12 اسلاید صحیح/غلط توسط: لیانا انتشار: 3 سال پیش 1,430 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
- مرسی خودم میرم.
خ.ی.ر سرم می خواستم یکم نازمو بکشه اما با لبخند بدجنسی گفت:
- باشه منم دارم میام خونه شما. می بینمت ع.ش.ق.م.
دستش رو واسم تکون داد.
با این حرفش گفتم:
-هیــــش. حالا چون اصرار می کنی سوار می شم.
و با هم سوار ماشین شدیم.
آدرین آهنگ شادی گذاشت و حسابی خ.ر کیف بود. همیشه با توجه به حالتی که داشت آهنگ می گذاشت. لبخندی زدم و گفتم:
- خیلی خوشحالی ها.
آدرین متعجب گفت :
- از چی؟
- از اینکه منو بهت میدن دیگه.
آدرین با حرص گفت:
- یعنی من موندم تو کار خدا
- وا چه ربطی داشت؟
آدرین: یک سال پیش می دیدمت می گفتم چقدر این دختر خانم و متین. چقدر مظلومه ولی الان ضعیفه واسم زب.و.ن در آورده. البته از اون شکلک ها و کارای ز.ش.ت.ی که می کردی تا توجه منو به خودت جلب کنی باید فاکتور بگیرما.
با یاد آوری منشی آدرین تو کافی شاپ باز گفتم:
- آدرین؟ گفتی شکلک...
آدرین آخ آخ غ.ل.ط کردم.عزیزم به نظر تو چه تاریخی مناسبه؟
از حرفش خنده ام گرفته بود. اما گفتم:
- بحث رو عوض نکن. اون روز با راسی توی کافی شاپ چیکار داشتی؟
ریلکس گفت:
- داشت ازم خ.و.ا.س.ت.گ.ا.ر.ی می کرد.
با خنده ای که ته چشماش اومده بود تابلو بود داره دروغ می گه.
- آدرین...
آدرین: خ.و.ا.س.ت.گ.ا.ر.ی که نه...
- آدرین...
آدرین: اه خوب بابا داشتیم ک.ا.ت می کردیم خوب شد؟ جوونیه و ج.ا.ه.ل.ی دیگه.
- خیلی...
چشماشو ریز کرد و گفت:
- خیلی چی؟
نفسم رو دادم بیرون و گفتم:
- هیچی
آدرین: مری قهر نکن دیگه. ببین من الان فقط تو رو دوست دارم. یه هفته ست با هم خوب شدیما. حیف نیست؟
- باور کردم که دوستم داری.
آدرین: جدی می گم.
با ذوق برگشتم طرفش که گفت:
-کی بجز خانم خودم می تونه به اون خوبی آشپزی کنه. بازم بگم؟
زدم تو سرش و گفتم:
- خیلی ب.ی.ش.ع.و.ر.ی.
ابرو هاشو انداخت بالا و گفت:
- تو بیشتر ع.ز.ی.زم.
- آدریـــن
آدرین: ا خب راست میگم دیگه. کلی موهام رو درست کرده بودم باز زد تو سرم.
راست می گفت بار دومم بود می زدم تو سرش. بی مقدمه گفتم:
-یه سوال بپرسم؟
آدرین: دوتا بپرس.
- تو هنوز د.و.س.ش داری؟
آدرین: مری باور کن د.و.س.ت.ش ندارم دیگه. اما می بینمش یکم واسم سخته عزی.زم درکم کن.
- اوهوم.
ماشین رو پارک کرد و گفت:
- پیاده شو عروس خانم
-آدرین تاریخش رو من میگما. یا اصلاً می گیم منصرف شدیم
آدرین: باشه ع.ز.ی.ز.م. هر چی تو بگی.
و دستم رو گرفت. وارد خونه که شدیم عمه آدرین و پدر جون و مامان بابا و مارسل منتظرمون بودن. بعد از سلام و احوال پرسیای معمول به طرف اتاقم رفتم تا لباسم رو عوض کنم.
یه بلوز ساده زرشکی رنگ که تا زیر س.ی.ن.ه .ش تنگ بود و بعدرنگش مشکی می شد و گشاد می شد رو با یه شلوار مشکی چسبون پوشیدم. موهام رو باز کردم و با شونه یکم مرتبش کردم و رفتم بیرون که با حرف پدر جون انگار سطل آب سرد روم خالی کردن. با آدرین تو راهرو ایستاده بودن و من رو نمی دیدن.
- شما که حرفاتون رو زدید دیگه ما چی بگیم آخه بابا؟
آدرین: ا خب بابا تاریخش خوبه دیگه. من گفتم تا مری نیومده بگم به شما که خودتونم این تاریخ رو انتخاب کنید.
پدرجون: آخه بچه من به اینا بگم بزارید روز تولد پسر من عروسی رو؟
آدرین: باباجان میگم مری خودش گفت بهم. دوست داره روز تولد من عروسیمون رو جشن بگیریم.
عجب م.ا.ر.م.و.ل.ک.ی بود این آدرین. یکم دیگه بیشتر می موندم پدرجون راضی می شد با جیغ گفتم:
-آدریــــن من کی همچین حرفی زدم که خودم خبر ندارم؟
با صدای جیغ جیغی من عمه و مامان به طرفم برگشتن که پدر جون با صدای بلند خندید و گفت:
-امان از دست این جوونا.
مثلاً می خواست بحث رو عوض کنه اما گند زد.
عمه : چی شده داداش؟
پدرجون با لبخند گفت:
-آدرین و مرینت جفتشون خودشون تاریخ رو مشخص کردن. امان از دست این جونای امروزی. حالا آدرین میگه روز تولد مرینت. مری هم میگه روز تولد آدرین .
عمه هم خودش رو انداخت وسط و گفت:
- خب تولد آدرین که حدود یک ماه دیگه ست و نزدیکه مری جان تولد شما کیه عمه؟
آروم گفتم:
شش ابان.
عمه: به نظر من که حق با مرینته تولد آدرین نزدیک تره.*مثلا مرداده*
یکی نبود بگه به ت.و چ.ه ؟ نمیخواد از من طرفداری کنی. خانواده ام اینجا نشستن خودشون بلدن حرف بزنن. برگشتم سمت آدرین
پسره ب.ی.ش.ع.و.ر پ.ر.و پ.ر.و داشت واسم ابرو بالا پایین می انداخت.
همونطور که لبم رو می جویدم گفتم:
-اوخی کوچولو دلت با این چیزا خوش میشه؟ باشه روز تولد تو.
اصلاً بهش بر نخورد. رفتیم پیش بقیه نشستیم وتقویم رو آوردن. متاسفانه تولد ادرین با هیچ کدوم از فامیلا که فوت کرده بودن تو اون ماه نبود تا به بهونه ی ا
اونا روز عروسی رو عوض کنم.
آخه سه شهریور هم شد روزکه من عروسیم باشه؟ اونم چی ؟؟؟ شنبه اول هفته هم بود. دلم می خواست آدرین رو بزنم ل.ه کنم.
وقتی داشتن می رفتن دنبال آدرین راه افتادم و آروم گفتم:
-من یه ح.ا.ل.ی از تو بگیرم آقا. دارم برات.
آدرین دستشو گشید رو موهام وگفت:
گریه نکن ع.ز.ی.ز.م تولد تو هم ب.چ.ه د.ا.ر می شیم اشکال نداره که.
با این حرفش لبم رو گاز گرفتم و آدرین با صدای بلند خندید. خدارو شکر کسی حواسش به ما نبود.
و خدارو شکر که آدرین خوش اخلاق شده بود. اوایل خیلی خشک و جدی بود بعضی اوقات می گفتم هر موقع امکان داره و بیاد بزنه زیر همه ی حرفاش. اما حالا... واقعاً دوستش داشتم با این اخلاق.
-خیلی بی ا.د.ب.ی آدرین.
با صدای عمه بی خیال جواب دادن به آدرین شدم و ازش خداحافظی کردم.
عمه بوسیدم و در گوشم گفت:
-خوشبخت بشی دختر.
با لبخند گفتم:
-ممنون عمه جون. حسابی لطف کردید تاریخ رو انداختید تولد آدرین. با هم شرط بسته بودیم.
چه اشکالی داشت حالا که این اتفاق افتاده بود عمه رو هم خوشحال می کردم. بزار فکر کنه من رو خوشحال کرده.
ریز خندید و ازم خداحافظی کرد. با پدرجون هم خداحافظی کردم و از عمه هم خداحافظی کردیم.
وارد خونه که شدیم مامان و بابا مشغول حرف زدن در مورد تاریخ عروسی و اقداماتی که باید می کردن شدن. مارسل مشغول اس ام اس بازی بود. خسته بودم به همه شبخیر گفتم و وارد اتاقم شدم. بیخیال عوض کردن لباسم شدم و با همون لباس ها به خواب رفتم.
صبح حدود ساعت ده از خواب بیدار شدم. سر حال بودم. هنوز همه خواب بودن. خونه ی ما این طور بود دیگه. همه خوابشون عزیز بود. شغل بابا هم ازاد بود و هر وقت دلش می خواست به پروژه هاش سر می زد. بطرف آشپزخونه رفتم. خامه رو از یخچال بیرون آوردم و شروع به خوردنش کردم. به این فکر می کردم که چطوری قراره تو این چند روز باقیمونده خرید های عروسی رو انجام بدیم.
جهیزیه من که آماده بود چون هر وقت می رفتیم بیرون مامان هر چیز قشنگی که می دید واسم می خرید مونده بود یه سری وسایل چوبی که باید تو این چند روز باقیمونده می خریدم.
- پخخخخخخخ
با صدای مارسل از جا پریدم. چشمامو ریز کردم و گفتم:
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
آجی سیما یه چیزی ببین میری نظرتو راجب تست آخرم بگی
نمیدونم چی کار کنم دودلم
باشه اجی
عالی بود
ممنون
وایییی مرسی عزیزم واقعا ممنونم که زودی گزاشتیش. 😍❤️
❤❤
عالی بود پارت بعد رو زود بده
ممنون
فردا عصر تو پروفایلمه
عالی بود اجی جون پارت بعد رو هروقت خواستی بده چون امروز سه تا پارت دادی عز*یزم😘😘
مرسی اجی جونم
خودم نمیدونم چرا تا یه پارت میزارم میریم بعدی رو بنویسم
عالی بود
پارت بعدی رو زود زود بزار
راستی مشکل تستچی درست شد؟
ممنون
نمیدونم چرا جدیدا خواهرمم تست میزاره ۲ روز طول میکشه تا برسی بشن
ایشالا زودتر خوب میشه
از همه همین جوری شده قطعا مشکل از تستچیه الان که ماباید چی بگیم؟
ممد کجایی به داد ما برسانی 😉
سلام من طهورام آجی میشی 14 سالمه و تهرانی ام و تهران زندگی میکنم و تاحالا آجی نداشتم
❤️🖐🏻
ام بلشه
ولی ازم بزرگتری💖
من پری سیمام ۱۲ سالمه
میسی
نه اشکال نداره ❤️🖐🏻
خوشبختم اجی طهورا
منم همین طور آجی
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی