
سلام دوستان یوسف هستم ممنون که داستان قبلی را خوندید. اگر میشه به این هم نظر بدید 🙏🙏
بچه های تو این داستان کلا مارینت و آدرین عاشق هم میشن و یک نکته که لایلا و فیلیکس هم عاشق یک دیگر میشن و خداوند هم می دونین و در این داستان اصلا معجزه گری وجود ندارد و این داستان عاشقانه و غمگین و ترسناک هستش.
از زبون آدرین : تو شهر میگشتم که ( دوستان آدرین یک قاتل هستش و فیلیکس هم همینطور) مردم فرار می کنند به این ور اون ور رفتم جلو دیدم که مردم زامبی شدن و به جون هم می افتند ( البته دوستان می گم که با فیلیکس می ره) که دیدم چند تا زامبی به دو تا خانم حمله می کنند و من به فیلیکس گفتم بریم نجاتشون بدیم گفت باشه تفنگ و قمه هامون رو برداشتیم و رفتیم که نجاتشون بدیم.
من به فیلیکس گفتم بریم نجاتشون بدیم من تفنگم رو زدم به زامبی و فیلیکس هم به اون یکی قمه زد بعد از یک جنگ کوتاه تونستیم نجاتشون بدیم دست یک خانم خوشگل گرفتم واقعاً خوشگل بود مو های سرمه ای ، چشم های آبی روشن 🤤🤤 گفتم خانم حالتون خوبه گفت خوبه ، وای چه صدای داشت 😍😍😍 و بهش گفتم خانم اسم شما چیه ، گفت اسمم مرینت هستش واییییی😍😍😍😍
از زبون فیلیکس : یک خانمی خوشگل که با موهای بسته ، چشمای قهوه ای وای 😍😍😍❤️❤️❤️❤️از همون اول که خانمی به این خوشگلی دیدم قلبم تپید و اسمش لایلا هستش واییییی 😍😍😍😍 از زبون آدرین : گفتم بیا بریم توی اون ماشین تا بریم خونه خودمون ، زود باشین زود همه رفتیم توی ماشین انگار هر دوتا خانم ترسیده بودن فکر کنم🧐🧐 رفتیم خونه خودمون هنوز خدا رو شکر که زامبی ها به خونه ما نرسیده بودن.
بابام گفت : آدرین کجا بودی ؟؟ این دوتا خانم کی هستن ؟؟ من یک دوستی دارم که می تونم به اون بگم بیاد ما رو از اینجا ببره ، نظرت چیه ، ها ؟؟؟!؟! که یکهو.....
آیفون زده شد دیدم نینو و آلیا هستن . و بهش گفتم نینو کجا بودی ترسیده بودم که تو هم زامبی شدی 😔😔 از زبون مرینت : ( دوستان حال ندارم اون جایی که آدرین میاد اون رو نجات بده ، بنویسم) آلیا بهم گفت : مرینت من واقعا متاسفم پدر و مادرت مردن ، من وقتی که شنیدم 😭😭😭😭😭 لایلا بهم دلداری داد ولی من نتونستم 😭😭😭 ( دوستان بگم که لایلا ، آلیا و کلویی بهترین دوست های مرینت هستن ) من به کلویی زنگ زدم میگه که من به طرف خونه آدرین میام و بابک هم زامبی شده 😭😭😭😭
ممنون که داستانم را خوندید .😁😁
آنچه خواهید خواند : نه چرا نتونستی ... لوکا بیام بریم دیگه ..... نه جولیکا نه...... هی من رو هم نجات بدید .... واییی دوباره ممنون که داستانم را خوندید
......
.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خدایی عالیه و ترسناک هم دوست داری بنظرم که توی داستان آت میکنی❤️
کانجورینگ دیدی؟
آره
همون زوج لورن ؟؟؟
سلام تست خوب بود تست های منم بخون بیزحمت اگه دوست داشتی
دوستان من قسمت بعدی رو گذاشتم 😁🙂
ولی یک هفته است که تأیید نشده 😭😭😭😭😭
من رو ببخشین شما رو علاف کردم 😭😭😭
عااااالی😍👌
پااااارت بعد پلییییز😄
ممنون که شما نظر دادی عزیز.
آخه چرا آدرین باید یک قاتل باشه 😭😭
عزیزان بگین که من بد می نویسم یا خوب می نویسم یا ننویسم یا این جور چیز ها رو می تونین بگین چونکه خودم به آزادی دموکراسی (😂😂😁😁) اعتقاد دارم یا بگین اشکالاتم کجاست
اگر بنویسین ممنون میشم.❤️❤️❤️
عالیی
دوستان من خودم یک داستان هم نوشتم به نام " میراکلس ها در برابر پنی وایز 🤡🤡" که خیلی ترسناک تر از این داستان است ممنون میشم که این رو هم بخونید😁😁😁😁🙂♥️♥️🙂🙂
بد نبود اما سعی کن بیشتر بنویسی و یکمم حیجانشو بالا ببر
ممنون چشم
عالیییییی بود پارت بعد رو بزار تست منم بخون🤗🤗
چشم می خونم و ممنون که شما مال من رو هم خوندید.