خنگ ترین پلیس دنیا part1

قسمت اول : اولین روز آموزش

از زبان شوتو : توی خواب ناز بودم و داشتم کیف میکردم که یه چیزی محکم خورد تو دلم :( آااااااااااااخ ) اون شخص بوق گفت:( پاشو پاشوووووووو داداشی پاشو هی هی پاشو پاشوووووو تنبل پاشوووووو) دستمو مشت کردم و محکم کوبیدم تو سرش . شخص بوق :( آااای چته!؟) بلند شدمو صدامو بلند کردم گفتم :( تو چرا مثل کشتیگیرا میپری تو دل مردم ) شخص بوق :( اولا تو داداشمی دوما بدو کلییی کار دارییییییییییم ) چی ؟!کدوم کار !؟ :( منظورت چیه ؟) شخص بوق :( وااااااااای چقدر خنگی قراره بریم آکادمی آموزش پلیسی خاااااک تو سرت واقعا ) 😐😐😐 (الان ساعت —) شخص بوق :( پنج 😁) ( ساعت شش نباید بریم آیا😑) شخص بوق ( خب از الان بریم مشکلی نداره 😑 چون ک—) یهو یکی دقیقا مثل خروس جنگی اومد تو :( بچه هااااااااااااا😭😭😭😭😭) بله خواهر بزرگه غر غروی بنده 😑 فویومی:( بهتون افتخار میکنممممممم😭😭) بعدش هم اومد هر دو مون رو بغل کرد 😑 ( خفه شدممممممم ....) فیومی ولمون کرد 😅 پشونی آبجی دوقلوم رو بوسید :( شیوری کوچولوی قشنگم دلم برات تنگ میشه 😭) شیوری:( فیومی اونه -جان تا ابد که قرار نیست اونجا بمونم 😅) فیومی باز پرید بغل من بدبخت 😑 از همه بد تر لپمو بوسید 😐 :( فیومی بپر عقب ببینم خودت میدونی از اینجور کار—) حرفم رو تموم نکرده بودم که شیوری هم اینطرف لپمو بوسید 😐😐 :( ولللللللللللللمممممممممممم کنییییییییییییییینننننننننننننننن)

از زبان شخصیت اصلی شیوری : 😑😑 داداشم منو اونه -جان رو یه مشت خوشگل زد 😑 عوض تشکرشه دیگه 😑 اینم از خوبی ما 😑 لباسامون رو پوشیدیم ( # نه - به - ذهن - منحرف😂 تو اتاقای جدا 😂) دوییدیم پایین و صبحونه مون رو خوردیم 😋 مامان از آشپزخونه اومد و هر دو مون رو بغل کرد بعد هم برامون آرزوی موفقیت کرد 😊 ساکمون رو برداشتیم و رفتیم بیرون . توی راه دلم داشت تیر میکشید 😔 دلم برای مامان بابا و اونه جان تنگ میشه 😔 یهویی شوتو گفت :( هر کی دیر برسع ایسگاه اوتوبوس چغندره ) با شنیدن این حرف با خوشحالی مسابقه رو شروع کردم 😊

از اوتوبوس پیاده شدیم . وقتی چشمم به آموزشگاه افتاد استرس گرفتم 😫 یه ساختمان بزرگ شبیه بقیه دبیرستان ها ولی دروازه ی ترسناکی داشت 😓 از ترسم ، بازوی شوتو رو گرفتم 😓 شوتو یه نگاهی بهم کرد . دستم رو از بازوش جدا کرد و توی دستش گذاشت . سوالی نگاهش کردم . لبخند محوی زد که یکم آروم شدم . خداروشکر تو یه کلاسیم😆 یه نفس عمیق کشیدیم و وارد آکادمی شدیم 😊 کلاس A_1 رو پیدا کردیم و وارد شدیم . شت 😐 برعکس بیرون مدرسه که شبیه جهنم بود داخلش یه بهشت به تمام معناست 😐😂 از روی سقف یه پنج سانت پایین تر یه چیز شیشه ای بود که پر از گلدون بود 😐😂 چراغای پر نور 😐😂 دیوارای خوش رنگ 😐😂 تا دو دیقه پیش فکر میکردم که اینجا ما رو میکشن 😐🤣 رفتیم سراغ میز هامون. خداروشکر شوتو دقیقا جلوی منه 😋

معلم وارد کلاس شد . آقای آیزاوا معلممون بود . انگار خوابش میومد 😐😅 ولی خیلی جدی بود . شانسی یه کارتی رو انتخواب کردیم تا هم اتاقامون مشخص شه 😄 از افتضاح بودن شانسم پسرا نمیتونستن با دخترا تو یه اتاق باشن 😑 توی کارتم علامت یاقوت بود که رنگش آبی بود 💙 داشتم فکر میکردم که با کی میوفتم که یه دستی رو شونم نشست . :( یاقوت آبی به تو افتاده نه ؟!) ( ب..بله ) ......( اسم من اوراراکاست با تو توی یه اتاقم ☺) (_ خوشبختم منم تودوروکی شیوری هستم ☺) یکی گفت :( کسی اینجا گفت یاقوت آبی ؟) ( امم شما ؟!) .....( میتونی مینا صدام کنی 😉) من و اوراراکا :( با ما تو یه اتاقی؟) مینا :( علامتتون یاقوت آبی باشه آره ) با مینا و اوراراکا داشتیم حرف میزدیم که یکی گفت :( شیوری ) ( بله؟) شوتو :( مانگای جناب عالی توی کیف من چه میکنه😑) ( بده من 😅) مانگارو گرفتم گذاشتمش تو کیفم که دیدم اوراراکا و مینا با چشم های از کاسه در آمده به من نگاه میکنن 😐 خلاصه چمدونامون و کیفامون رو برداشتیم و رفتیم طرف خوابگاه . وقتی رفتیم اتاق مینا پرسید :( اون پسره رو میشناسی؟) ( اوهوم) مینا :( دوس پسرته ) ( نه بابا داداشمه 😂) اوراراکا :( یعنی از رو موهاشون نفهمیدی 😂) مینا :( چه کنم خو😅) اوراراکا :( راستی موهاتون رو رنگ کردین ؟) (آره 😅) مینا :( عجب😅)

لباسامون رو عوض کردیم . نشستم و مانگام رو بیرون آوردم و از روی خوشحالی که داداشم نفهمید موضوش چیه نفس عمیق کشیدم 😅 اوراراکا :( موضوع مانگات چیه ؟) من در گوشش گفتم 😅 قرمز شد گفت :( اوووووو) مینا :( به منم بگو دیگه ) ( مانگا یائوییه😅) مینا :( به منم بدی بخونما 😆) اوراراکا :( به من هم 😆) ( باشع😆) مینا :( سلامتی منحرفاااااا😎😂✊🏻) من و اوراراکا :( آرهههه😎😂✊🏻) خوبه دوستام مثل خودمن 😆 یعنی الان شوتو داره چیکار میکنه؟

تمااآاام 😎😂 پارت بعدی رو از دست ندین✊🏻 جااااااانه