10 اسلاید چند گزینه ای توسط: درسا انتشار: 4 سال پیش 320 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
داستان در مورد دوتا خواهر برادره که بدون خبر هم دوستاشونو به ویلا دعوت میکنن و بعد از فهمیدن این موضوع....
جین یعنی چی من باید با اون هم اتاقی باشم؟
نامجون : دیگه چیزیه که شده . فکر کردی من خودمم خوشم میاد با اون تو یه اتاق باشم ؟
چو: فکر کردی من خیلی دوست دارم؟
جانگ کوک : من میخوام هم اتاقیمو با یه پسر عوض کنم .
نامجون : نمیشه خودت گفتی نمیشه !!
جانگ کوک : ها . ( تو فکرش) بکنیم ولی بعد از قرعه کشی عوض نمیکنید اتاق هارو) و اروم میگه: اه اخه چرا اون حرفو زدم حالا باید با اون تو یه اتاق باشم.
همه میرن تو اتاقاشون...
(تو اتاق)
شوگا: یون درسته؟
یون : اره اسمم یونه.
شوگا: بیا قانون هایی برای خودمون بزاریم .
یون : مثلا ؟
شوگا : صبح بیدارم نمیکنی
یون : تو هم این کارو نکن
شوگا : دست به وسایلم نمیزنی
یون : تو هم اینکارو نکن
شوگا : همین
یون : باشه
همه میخوابن به جز نامجون و چو
( تو اتاق )
نامجون : نمیخوابی ؟
چو : نه خوابم نمیاد
نامجون : اها
چو: راستی جیوو بهم گفت اینجا یه کتابخونه داره میای بریم ؟
نامجون : اره حتما
نامجون و چو وارد کتابخونه میشن..
نامجون ، چو : وووو
چو: چقدر کتاب
نامجون: اره
نامجون و چو با هم میگن : میتونم کل تعطیلاتو اینجا بمونم
نامجون و چو به هم نگاه میکنن و میخندن ، شروع میکنن به خواندن کتاب.
PM 16:45
( تو اتاق )
وی خمیازه میکشه و پا میشه ، میبینه یونگ خوابه ، یاد قوانینی که با هم گذاشتن میوفته (یونگ: منم یه قانون دارم - وی : چی ؟ - یونگ : وقتی بیدار شدی منم بیدار کن.- وی : چرا ؟ - یونگ : چون اگه بیدارم نکنی تا شب میخوابم)
وی: پاشو و پتو رو میکشه
یونگ: چیکار میکنی؟
وی : خودت گفتی بیدارت کنم
یونگ : ساعت چنده؟
وی : ساعت یک ربع به 5
یونگ بلند میشه و میگه: چی؟؟
وی : چی شده ؟
یونگ: خاب از اونجایی که من حوصله نشستن تو ویلارو ندارم داشتیم میومدیم یه رستوران کوچیکو دیدم که زده بود برای مصاحبه تا 5 بازه . دیگه شانسی ندارم .
وی : پاشو سریع لباساتو بپوش
یونگ : تو میخوای منو ببری؟
وی : اره ، مشکلی داره ؟
یونگ: نه
وی میره و ماشینو روشن میکنه ، یونگ لباساشو تو یک دیقه میپوشه و میره بیرون . وی انقدر سریع میره که تا قبل از بسته شدن رستوران میرسه.
وی هم با یونگ وارد رستوران میشه. وقتی میرن تو رییس رستوران در حالی که پشتش به وی و یونگه میگه : رستوران بستس .
یونگ : سلام من برای استخدام اومدم .
رییس : پس لطفا بشینید .
یونگ میره میشینه رو یه صندلی دو نفره و وی هم میره روی یه میزه دیگه میشینه
رییس وقتی یونگو میبینه خنده رو لبش میاد ( انقدر خوشگله) ، میره میشینه کنار یونگ.
رییس: شما برای چند ماه میخاید اینجا کار کنید ؟
یونگ : دو ماه
رییس نزدیک تر میره و میگه : شما استخدامی و نزدیک تر میشه
وی در حالی که اونارو میبینه اخم میکنه و یواش میگه : اون چرا انقدر میره نزدیکش؟
وی وقتی میبینه داره به نزدیک شدنش ادامه میده پا میشه و میره جلوی یونگ و رییس و میگه : منم میخوام استخدام شم.
رییس: چرا ؟
وی : حالا که فکرش رو میکنم باید استخدام شم.
رییس: باشه و پا میشه و میره نزدیک گوشش و میگه : تو کارای من دخالت نکن.
وی : حتما و نیش خند میزنه
رییس : امروز دوتاتون ساعت 18 بیاید
وی : 6 تا کی؟
رییس : تا 8
یونگ : چشم ممنون .
وی و یونگ میان بیرون
یونگ : تو چرا میخوای کار کنی؟ ( با تعجب )
وی : همین طوری و میخنده و سوار ماشین میشه .
PM17:23
وی و یونگ میرن تو ویلا
جیمین : کجا بودید؟
وی : تو یه کاری استخدام شدیم .
اوچین : کجا؟
یونگ : یه رستوران
جانگ کوک : وی تو چرا استخدام شدی ؟
وی : دیدم لازمه
جانگ کوک وقتی دید کونیا داره میره بیرون گفت: کجا میری ؟
کونیا : دارم میرم وسایل نقاشی بگیرم
جانگ کوک : وایسا منم میام
کونیا : چرا ؟
جانگ کوک : خاب منم میخوام نقاشی بکشم
کونیا : باشه بیا من که چیزی نگفتم
( تو ماشین )
کونیا : تو جایی رو میشناسی که لوازم نقاشی داشته باشه ؟
جانگ کوک : نه، تو نمیدونی . اگه نمیدونی چجوری اومدی بیرون
کونیا : خاب از مردم میپرسم
جانگ کوک : اونجا یکی هست
کونیا: اره بازه
جانگ کوک و کونیا از ماشین پیاده میشن و میرن تو مغازه
فروشنده: سلام، چطور میتونم کمکتون کنم؟
کونیا : ما بوم و قلم و رنگ میخوایم
فروشنده : همین؟
کونیا : تو چیزی دیگه ای نمیخوای ؟
جانگ کوک : نه ، چقدر میشه ؟
فروشنده : 270 تومان
کونیا میاد کارتشو بده که میبینه جانگ کوک زود تر بهش میده
کونیا : من حساب میکردم
جانگ کوک : نمیخواد
کونیا : ممنون
از مغازه میان بیرون
تو ماشین هیچ حرفی نمیزنن
1 ساعت قبل
جین: بقیه کجان؟
ایسول : رفتن بچرخن
جین : غذا چی داریم؟
ایسول :هنوز چیزی درست نکردم
جین : تو درست میکنی؟
ایسول : اره من اشپزیم بهتر از همس
جین : بهتر از من که نیست
ایسول : هست
جین: شک دارم
همون موقع نامجون از کتابخونه اومد . وقتی دید این دوتا باز باهم دارن دعوا میکنن گفت: چرا شما بجای اینکه با هم دعوا کنید با هم همکاری نمیکنید؟
ایسول: اون شروع کرد
جین : نه خیرم تو شروع کردی
نامجون : ببینید بازم دارید دعوا میکنید . چرا با هم آشپزی نمیکنید ؟
ایسول: باهاش هم اتاقی شدم بس نبود حالا باهاش آشپزی هم بکنم؟
جین : نه که من دلم خیلی میخواد
نامجون : یا باهم آشپزی کنید یا هیچ کس نکنه و میره
جین : انتخاب تو چیه؟
ایسول : من میخوام آشپزی کنم تو رو نمیدونم
جین: پس باید با هم آشپزی کنیم
ایسول : اره
جین و ایسول شروع میکنن به آشپزی در حالی که همش با هم دعوا میکردن.
غذا اماده شد
همون موقع جانگ کوک و کونیا اومدن
جین همرو صدا میکنه و میگه بیان غذا
( تو ماشین )
کونیا : تو جایی رو میشناسی که لوازم نقاشی داشته باشه ؟
جانگ کوک : نه، تو نمیدونی . اگه نمیدونی چجوری اومدی بیرون
کونیا : خاب از مردم میپرسم
جانگ کوک : اونجا یکی هست
کونیا: اره بازه
جانگ کوک و کونیا از ماشین پیاده میشن و میرن تو مغازه
فروشنده: سلام، چطور میتونم کمکتون کنم؟
کونیا : ما بوم و قلم و رنگ میخوایم
فروشنده : همین؟
کونیا : تو چیزی دیگه ای نمیخوای ؟
جانگ کوک : نه ، چقدر میشه ؟
فروشنده : 270 تومان
کونیا میاد کارتشو بده که میبینه جانگ کوک زود تر بهش میده
کونیا : من حساب میکردم
جانگ کوک : نمیخواد
کونیا : ممنون
از مغازه میان بیرون
تو ماشین هیچ حرفی نمیزنن
1 ساعت قبل
جین: بقیه کجان؟
ایسول : رفتن بچرخن
جین : غذا چی داریم؟
ایسول :هنوز چیزی درست نکردم
جین : تو درست میکنی؟
ایسول : اره من اشپزیم بهتر از همس
جین : بهتر از من که نیست
ایسول : هست
جین: شک دارم
همون موقع نامجون از کتابخونه اومد . وقتی دید این دوتا باز باهم دارن دعوا میکنن گفت: چرا شما بجای اینکه با هم دعوا کنید با هم همکاری نمیکنید؟
ایسول: اون شروع کرد
جین : نه خیرم تو شروع کردی
نامجون : ببینید بازم دارید دعوا میکنید . چرا با هم آشپزی نمیکنید ؟
ایسول: باهاش هم اتاقی شدم بس نبود حالا باهاش آشپزی هم بکنم؟
جین : نه که من دلم خیلی میخواد
نامجون : یا باهم آشپزی کنید یا هیچ کس نکنه و میره
جین : انتخاب تو چیه؟
ایسول : من میخوام آشپزی کنم تو رو نمیدونم
جین: پس باید با هم آشپزی کنیم
ایسول : اره
جین و ایسول شروع میکنن به آشپزی در حالی که همش با هم دعوا میکردن.
غذا اماده شد
همون موقع جانگ کوک و کونیا اومدن
جین همرو صدا میکنه و میگه بیان غذا
( سر میز )
نامجون : امروز کارمون خوب بود !!
شوگا : چطور ؟
نامجون : چون تونستیم با دخترا کنار بیایم
همه میخندن
جیهوپ: کی غذا رو درست کرده ؟
ایسول : منو و جین
جیوو : اوو خوشم گذشته ؟؟
ایسول به جین نگاه میکنه و میگه : ساکت شو
همه به جز جین و ایسول میخندن
بعد از شام وی رفت پیش یونگ
وی : اماده ای بریم ؟
یونگ : اره
وی و یونگ اماده میشن و میرن رستوران
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
خخخ ممنون از همهگی من پارت ۳ رو گذاشتم تاببینم اومده پارت ۴ هم میزام بازم ممنون
عالی بود لطفاً خعلی طولانیش کن!دوصت دارم
سلام خیلی زیبا بود لطفا پارت بعد را هم زود بزار
ممنون
عالی