
سلام بچه های بعد دو هفته اومدم با تست جدید بریم شروع کنیم اسمت:ا.ت سنت:۲۳ رشته:طراح مد خوب تو دوساله از خانوادت جداشدی و بریم برای بقیه

《اول بالا رو بخون 》 خب بعد دو روز سختی بالاخره فرار کردم خیلی گشنمه باید یه چیزی بوخرم همین جوری داشتم میرفتم که یه هو یه نفر افتاد روم سرم خورد زمین درد گرفت بعد خاستم بلند شم که سرم خورد به پسری که افتاده بود رو م خیلی درد گرفت ا.ت:آاااااااایشش چیکار میکنی سرم درد گرفت وقتی به قیافهاش نگاه کردم باورم نمیشد ت..ت..ت..تهیونگ عضو بزرگ ترین بوی بند جهان اینجا چی کار میکنه با دقت بیشتری که دیدم فهمیدم داره فرار میکنه سریع بلند شدم پیراهن بلند و چهار خونه ای که به کمرم بسته مودمو تنش کردم و یه ماسک از کیفم در آوردم و زدم به صورتش ته ته:چیکار میکنی من باید برم 😨 ا.ت:دودقیقه وایستا تا نجاتت بدم دستشو گرفتم و آروم داشتم باخودم میبردمش که چند نفر اومدن جلو گفتن میشه قیافه این آقا رو ببینم ا.ت: نه چطور از جوابم جاخورد گفت ببخشید ایشون کی شما هستن ا.ت:ااا...مممم....د..دو...دوست پسرمه شما مشکلی داری نه نه ببخشید چرا اینجوریه ا.ت :خب...راستش...نابیناست با ارنجم زدم پهلو تهیونگ تا به خودش بیاد بعد یکی از دستشو آورد جلو مثلا کوره🥲😂 ته ته:عزیزم چی شده اینا کین ا.ت :هیچکس عزیزم بیا برم اگر اجازه میدید میخایم بریم دکتر 😒 چند بار تعظیم کوتاه کردن و عذرخواهی کردن و رفتن ته ته:چرا بهم گفتی کورم 《با یه حالت کیوت 》 ا.ت اگه نمیگفتم الان نجات پیدا نمیکردی 😶🤨 داشتید باهم بحث میکردید که ....... 《عکس بالا قیافت😍🤤🤤🤤😚🥲🥲》

مردی که دنبال تهیونگ میگشت: صبر کن ببینم این درو ورا که چشم پزشک نیست تازه صدای پسره آشنا بود..... ای احمقاااا بدوید برید دنبالشون ا.ت داشتیم بحث میکریم که یه هو افتادن دنبالمون سریع دست تهیونگ رو گرفتم و دویدیم بعد به عالمه دویدن به بنبست خوردیم......آااااا لعنت بهش مردی که دنبال تهیونگ بود: دختره ای عوضی این همه راه مارو دوندی پنج نفر بودن ریسشون اومد یه دستشو آورد بالا من دستشو گرفتم اونیکی دستشو همین طور گفتم ای اشغال عوضی بعد با سرم یه دونه زدم تو دماغش تهیونگ تعجب کرد بعد خندید و گفت حالت جا اومد(عکس بالا قیافه ته) ا.ت الان وقت خندیدن نیست برو کمک بیار من سرشونو گرم میکنم ته ته:اما ....آخه.... اه.... باشه مواظب باش ته ته:سریع رفتم به پسرا زنگ زدم و ۵دقیه دیگه با پسرا رسیدیم اونجا وقتی دخترو دیدیم تعجب کردیم آخرین نفری که مونده بود رو هم با کله زد وسط دماغش و افتاد زمین شوگا :فک کنم اینجا کاری نداریم😶😶 کوک :مطمئنی این دختره ته ته:ارهه چطور کوک:چه با حاله😜😌 ا.ت :تهیونگ با پسرا اومد من واسه دیدنشون ذوق کرده بودم ولی اصلا حال بروز دادنشون نداشتم

آمدن و من خودمو معرفی مردم سلام من ا.ت هستم خوشحالم که شمارو میبینم ته ته:چه جوری میتونم لطفتو جبران کنم ا.ت:امممم بزار فکر کنم ..... اها یه ناهار خوب با یه تخت که برای چند ساعت بخوابم ته ته:باشه اممم .. خب بریم ا.ت وایساید کیفمو بردارم وقتی بر گشتم دیدم برگه های دفتم پاره شده بود و همه جا پخش شده بود گریم گرفته بود و عصبانی بودم رفتم جلوشون گفتم کی اینو پاره کرده همشون رئس شونو نشون دادن رفتم اونقدر کتکش زدم اما اروم نمیشدم وقتی کتک میزدم میگفتم اشغال من برای این دفتر دوسال وقت گذاشتم دوسال نخوابیدم که تو تو دو دقیقه پارش کنی 😭😭😭🤬🤬🤬🤬🤬😢 بعد ولش کردم و رو زمین نشستم آروم گفتم حالا چیکار کنم آخه پسرا اومدن یکم آرومم کردن و بلندم کردن که بریم بعد یه هو دنیا رو سرم چرخید و افتاد کوک :دختره بیچاره همان خیلی برساخته بلندش کردیم که ببریمش بعد یه هو افتاد زمین من بغلش کردم و رفتیم بیمارستان ۱ روز کامل بی هوش بود دکتر کفته بود که ۲ روز نخابده و نه غذا خورده چجوری تونست دوم بیاره ...

راستی این تیپت بود

کوک: ا.ت چرا همش بهش نگاه میکنم یه جوری میشم میخام بهش کمک کنم اما چه جوری ا.ت اعضا آمدن پیشم گفتن ۲۴ ساعت بی هوش بودم منم که همش دوست داشتم از ادنجا بیام بیرون به تهیونگ گفتم قولت هنوز سره جاشه؟ ته ته: ها.....چی .. اره معلومه که سر جاشه چطور ا.ت :هیچی خوب بلندشید بریم نامجون:کجا ا.ت بریم شام بخوریم دیگه 《عصر بود که به هوش اومدی》 با هزار مکافات راضی شون کردم که بریم اخه میگفتن باید بمونی تا حالت بهتر شه باورم نمیشه از اونی که فکر میکردم مهربون ترن 🤭😍 ساعت ۸ از بیمارستان رفتیم و تا ساعت ۸.۳۰ رسیدیم رستوران وای خیلی گشنمه بود غذا رو سفارش دادیم و رفتیم خونه ی اعضا چند تا آبجو به اسرار من گرفتن و رفتیم من مست کرده بودم و میگفتم اون مرتیکه عوضی ۲ روز باهام مثل حیون رفتار کرد انتقام مو ازش میگیرم کوک : ا.ت چی داری میگی درست توضیح بده ببینیم چی شده تهیونگ دستشو گذاشت روشنم و گفتم فردا ازش میپرسیم ته ته:بردمش اتاق خودم .. خودم رفتم رو کاناپه تو حال خوابیدم ا.ت : بلند شدم دیدم تو یه اتاقم اومدم بیرون حال و نگاه کردم دیدم تهیونگ رو کاناپه خابیده فهمیدم اتاق تهیونگ بو (بچه ها از این به بعد تهیونگ رو Vمیزارم (
وایی مثل بچه ها خوابیده بود رفتم از اتاق یه پتوی گرم و نرم آوردم و کشیدم روش که سردش نشه تصمیم گرفتم صبحونه درست کنم V: ا.ت بیدار شده بود منم خودمو زدم به خاب دیدم برام یه پتو آورد و کشید روم و رفت آشپزخونه بعد جند دقیقه رفتم دنبالش داشت صبحونه درست میکرد و زیر لب آواز میخوند منم همینجوری به چار چوب در آشپزخونه تکیه دادم و نگاش کردم چند دقیقه گذشت و وقتی برگشت منو دید ،.... یه جیغ یواش زد و.... ا.ت تهیونگ منو ترسوندی V:آاااا ببخشید نمیخاستم بترسونمت راستی لازم نیست تهیونگ صداکنی
ا.ت : خب چی صدات کنم V: امممم بزار فکرکنم .... اوپا چطوره ؟ ا.ت: امممم خوبه اوپا جونم☺ یه لبخند دندون نما زدم و لپ شو کشیدم خوشش اومد ا.ت:اوپا نمیخای کمکم کنی V:اها چیکار کنم ا.ت: برو بقیه رو صدا کن V: اوهوم صبحانه رو خوردید و میخاستی ازشون خداحافظی کنی و بری که اعضا جلو تو گرفتن و جریان دیشب رو گفتن و تو مجبور شدی بقه جریانو بگی ا.ت :خب راستش دو سال پیش من از خانوادم جداشدم و اونجارو پیداکردم اونجا هم میخابیدم هم کار میکردم که ۳ روز پیش رئیسم بی اجازه وارد اتاقم شد و بهم نزدیک شد میخاست بهم دست بزنه که باسرم زدم تو صورتش اون عصبانی شد و شروع کرد به کتک زدنم دو روز هر صبح و شب کتکم میزد و بهم هیچی نمیداد از شدت درد خابم نمیبرد وقتی لباسمو کشیدم بالا و کمرمو نشون اعضا دادم که با ضربه های چوب کبود و قرمز شده بود یه لحظه صورتشونو کردن یه طرف دیگه از چهرشون معلوم بود ناراحت شده بودن کوک و اوپا بلند شدن گفتن باید محل کارتو نشون بدی منم از خدا خواسته نشون دادم چون واقعا میخواستم برم کتکش بزنم اما تنهایی نمیتونستم رسیدیم اونجا

اومد نزدیکم که دوباره بزنتم که کوک اومد جلوم وایساد و یه کتک مُفصل زد خیلی عصبانی بود رفتم جلوشو بگیرم که یه هو پام لیز خورد کم مونده بود که با مخ بخورم زمین که کوک از کمرم گرفت و منو کشید سمتش از اونجا رفتیم کوک همچنان کمرمو گرفته بود وقتی چهره تهیونگ و دیدم یه لرزه ای افتاد به جونم اخماش رفته بود توهم و به کوک نگاه میکرد منم آروم آروم خودمو از کوک دور کردم که ناراحت نشه 《 یه هفته بعد 》ا.ت حس بدی دارم دیروز به تهیونگ گفتم که دیگه لازم نیست رو کاناپه بخوابه و من خودم رو کاناپه میخام دستمو گرفت چسبوند به خودش و گفت دوست دارم اینجوری بخوابم مونده بودم چی بگم خسته بودم خابم برد امشب به خاطر مصاحبه خوبشون قراره جشن بگیریم یه هفته بود که نگاه های سنگین کوک و تهیونگ رو ردخودم احساس میکردم که
خاستم برم پیش اعضا یکم مست بودم که تهیونگ دستمو گرفت و برد جوری که کوک ببینه وی: چند وقته نگاه های سنگین کوک رو ا.ت خیلی اذیتم میکنه باید یه کار کنم کوک: وقتی اون صحنه رو دیدم تصمیم گرفتم دیگه به ا.ت نزدیک نشم و رفتم ا.ت: اوپا چیکار میکنی ااای دردم گرفت وی: چرا همش منو اذیت میکنی ها ا.ت: چ..چی میگی من چرا اخه باید اذیت ...... داشتن حرف میزدم که تهیونگ یه بوسه طولانی به لبم زد منم ناخداگاه همراهیش کردم بعد ازش جدا شدم بغلم یه اتاق بود اتاق تهیونگ رفتم تو خاستم درو ببندم که...

که تهیونگ اومد تو وی:بیبی گرل تو که نمیخای منو عصبی کنی ا.ت: تهیونگ...... وی: مگه بهت نگفتم اوپا صدام کن(تقریبا با داد) تهیونگ همین جوری میومد جلو و من هم میرفتم عقب که افتادم رو همینجوری عقب میرفتم تهیونگ هم میومد جلو شروع کرد به بوسیدنم انگاری قصد ول کردن نداشت (فلش بک فردا صبح ) یه طرف سرد درد یه طرف کمر درد به خودم اومدم دیدم بقل تهیونگ خابیدم و اونم بغلم کرده با درد بلند شدم داشتم لنگ میزدم وای چه جوری میخام برم پیش بقیه آهان میگم پام پیچ خورده رفتم دستو صورتمو بشورم که وقتی کبودی های روی گردنمو دیدم یه داد تقریبا بلند کشیدم تهیونگ بیدارشد ا.ت: تهیونگ نگا چیکار کردی الان من چیکار کنم وی: چی چیشده خیلی هم خوبه اینم کادو از طرف من از امروز هم خونه من میمونی ا.ت : چ..چی میگی الان به بچه ها چی بگیم چیزی لازم نیست بگیم و..
(فلش بک) رفتیم خونه تهیونگ ۲ ماه به همین روال گذشت بعضی شبا اونقدر بیدار میموندم که زیر چشمام گود افتاده بود (امروز صبح ) ا.ت : یه هفته است حالت تهوع دارم وسرمم همش گیچ میره رفتم تست دادم امروز صبح قراره جوابش بیده یه آرایش کردم یه لباس تقریبا بسته پوشیدم اخه تهیونگ دوست نداشت یاد لباس باز بپوشم (بعد از جواب تست) ا.ت وای باورم نمیشه من ..من... مامان شدم چه جوری به تهیونگ بگم اگه بچه دوست نداشته باشه چی😞😞 حالا چیکار کنم وی: سلام بیبی صبحت بخیر زندگیم به بوسه رو لبم گذاشت و رفت سمت آشپزخونه ا.ت : امممم..... تهیونگ من..من. ت..تو... داری ...... با....با میشی به محض گفتن این حرف چشممو بستم که واکنش تهیونگ رو نبینم بعد یه هو داد زد
ا.ت : هنوز خیلی مونده تا به دنیا بیاد وی: وای اره از خوشحالی زیاده پرید و منو بغل کردو چرخوند
خوب امید وارم خوشتون آمده باشه لطفا لایک کنین با لایک ها تون منو ذوق مرگ میکنید🤩🤩🤩
🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
راستی اگه تا اینجا اومدی امید وارم لایک کرده باشیو به آرزویم برسی😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)