10 اسلاید صحیح/غلط توسط: talon انتشار: 3 سال پیش 69 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام،این پارت امتحانیه برای این که ببینم تستچی تایید میکنه یانه. تستچی تروخدا تایید کن بخدا چیزه بدی توش نداره نمیدونم آخه چرا تایید نمیکنین؟چرا داستانام تو لیست نمیره؟
1ماه بعد...پنی:الان 1 ماهه از مردن بچه هام میگذره منم همچنان تو پایگاه مد ها زندگی میکنم،میتونم بگم خیلی از زندگی سیر شدم واقعا دیگه خسته شدم دیگه چقدر باید این سختی هارو تحمل کنم؟ولی کی بود که صدامو بشنوه؟هیچ کس!هیچ نمیتونه منو درک کنه توی چه حالیم.حس ترس تو بدنم بود که نامجون 1 ماهه پیداش نیست معلومه داره یه کارایی میکنه؛ولی من همینجوری مثل ماست نشستم و هیچ کاریم نمیتونم بکنم...
خودمو تو اتاق حبس کرده بودم مثل آدمای افسرده،تو افکار خودم بودم و حسرت گذشته رو میخوردم که صدای در اومد..بیا تو..دیدم مژگان وارد شد.مژگان:ببخشید مزاحمت شدم فقط میخواستم باهم حرف بزنیم..پنی بهم نگاهی کرد و سرشو تکون داد..ببین پنی من واقعا نمیدونم چرا خودتو تو اتاق حبس کردی ببین چقدر استخونی شدی نمیخوای درست و حسابی بشینی یه چیزی بخوری؟
پنی:پوزخند تلخی زدم و گفتم...هنوز مادر نشدی که حس منو درک کنی..مژگان بهم نگاه غمگینی انداخت انگار یه چیزی تو گلوش مونده بود انگار یه چیزی میخواست بگه
مژگان:چقدر دوست داشتم رازمو بهش بگم ولی نه نه کسی نباید اینو بدونه اگه اینو به کسی بگم یعنی بگم که نامجون چه بلایی سرم آورده و پنی بفهمه همه چیز تمومه!.. بهش نگاه کردم و گفتم..ببین پنی تو باید قوی باشی حتی اگه بچه هاتو از دست داده باشی من درکت میکنم چقدر داری زجر میکشی ولی با حبس کردن خودت تو اتاق چیزی حل نمیشه نباید ضعفاتو به کسی نشون بدی سعی کن نقطه ضعفاتو برطرف کنی و نقطه قوتتو قوی تر کنی،تو باید همیشه قوی باشی و با مشکلاتت بسوزی بسازی...بغلش کردم اونم محکم چون فکر میکردم خودمم به بغل نیاز دارم دلم واقعا واسه پنی میسوخت چون خودمم تجربش کردم.
پنی:مثل دوتا خواهر همو بغل کرده بودیم و باهاش احساس صمیمیت میکردم تصمیم گرفتم یکم برم بیرون هوا بخورم..مژگان ممنون ازت تو واقعا آدم خوبی هستی خیلی آروم شدم من میرم بیرون یکم هوا بخورم ازش خداحافظی کردم و به سمت بیرون راهی شدم دم در خروجی تالون وایساده بود و بهم نگاه کرد ولی من سعی کردم بهش اهمیت ندم یه جوری از کنارش رد شدم که انگار نه انگار که وجود داره
اینو میدونستم که نباید عاشقش میشدم عاشق شدن واسه من گناهه نمیخوام زندگی اونو نابود کنم ولی دست خودم نبود و کاریه که شده،داشتم دستم و میذاشتم رو دستگیره در که خارج بشم ولی یهویی تالون دستمو محکم گرفت کشید و چسبوندم به دیوار که دردم گرفت...آیی چیکار میکنی؟
تالون:چرا بهم نگاهم نمیکنی مگه من باهات چیکار کردم؟..سعی کرد بهم نگاه نکنه نگاهشو ازم گرفته بود انگار که براش مهم نبودم،چونشو به سمت صورتم گرفتم که چشای آبیش روم چشام زوم شد..چرا باهام سردی؟بخدا اگه این کارو بکنی من میمیرم پنی یکم بهم اهمیت بده مگه من چی ازت خواستم؟نمیفهمی من عاشقتم و برات میمیرم؟..پنی:همش تقصیر خودم بود اگه 1 ماه پیش اون کلمه عاشقتم از دهنم در نمیرفت شاید رابطمون حداقل در حد دوست بهتر بود ولی نمیخواستم آسیبی به تالون برسه صدای نفس نفس زدناش میومد انگار داشت صورتشو جلوتر میاورد میخواستم فرار کنم ولی دستامو محکم چسبونده بود به دیوار
نمیتونستم اجازه بدم اون اتفاق بیوفته با پام محکم ضربه زدم به وسط پاهاش که صدای دردش پیچید و منم فرار کردم رفتم بیرون اشک تو چشام جمع شده بود بخدا نمیخواستم این کار رو کنم ولی ما هیچ وقت نمیتونیم باهم باشیم هیچ وقت.همینجوری فرار کردم که رسیدم به یه کوچه تنگ و باریک و همینطور خلوت که ترسناکم بود نفس نفس میزدم ناخود آگاه پاهام سست شد و افتادم زمین صدای هق هق گریه هام همه جا پیچیده بود پاهام زخم شده بود،پاشدن برام هر لحظه سخت تر و سخت تر میشد،بلند گفتم ای کاش یه آدم مرده متحرک بودم همون موقع انگار یه شهاب سنگ از آسمون رد شده بود و منم احساس کردم یه قدرت عجیبی توی مغزمه سر گیجه گرفته بودم دیدم 4 تا آدم تپل مپل نزدیک من شدن وای نه
اونا بلندم کردن و منو به سمت یه ماشین بردن و شوتم کردن اونجا رو سرم گونی کشیده بودن هیچی نمیتونستم ببینم احساس کردم یکی داره بهم دست میزنه صدای خنده های چندشش تو گوشم پیچید اون..اون نامجون بود آره خودشه دقیقا همون روز که روتخت دراز کشیده بودم اون بهم دست زده بود و بلند بلند میخندید با به یاد آوری اون صحنه ناخودآگاه زدم زیر گریه دیگه نمیخواستم بهم دست بزنه،احساس کردم کم کم پوستم داره میریزه البته یکم از پوستم..بعد از چند دقیقه ماشین توقف کرد زیر بازوهامو گرفتن،منو با خودشون بردن یه جا شوت کردن روتخت و گونی رو از سرم ورداشتن،دست و پاهام رو تخت بسته بود نمیتونستم تکون بخورم
نامجون وارد اتاق شد و در و بست داشتم سکته میکردم نکنه دوباره اون اتفاق بیوفته دیگه نمیخواستم مادر بشم چون واقعا تواناییشو نداشتم بازم بچه هام میمیردن،نامجون بهم لبخند کریحی زد و گفت:چه طوری عشقم دلم برات تنگ شده بود...همین جمله کافی بود تا کرک و پرم بیشتر بریزه قلبم وایساده بود..ولم کن عوضی چی از جونم میخوای...گفت:جونت که هیچی بدن و کلن همه جات مال منه..داشت پیرهنشو در میاورد که من احساس کردن پوستم خارش شدید گرفته وای چرا اینجوری شده بودم!ناخونام بلند شده بودن واقعا مونده بودم چرا اینجوری شده بودم که یهویی اون مغزم جرقه زد با ناخونای تیز و بلندم طناب و بریدم و به سمت نامجون حمله ور شدم نامجونم از این تغییر ناگهانیم تعجب کرد با پاهام زدم وسط پای نامجون که شناور شد رو زمین بعد پیرهنشو انداختم رو چششو بستمش گفتم:به همین خیال باش هیچ غلطی نمیتونی بکنی خاله خاتون
همینکه میخواستم از اتاق بیرون برم چشمم خورد به،به آیینه خودمو توش نگاه کردم ببباورم نمیشد!پوست بدنم آبی شده بود!مثل یه آدم مرده متحرک داشتم تجزیه می شدم سریع از اونجا رفتم بیرون مامورای اونجا با دیدنم سکته رو کردن نتونستن کاری بکنن منم از اونجا فرار کردم ولی داخل یه جنگل بودم که توش گم شده بودم جنگل تاریک و ترسناک جنگلی که توش صدا های عجق و وجق و خیلی وحشتناک به گوش میرسید منم راهمو گم کرده بودم،تو جنگل راه میرفتم و راه میرفتم جلوتر که رفتم یه آدم مرده آویزون شده از درخت که به طناب آویزون شده بود جلوم ظاهر شد منم جیغ بلند کشیدم هرچی جلوتر میرفتم همه چی ترسناک تر میشد تعداد مرده های آویزون شده از درختم بیشتر میشد..تا اینکه به یه مجسمه رسیدم چشاش خونی بود و شبیه من بود خخخخخیلی میترسیدم یهویی یکی با تبرش به سمتم اومد و بهم حمله ور شد و....
برید بعدی
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
خب چی بزنم پروفایلت بیاد بالا و داستانتو بخونم
اسم داستانت همینه که اینجا نوشتی؟
هیچی اصلا بیخیالش شدم
بدرد نمیخوره
ترو خدا بگو شاید منتشر کنه
داخل وا.ت.پ.د
گفتم عزیزم امیدوارم تایید کنن
راستی رمان تو کجا نوشتی میخوام بخونم
میخوام بگم ولی بعید میدونم تستچی تایید کنه
کلن بگم که نسخه اصلی و بدون سانسور رمانم اونجاس
سلام عزیزم
همین جوری ادامه بده
خیلی عالی بود دیدی
مرسی
واو عالی بود😍
خواهشن زود بزار گلم 😁♥
مرسی❤هرموقع تونستم میذارم ولی فکر نکنم بتونم زود بذارم
آخه رمانم و یه جا دیگه نوشتم باید رو اونجا وقط بذارم
چه خفن بود😂💃
لطفا باز ولش نکن😂🙏
مرسی💗
چشم هرموقع که تونستم پارت بعد و میذارم
من اینو منتشر کردم خیلی خوشم اومد سعی کن کلمه رابطه رو زیاد استفاده نکنی حالا من منتشر کردم بقیه بودن منتشرش نمیکردن ❤
سلام خیلی ممنون که منتشر کردی
دفعه بعد دیگه به کار نمیبرم
آفرین ❤❤