
خیلی وقت بود ادامه نداده بودم...
آنچه گذشت.... جنی به من پخ کرد من ریدم به خودم گفتم جنییییییی الان وقت اینجور کاراس جنننننن دیدیم ما جنننن جنی گفت....
خخخخخ😂😂 واقعا ک اگه واقعا جن ببینید اینجوری میشید😂😂😂😂 خیلی خنده دار بودد😹😹 ب زور جلوی خندمو گرفتم😹 من و رزی و جیسو و لیسا باهم گفتیم: واقعا ک😐 جنی گفت: بیا چینا! من گفتم چی تو گفتی چینا ! جنی گفت :آره گفتم من مننننن دارم کره ای میفهمم و تو داری زبان منو میفهمییییی!!!!!! یا حضرت پشمممممم😐✌رزی گفت: هیییییییی فهمیدی لو دادیم از پس ک جنی حواسمونو پرت کرد😐 جنی گف: عه رزی بعد گف چینا بیا دیگههه بعد چینا آمد. گفت : بیااا اینم از وسایلتون (البته ب کره ای گفت) من گفتم چی ! چی گفت!؟ جیسو گفت مگه کره ای یاد نگرفته بودیییی ( به فارسی) گفتم نمیدونم واقعا چیزه عجیبی هست!
داستان معمایی شد....
چینا آمد ب گف واییییی (چینا هم فارسی بلده) گفتم اوممم چیشده چرا سرم گیج میره↺ رزی گفت: حالت خوبه؟ گفتم : نه اصلا احساس بدی دارم راستی حیوانام کوشن؟! لیسا گفت: همین جا بودن امکان نداره به این سریعی فرار کند بعد اصلا چرا باید فرار کنند؟ گفتم: اونا وقتی میترسن فرار میکنند یکی اونا را ترسونده! لیسا گفت:مننن منننننن دیدم همینجا بودن بخدا ولی به تو نگاه کردم دیدم تو گفتی نیستن ماهم چرا باید اونا رو بترسونیم!؟ رزی گفت: من میترسممم . جنی گفت: واقعا منم دارم کم کم می ترسما ! بهتره بریم خونه... چینا گفت: وایییی چه معمایی میشه یعنی یه ماجراجویی جدید آخجوننن من گفتم:واییی من نمیتونم بدون اونا بخوابم من من مامانمو موخوام😥 لیسا گفت: بچه بازی در نیار دیگه داریم شاید حق با چینا باشه یک ماجراجویی معما واییی چ ترسناک و باحال... رزی گفت: بیا دیگه بریم خونه نگران نباش پیداشون میکنیم. گفتم : اما چطوری ؟! رزی گفت: بالاخره ماهم دستیار داریم ک کارامونو انجام بدن به اونا میگم بیان حیوونا را پیدا کنن..
(با اینکه خودم میدونم آخرش چی میشه ولی دارم میترسم😐✌) خب حالا داستان👈 گفتم باشه و رفتیم به سمت خونه اما خونه قیبش زده بود نبود. جیسو گفت: پس خونه کو همینجا بود چی شد؟! جنی گفت: خونه وای خونمون کووووو لیسا گفت: وایییی چینا گفت: وایی ک ماجراجویی ای گفتم: من مامانمو موخوام دیگه بهتر نیس بریم اونجا شاید راه رو گم کردیم جنی گفت: چه راهی هینجا بود خونه همینجا گفتم: حالا بیا از جنگل خارج شیم جنی گفت: خب باشه... وقتی از جنگل خارج شدیم اتفاق عجیبی دیدیم ...
هیچی هیچی خونه ای هیچ آدمی هیچ حیوانانی هیچکس نبود هیچی نبود یک دشت بود... گفتم : خدایا خدایا یعنی چی چه اتفاقی داره می افتد چینا گفت: 😰😰وایی من میترسم رزی گفت : ما فقط تو دنیا هستیم وایییی لیسا گفت: حالا ما باید چیکار کنیم تو اینجا کجا بخوابیم من کتاب ریاضی مو میخوامممم . من گفتم:😐 واقعا ک لیسا جنی گفت: ببینید هیچ اتفاقی اتفاقی نیست ما باید معما را پیدا کنیم چینا گفت: آخجون معماااا.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
داستانت عالی بود💖
همینطوری با قدرت ادامه بده✌️😊
مرسی چشم💕
شما به مهمانی جشن دوستی من وآجیم هلیا دعوت شدین💟💟
تم جشن:هالووین
شرایط جشن:با لباس هالووین بیاین یعنی تست لباس بسازین ولی لباس بایدد هالووینی باشد وبگم لباس میویس نپوش چون من میویس جشن هستم😐
اگه خواستی کادو بیاری برای هردوتامون بیار چون دونفریم هر کی هم کادو بیاره کادو میگیره
اگر به لیست تست های اک من نگاهی بیندازید یک لیست راجب به مهمانی میبینید اون هارو حتما حل کنید چون باید لوازم مخصوص بیارین مثلا در کنار لباس لباس خواب میخواین پس حل کنین تستارو زمان:5شنبه این هفته تا شنبه مهمانی خوابه
باش عاجی😹💕👍
🙏🏻