
اين بار چهارم هس كه ميذارم، ناظرجون منتشرش كننن
ا/ت: ههه، الان يني تو دوسم داري؟! فليكس: ميدونم باور نميكني اما به حرفام گوش كن، وقتي باهات بودم قرار نبود بهت حسي داشته باشم ولي نتونستم بخاطر همين اون روز سوهو داشت بهم ميگفت نقشه رو خراب كردي و اين چيزا، پس اون حرفايي كه بهت ميزدم واقعي بود. ا/ت: تو الان واقعا انتظار داري اينو باور كنم؟!! فليكس: ميدونم، حق داري ولي حاضرم هركاري كنم تا باورم كني. ا/ت: حتي اگه بگم با دوستات قطع رابطه كن؟ فليكس: اينكارم ميكنم.
ت: ببين من ديگه باورت ندارم، از كجا بدونم نميخواين نقشتونو كامل تر كنين! يني اگه همين الان زنگ بهشون بزني و بگي نميخوام باهاتون دوست باشم، از كجا معلوم بعدش بهشون پيام ندي و بگي الكي گفتم؟!! ها؟ فليكس: يني در اين حد بهم اعتماد نداري؟ ا/ت: اوهوم. فليكس: ولي اينو بدون كه هرطور شده كاري ميكنم كه دوباره دوسم داشته باشي حتي بيشتر از قبل. (ا/ت ميره بيرون و فليكس هم دنبالش ميره پايين) وقت شام:
ا/ت و فليكس روبرو هم نشستن كه ا/ت متوجه ميشه يچيزي به پاهاش ميخوره اولش فك ميكنه داداششه كه كنارش نشسته، پس با دست يكي ميزنه تو بازوش. داداش ا/ت: عاييي، چته!!(يواش) ا/ت: اينقد نزن به پاهام. داداش ا/ت: چي ميگي! بذار غذامو بخورم. فليكس يه تك خنده اي ميكنه و ا/ت متوجه ميشه اون اين كارو ميكنه و با صورتش بهش ميفهمونه كه نكنه. بلاخره شام خوردن تموم ميشه و فليكس ميگه: امم..ا/ت دستشويي كجاس؟ ا/ت: طبقه بالا، سومين در. مامان ا/ت: دخترم باهاش برو نشونش بده. ا/ت:اوففف، باشه
ميرن بالا و ا/ت داره ميره به سمت دستشويي كه فليكس دستشو ميكشه و در اتاق ا/ت رو باز ميكنه و با خودش ميكشه تو اتاق و درو قفل ميكنه و مي؛؛بو؛؛سش اولش ا/ت ميخواد جداشه ولي ميبينه بي فايدس كاري نميكنه و بعد يكي دو دقيقه جدا ميشن و دارن به هم ديگه نگاه ميكنن كه يكي مياد و ميخواد درو باز كنه ولي قفله. ا/ت و فليكس از هم دور ميشن و خودشونو مرتب ميكنن ولي فليكس از توي آينه متوجه ميشه كه لباشون سرخ شده. ا/ت درو باز ميكنه. ا/ت: اومديم. ا/ت و مامانش باهم ميرن و فليكس هم پشتشون مياد. مامان: مگه فليكس تو دستشويي تو رفته بود؟! ا/ت: ها... نه، اون رف دستشويي مهمان بعد گوشيشو داد به من كه واسش نگه دارم بعد من رفتم تو اتاقم و چن دقيقه بعد اونم اومد. مامان: درو چرا قفل كرديد؟! ا/ت: امم، چيزه.. حتما وقتي بسته در هم قفل شده. مامان: اها باشه. ميرن پايين و ا/ت همش تو فكره كه اسم خودشو ميشنوه:
باباي ا/ت: دخترم نظر تو چيه؟....ا/ت؟! ا/ت: ها..بله؟ مامان ا/ت: داريم ميگيم نظرت چيه بعد از اينكه فارغ التحصيل شدي بري تو شركت؟ باباي ا/ت: فليكس كه قبول كرد البته ميگه همزمان دانشگاه هم ميره، اگه توهم ميخواي ميتوني هردو رو باهم بري. ا/ت: خب.. چرا من؟ يني چرا اين داداش بزرگوار نياد؟ داداش ا/ت: ديوونه، من ١٦ سالمه، بيام تو شركت كار كنم و هم درس بخونم. ا/ت: اره درسته، نميدونم نظري ندارم. نيم ساعت بعد، ديگه ميخوان برن: فليكس: ا/ت، امشب بهت زنگ ميزنم جواب بده، باش؟ ا/ت: باشه. و رفتن. داداش ا/ت: مامان، اين ا/ت يچيزيش هس.. يبار با فليكس صميميه صميمي هست و امروز مث يخ😐 ا/ت: چي ميگي تو؟!! من ميرم بخوابم(*البته اگه فكر كردن دست از سرم برداره) مامان ا/ت: باشه، شبت بخير.
ميره تو اتاقش و لباسش رو عوض ميكنه و ميخوابع. نيم ساعت بعد گوشيش زنگ خورد ديد فليكسه، جواب داد: الو. فليكس:چيكار ميكني؟ ا/ت: هيچي، تو تخت خوابم. فليكس: ميخواي بخوابي؟!! ا/ت: خب حوصلم سررفته، كاريم جز خوابيدن ندارم. فليكس:(تك خنده) ميخواي بريم بيرون؟ ا/ت: ديوونه اي توهما، چرا بايد بريم؟ فليكس: مگه دوس...دخترم نيستي؟ ا/ت: معلومه كه نه، گفتم كه بايد فكر كنم، نميخوام مثل دفعه قبل بشه. فليكس: اوكي پس مزاحم فكر كردنت نميشم، فردا ميبينمت، بوس باي لالا(خنده) ا/ت: عين بچهايي، خدافظ. فردا تو مدرسه: جين هو: خب بگو ببينم، ديشب چه گذشت؟ فليكس كه اذيتت نكرد؟! ا/ت: نه، فقط...
جين هو: بگو ببينم چيزي شد؟! ا/ت:(همه ماجرا رو واسش تعريف ميكنه) جين هو: به همين زوديا بهش اعتماد نكن. ا/ت: ميدونم، بهش گفتم به زمان احتياج دارم. جين هو: ولي ببين اگه دوباره نقشه اي تو كلشه خودم ميكشمش. ا/ت ميخنده كه ميبينه سوجين مياد: كيو ميخواي بكشي؟ منظورت نقشه ماس؟! ا/ت با تعجب نگاش ميكنه. سوجين: چيه چرا تعجب كردي! فك كردم فراموشش كردي و نقشه مون نگرف، ولي خب مثل اينكه خودم نقشه مونو لو دادم. جين هو: خفه شو. سوجين: اوخيي، دوستت دوباره اميدشو از دست داد؟! ببخشيدا ولي از ساده لوحي خودشه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییی♥️
عالیییییییی پارت بعد لطفاً 💋💙
امشب ميذارم
وای وقتی اومد من ذوق مرگ شدم خیلی خوب بود
♥️♥️