مثل صدای بچگی راف میمونه.
راف: د دو دقیقه بشینید میگم عه!
نه نه نه بسه نمیخوام گذشته ام رو ببینم! نمیخوام نمیخواممم.
صدای هر فردی به گوشم میخورد از کارای گرفته تا استاد. ولم کنید بسه! گریه های مایکی عصبی بودن راف و بیهوش شدن لئو! همش مثل یه فیلم جلو چشمام میگذشتند. تمام انرژی ام رو جمع کردم تا داد بزنم، اما همین که لب باز کردم، صحنه ها به کلی از بین رفته بودن و از یه طرف دیگه گلوم بهم فشرده نمیشد.
چشمام رو چند بار باز و بسته کردم تا اطراف رد به خوبی ببینم. تاری چشمام که رفت، ده تا صورت نگران متعجب جلو صورتم بودن. یا خدا! چرا همیشه اینجوری بهم خیره میشند انگار جرم بدی کردم. نفسی تازه کردم و لبخندی به روی همشون پاشیدم. الان تو مغز هرکدومشون یه چیزی میگذره، یکیش اینه من دیوونه شدم، البته شدما ولی اینا احساس نمیکنند.
دستی به میز گرفتم و بزور بلند شدم. همین که بلند شدم اونا هم همگی بلند شدن.
میا: خیلی خب خیلی خب! سرم یکم درد میکنه همین!
مومو دست به سینه شد و گفت:
- از همون اول معلوم بود که کمبود خواب داری.
پکر نگاهش کردم.
میا: کمبود خواب ندارم. دیشب اصلا خودم نخواستم بخوابم. روی صندلی نشستم و به روبروام خیره شدم. مو قرمز و سفیده جلو اومد و بدون هیییییچ ریاکشنی،بهم خیره شد و گفت:
- بهتر نیست بری استراحت کنی؟کلاس ها امروزمون به انرژی کاملی نیاز دارند،بخصوص شما که تازه واردید.
سری تکون دادم و گفتم:
-نوچ ممنونم از نگرانیتون بچه ها ولی من...
اما حرفم با صدای بلندگو قطع شد.
* همین حالا دانش آموزان کلاس A-1 آماده باشند به جایی حمله شده! زود باشید!
اون مو قرمزه مشتاش رو بهم زد وگفت:
- خیلی خب! وقت قهرمان بازیه.
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
راستی آجی هالووینت ترسناک🎃😐😂
هالووین تو هم ترسناک ابجی🎃👻
خوب پارت بعد 👍😐😂
متاسفم ولی آماده نیست
طوری نیست ولی سعی کن بزاری باشه اجی😊🙂😃
اجییییییییییییی😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
للطططفففاااااا
پارت بعدددددد
بزززززززززززااااااااارررررررر
بزاااااااارررررررر
اجییی بزار دیه:/
یه سوال آجی :>>>
کارای از اینکه لئو بیماری قلبی داره خبر نداره:/
لطفا بگووووو
جانم:)
عاااااا چرا داله:)
همشون خبر دارن بجز یه چیزی=)
چه کسی بوگو بوگو 🥺
چه کسی نه چه چیزی:)
خوب هموننننننن
عالیییییی بوددددددد ☺☺☺☺☺☺😘💖😘😘
بازم میگم ممنونننننننننن؛^؛✋💙💙💙
خواهش موکونم ☺
اخه من چقد باید بو تو بگم با استعدادییییی عالیییی غ۶لغ۵بخغ۵زعغخزغخغز۷غ۵ژ۵فحژخ۵غژ۵فخژ،عبخف۵خژعفژخفع
اجی مثل دوست های مدرسم دوستت دارم 🥺💖 خیلی زیاددددد 😍 پیلیز هیچوقت از تسنچی نرو باید قول بدی اوکی ؟😍
ممنون دلم لطف داری:)💙🧡
منم همینطور قربونت برممممم💗🤧
ممنون اجی چشم هیچوقت نمیرم. درس هم داشته باشم میام تستچی💗😗
هورااااااااااااا دوستت میدارممممممم ^^