اما من بچم رو دوست دارم 6

سونگ : حالم بد بود 💔 جیمین نشسته بود کنارم و هی باهام حرف میزد........ دستم رو گرفت و گفت : خواهش میکنم سونگ💔 .... سونگ: جیمین برو بیرون میخوام تنها باشم 💔 جیمین : باشه ولی به حرف هام خوب فکر کن💔 ..... وقتی که جیمین رفت

گوشی مو برداشتم زنگ زدم به خواهرم اما گوشی رو بر نداشت .... زنگ زدم به جین. اونم برنداشت ... یه هو دیدم تهیونگ داره زنگ میزنه . (سونگ& . تهیونگ$ ) & الو چرا گوشی هاتون رو جواب نمیدین $ سلام خوبین؟ من الان یواشکی بهتون زنگ زدم جیمین پیش ماست و نمیزاره گوشی هامون رو جواب بدیم ....

& خواهش میکنم باهاش حرف بزنیم من نمیخوام بچم رو از دست بدم 😔 $ چشم ❤............ جین: جیمین چرا گیر دادی به دختر؟ تو خودت پسری دوس داشتی مامان یا بابات باهات یه همچین کاری میکردن؟ شوگا: پسر یا دختر فرقی نداره مهم اینه که بچه سالم باشه ... جیمین: سونگ بهتون گفته با من حرف بزنین؟ من نظرم عوض نمیشه ..... و از اونجا رفتم.... نامجون: جیمین کجا میری؟ کوکی: رفت دیگه ولش کن.... جیهوپ : مثل اینکه تو خیلی خوشحال میشی رابطه این دوتا بهم بخوره😐 کوکی: ها؟😐

جیمین: رفتم خونه.... دیدم سونگ داره گریه میکنه..... رفتم و با عصابانیت بهش گفتم : به بچه ها زنگ زدی که باهام حرف بزنم نظر من عوض بشه؟ سونگ با ترس گفت: ن نه چطور؟ جیمین گفت: همین امروز باید بچه رو بدیم

سونگ : با اینکه اصلا دلم میخواست اما قبول کردم‌....... جیمین اومد و بغلم کرد .....

سونگ : با اینکه اصلا دلم میخواست اما قبول کردم‌....... جیمین اومد و بغلم کرد .....

سونگ: یک روز سرد و برفی بود پسرم رو برداشتم و بغلش کردم یک نامه نوشتیم و گذاشتیم توی ساکش و بعد لباس گرم تنش کردم .... جیمین گفت باید بریم؟ داره دیر میشه .... منم بچه رو برداشتم و رفتم ..... رسیدیم جلوی در همون خونه ای که جیمین میگفت

کامنت و لایک یادت نره بای❤