
داستان در مورد دوتا خواهر برادره که بدون خبر هم دوستاشونو به ویلا دعوت میکنن و بعد از فهمیدن این موضوع....
جین یعنی چی من باید با اون هم اتاقی باشم؟ نامجون : دیگه چیزیه که شده . فکر کردی من خودمم خوشم میاد با اون تو یه اتاق باشم ؟ چو: فکر کردی من خیلی دوست دارم؟ جانگ کوک : من میخوام هم اتاقیمو با یه پسر عوض کنم . نامجون : نمیشه خودت گفتی نمیشه !! جانگ کوک : ها . ( تو فکرش) بکنیم ولی بعد از قرعه کشی عوض نمیکنید اتاق هارو) و اروم میگه: اه اخه چرا اون حرفو زدم حالا باید با اون تو یه اتاق باشم. همه میرن تو اتاقاشون...
(تو اتاق) شوگا: یون درسته؟ یون : اره اسمم یونه. شوگا: بیا قانون هایی برای خودمون بزاریم . یون : مثلا ؟ شوگا : صبح بیدارم نمیکنی یون : تو هم این کارو نکن شوگا : دست به وسایلم نمیزنی یون : تو هم اینکارو نکن شوگا : همین یون : باشه همه میخوابن به جز نامجون و چو
( تو اتاق ) نامجون : نمیخوابی ؟ چو : نه خوابم نمیاد نامجون : اها چو: راستی جیوو بهم گفت اینجا یه کتابخونه داره میای بریم ؟ نامجون : اره حتما نامجون و چو وارد کتابخونه میشن.. نامجون ، چو : وووو چو: چقدر کتاب نامجون: اره نامجون و چو با هم میگن : میتونم کل تعطیلاتو اینجا بمونم نامجون و چو به هم نگاه میکنن و میخندن ، شروع میکنن به خواندن کتاب.
PM 16:45 ( تو اتاق ) وی خمیازه میکشه و پا میشه ، میبینه یونگ خوابه ، یاد قوانینی که با هم گذاشتن میوفته (یونگ: منم یه قانون دارم - وی : چی ؟ - یونگ : وقتی بیدار شدی منم بیدار کن.- وی : چرا ؟ - یونگ : چون اگه بیدارم نکنی تا شب میخوابم) وی: پاشو و پتو رو میکشه یونگ: چیکار میکنی؟ وی : خودت گفتی بیدارت کنم یونگ : ساعت چنده؟ وی : ساعت یک ربع به 5 یونگ بلند میشه و میگه: چی؟؟ وی : چی شده ؟ یونگ: خاب از اونجایی که من حوصله نشستن تو ویلارو ندارم داشتیم میومدیم یه رستوران کوچیکو دیدم که زده بود برای مصاحبه تا 5 بازه . دیگه شانسی ندارم . وی : پاشو سریع لباساتو بپوش یونگ : تو میخوای منو ببری؟ وی : اره ، مشکلی داره ؟
یونگ: نه وی میره و ماشینو روشن میکنه ، یونگ لباساشو تو یک دیقه میپوشه و میره بیرون . وی انقدر سریع میره که تا قبل از بسته شدن رستوران میرسه. وی هم با یونگ وارد رستوران میشه. وقتی میرن تو رییس رستوران در حالی که پشتش به وی و یونگه میگه : رستوران بستس . یونگ : سلام من برای استخدام اومدم . رییس : پس لطفا بشینید . یونگ میره میشینه رو یه صندلی دو نفره و وی هم میره روی یه میزه دیگه میشینه رییس وقتی یونگو میبینه خنده رو لبش میاد ( انقدر خوشگله) ، میره میشینه کنار یونگ. رییس: شما برای چند ماه میخاید اینجا کار کنید ؟ یونگ : دو ماه رییس نزدیک تر میره و میگه : شما استخدامی و نزدیک تر میشه
وی در حالی که اونارو میبینه اخم میکنه و یواش میگه : اون چرا انقدر میره نزدیکش؟ وی وقتی میبینه داره به نزدیک شدنش ادامه میده پا میشه و میره جلوی یونگ و رییس و میگه : منم میخوام استخدام شم. رییس: چرا ؟ وی : حالا که فکرش رو میکنم باید استخدام شم. رییس: باشه و پا میشه و میره نزدیک گوشش و میگه : تو کارای من دخالت نکن. وی : حتما و نیش خند میزنه رییس : امروز دوتاتون ساعت 18 بیاید وی : 6 تا کی؟ رییس : تا 8 یونگ : چشم ممنون . وی و یونگ میان بیرون یونگ : تو چرا میخوای کار کنی؟ ( با تعجب ) وی : همین طوری و میخنده و سوار ماشین میشه .
PM17:23 وی و یونگ میرن تو ویلا جیمین : کجا بودید؟ وی : تو یه کاری استخدام شدیم . اوچین : کجا؟ یونگ : یه رستوران جانگ کوک : وی تو چرا استخدام شدی ؟ وی : دیدم لازمه جانگ کوک وقتی دید کونیا داره میره بیرون گفت: کجا میری ؟ کونیا : دارم میرم وسایل نقاشی بگیرم جانگ کوک : وایسا منم میام کونیا : چرا ؟ جانگ کوک : خاب منم میخوام نقاشی بکشم کونیا : باشه بیا من که چیزی نگفتم
( تو ماشین ) کونیا : تو جایی رو میشناسی که لوازم نقاشی داشته باشه ؟ جانگ کوک : نه، تو نمیدونی . اگه نمیدونی چجوری اومدی بیرون کونیا : خاب از مردم میپرسم جانگ کوک : اونجا یکی هست کونیا: اره بازه جانگ کوک و کونیا از ماشین پیاده میشن و میرن تو مغازه فروشنده: سلام، چطور میتونم کمکتون کنم؟ کونیا : ما بوم و قلم و رنگ میخوایم فروشنده : همین؟ کونیا : تو چیزی دیگه ای نمیخوای ؟ جانگ کوک : نه ، چقدر میشه ؟ فروشنده : 270 تومان کونیا میاد کارتشو بده که میبینه جانگ کوک زود تر بهش میده کونیا : من حساب میکردم جانگ کوک : نمیخواد کونیا : ممنون از مغازه میان بیرون تو ماشین هیچ حرفی نمیزنن
1 ساعت قبل جین: بقیه کجان؟ ایسول : رفتن بچرخن جین : غذا چی داریم؟ ایسول :هنوز چیزی درست نکردم جین : تو درست میکنی؟ ایسول : اره من اشپزیم بهتر از همس جین : بهتر از من که نیست ایسول : هست جین: شک دارم همون موقع نامجون از کتابخونه اومد . وقتی دید این دوتا باز باهم دارن دعوا میکنن گفت: چرا شما بجای اینکه با هم دعوا کنید با هم همکاری نمیکنید؟ ایسول: اون شروع کرد جین : نه خیرم تو شروع کردی نامجون : ببینید بازم دارید دعوا میکنید . چرا با هم آشپزی نمیکنید ؟ ایسول: باهاش هم اتاقی شدم بس نبود حالا باهاش آشپزی هم بکنم؟ جین : نه که من دلم خیلی میخواد نامجون : یا باهم آشپزی کنید یا هیچ کس نکنه و میره جین : انتخاب تو چیه؟ ایسول : من میخوام آشپزی کنم تو رو نمیدونم جین: پس باید با هم آشپزی کنیم ایسول : اره جین و ایسول شروع میکنن به آشپزی در حالی که همش با هم دعوا میکردن. غذا اماده شد همون موقع جانگ کوک و کونیا اومدن جین همرو صدا میکنه و میگه بیان غذا
( تو ماشین ) کونیا : تو جایی رو میشناسی که لوازم نقاشی داشته باشه ؟ جانگ کوک : نه، تو نمیدونی . اگه نمیدونی چجوری اومدی بیرون کونیا : خاب از مردم میپرسم جانگ کوک : اونجا یکی هست کونیا: اره بازه جانگ کوک و کونیا از ماشین پیاده میشن و میرن تو مغازه فروشنده: سلام، چطور میتونم کمکتون کنم؟ کونیا : ما بوم و قلم و رنگ میخوایم فروشنده : همین؟ کونیا : تو چیزی دیگه ای نمیخوای ؟ جانگ کوک : نه ، چقدر میشه ؟ فروشنده : 270 تومان کونیا میاد کارتشو بده که میبینه جانگ کوک زود تر بهش میده کونیا : من حساب میکردم جانگ کوک : نمیخواد کونیا : ممنون از مغازه میان بیرون تو ماشین هیچ حرفی نمیزنن 1 ساعت قبل جین: بقیه کجان؟ ایسول : رفتن بچرخن جین : غذا چی داریم؟ ایسول :هنوز چیزی درست نکردم جین : تو درست میکنی؟ ایسول : اره من اشپزیم بهتر از همس جین : بهتر از من که نیست ایسول : هست جین: شک دارم همون موقع نامجون از کتابخونه اومد . وقتی دید این دوتا باز باهم دارن دعوا میکنن گفت: چرا شما بجای اینکه با هم دعوا کنید با هم همکاری نمیکنید؟ ایسول: اون شروع کرد جین : نه خیرم تو شروع کردی نامجون : ببینید بازم دارید دعوا میکنید . چرا با هم آشپزی نمیکنید ؟ ایسول: باهاش هم اتاقی شدم بس نبود حالا باهاش آشپزی هم بکنم؟ جین : نه که من دلم خیلی میخواد نامجون : یا باهم آشپزی کنید یا هیچ کس نکنه و میره جین : انتخاب تو چیه؟ ایسول : من میخوام آشپزی کنم تو رو نمیدونم جین: پس باید با هم آشپزی کنیم ایسول : اره جین و ایسول شروع میکنن به آشپزی در حالی که همش با هم دعوا میکردن. غذا اماده شد همون موقع جانگ کوک و کونیا اومدن جین همرو صدا میکنه و میگه بیان غذا ( سر میز ) نامجون : امروز کارمون خوب بود !! شوگا : چطور ؟ نامجون : چون تونستیم با دخترا کنار بیایم همه میخندن جیهوپ: کی غذا رو درست کرده ؟ ایسول : منو و جین جیوو : اوو خوشم گذشته ؟؟ ایسول به جین نگاه میکنه و میگه : ساکت شو همه به جز جین و ایسول میخندن بعد از شام وی رفت پیش یونگ وی : اماده ای بریم ؟ یونگ : اره وی و یونگ اماده میشن و میرن رستوران
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خخخ ممنون از همهگی من پارت ۳ رو گذاشتم تاببینم اومده پارت ۴ هم میزام بازم ممنون
عالی بود لطفاً خعلی طولانیش کن!دوصت دارم
سلام خیلی زیبا بود لطفا پارت بعد را هم زود بزار
ممنون
عالی