دوستان داستان قبلی رو پاک کردم وولی این کپی هما نه با چیزایی که جا انداختم
ادرین:مرینت تو اینجایی خیلی نگرانت شدم نباید به حرف های لایلا گوش کنی او داره از حسودی میترکه که من و تو باهمیم مرینت:نه حق با اونه من به درت نمی خورم ادرین:نه نه این فکر رو نکن اگه بزاری احساسات منفی بیشتر بشه شرور میشی راستی مرینت من میخواهم یک رازی رو بهت بگم مرینت:چه رازی ادرین:پلگ تبدیل گربه ای مرینت:چ..ی..تو...گرب..ه..سیاهی ادرین:درسته مرینت خوب.حالا که رازت رو گفتی منم باید رازم رو بگم دیگه تیکی خال ها روشن ادرین:چی مرینت تو کفشدوزکی مرینت:درسته
(مرینت یهو میپره توی بغل ادرین)ادرین بهم قول بده که همیشه مراقبم باشی ادرین:نمی گزارم هیچ وقت خطری تهدیدت کنه(یک ماه بعد)داشتیم مثل همیشه با ادرین قدم میزدم یک دفعه یادم امد که مادرم امروز کارم داره به ادرین گفتم و رفتم خونمون ادرین هم رفت خونه خودشون داشتم به مادرم کمک می کردم که متوجه یک ابر شرور شدم به هزار بهونه رفتم توی اتاقم و تغییر شکل دادم و رفتم تا با ابر شرور بجنگم
مرینت:دیدم گربه سیاه داره میار و ابر شرور که کیوپید سیاه بود تیرش رو به سمتش نشونه گرفته سریع دویم سمش گفتم برو کنار اون منظورم رو نفهمید مجبور شدم خودم رو پرت کنم به سمتش تا اون دوباره قلبش سیاه نشه و تیر کیوپید سیاه به من خورد گربه سیاه گفت حالت خوبه بانوی من من دستش رو پس زدم و گفتم من بانوی تو نیستم گربه بد بخت انگار می دانستم که دارم چی میگم اما کنترلی رو حرفام ندارم
گربه سیاه که فهمیده بود چه اتفاقی افتاده عقب نشینی کرد خواستم برم دنبالش اما نتوانستم برم دیدم دارم به سمت کیوپید سیاه به نظر می تونه منو کنترل کنه گفت تو باید به من کمک کنی تا گربه سیاه رو مثل تو تحت کنترل خودم درش بیارم نباید به حرفش گوش می کردم ولی اون داشت منو کنترل می کرد و کاری از دست من بر نمی آمد امید وارم گربه سیاه یک راهی پیدا کنه دیدم از پشت داره بهش نزدیک میشه فهمیدم می خواهد سنجاقش رو بشکنه
مرینت:سریع سنجاقش رو برداشت و زدش زمین و شکست و با شکسته شدن سنجاق و بیرون آمدن اکوما منم آزاد شدم و از گردونه خوش شانسی استفاده کردم و یک نامه توی دستم افتاد بازش کردم و خواندمش
توی نامه نوشته بود(قدرتت جا به جا شده و تو به کابوست میرسی و نمی توانی ازش فرار کنی و به بهترین کسانی که دورتن خیانت می کنی و با دشمنت دست دوستی می دی)منظورش چی بود و چرا با خون نوشته شده بود منکه نفهمیدم منظرش چیه پرتش کرم هوا و گفتم کفشدوزک معجزه اسا و همه چی درست شد از گربه سیاه خداحافظی کردم و رفتم خونه ♡☆ایزی ایزی تمام تمام تا یه داستان دیگه بای♡☆
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)