
سلام دوستان من اسم خودمو نمیگم ولی میتونید به من بگید n.d.d من میخوام یه داستان عاشقانه اما متفاوت بنویسم همون میراکلس اما متفاوت و اینکه خواندین بدتون اومد خوشتون اومد لطفا نظر بدین هرچی بگین ناراحت نمیشم ولی فش ممنوع.و اینم بگم من ۵ تاصفحه بیشتر نمیزارم ولی قول میدم داستان هارو زود به زود بزارم🙂
خب اگه بالا رو خوندین بریم سراغ داستان و اگه نخوندین حتما بخونید😇خب اول از زبان مرینت:من وقتی ۵ سالم بود پدر و مادرم رو از دست دادم و من الان ۱۸ سالمه و با خاله امیلی زندگی میکنم(خالش نیست بهش میگه خاله)اون خیلی مهربونه وگابریلم مهربونه اما اونا یدونه پسر دارن که همش منو حرص میده من الان تو اتاقم و دارم با گوشیم ور میرم:اه حوصلم سر رفته چکار کنم که یهو یه نفر در زد گفتم بیا داخل اون لاله بود (خدمتکار)گفت:خانم مرینت نهار آماده است لطفا بیاین و غذا بخورید منم گفتم باشه و داشتم از پله ها پایین میرفتم که.....
که آدرین لوسو دیدم بهش اهمیت ندادم و رفتم سر میز هیچکس حرف نمیزد تا اینکه گابریل گفت:آدرین تو باید بخاطر شرکت ۱۰ روز به اسپانیا بری و آدرین گفت:باشه.بعد امیلی گفت:چطوره مرینت هم همراه آدرین بره.غذا پرید تو گلوم بعد آدرین گفت: باشه. منم بخاطر اینکه اگه نمیرفتم با سوال هاشون منو دیوانه میکردن موافقت کردم و رفتم چمدونم رو جمع کردم چون فردا ساعت ۶:۳۰ پرواز داشتیم . من زود خوابیدم.صبح که بلند شدم ساعت ۵:۵۰ دقیقه بود من از جام بلند شدم و سزیع دست و صورتم رو شستم و رفتم تو ماشین از قبل راننده چمدونامون رو گذاشته بود تو ماشین وقتی نشستم تعجب کردم چون آدرین جلو نشست و اومد کنار من عقب خب خلاصه ۲۵ دقیقه گذشت و ما رسیدیم به فرودگاه سریع سوار هواپیما شدیم من چون امیلی و گابریل نبودن میترسیدم خودم و آروم کردم بعد یهو خلبان گفت:عزیز لطفا کمربند های خود را ببندید و آماده پرواز بشید با تشکر.وقتی اینو گفت من ترس زیادی برم داشت هواپیما داشت بلند میشد و من نتونستم خودمو کنترل کنم و دست آدرینو محکم گرفتم اون داشت مجله میخوند بعد وقتی دستشو محکم گرفتم با تعجب بهم نگاه کرد من گفتم الان دستشو میکشه اما با کمال ناباوری مجله رو کنار گذاشت و منو به طرفش کشید و بغلم کرد و دم گوشم گفت:نترس خانوم کوچولو من پیشتم.
منم بغلش کردم و بیشتر تو آغوشش فرو رفتم عطرش داشت مستم میکرد واقعا خیلی خوش بو بود من همنطور تو بغلش خواب رفتم باصدای خلبان بیدار شدم : مسافران عزیز به اسپانیا خوش آمدید تا ۱۰ دقیقه دیگر به مادریر میرسیم سفر خوشی رو براتون آرزومندم. بعد از حرف خلبان متوجه مقعیتم شدم من هنوز تو بغل آدرین بودم خوشبختانه نفهمید من بدار شدم و من خیلی زیرکانه مثلا بیدارشدم و از تو بغلش اومدم بیرون و بعد آدرین روشو اونور کرد اصلا به روی خودش نیورد که منو بغل کرده بود وقعا بازیگر خوبی بود وقتی از هواپیما پیاده شدیم ماشینی که مال ما بود رو پیدا کردیم آدرین رانندگی میکرد من میخاوستم عقب بشینم که آدرین گفت:قصد نداری که عقب بشینی بعد با دست به جلو اشاره کرد منم رفتم جلو نشستم تو راه که من دوباره خوابم برد بعد.....
با بالا و پایین شدن بیدار شدم بلهههه من تو بغل آدرین بودم که داشت منو از پله ها بالا میبرد من برای اینکه نفهمه بیدار شدم خودمو بیشتر تو بغل جا کردم بعد در یه اتاق رو باز کرد و منو گذاشت روی تخت بعد نشست کنارم و با موهام بازی میکرد من تعجب کرده بودم که یهو یه چیز گرم روی پیشونیم حس کردم بعد خیلی تعجب کردم چرا آدرین باید پیشونیمو ببوسه بعد من واقعا دیگه خوابم برد (شب بود)وقتی صبح بلند شدم دیدم آدرین کنارم خوابیده من خیلی تعجب کردم سرسع بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم بعد صبحانه آماده کردم دیدم آدرین اومد و صبحانه خورد منم خوردم بعد باهم رفتیم شرکت آدرین کارای شرکت رو کرد و باهم برگشتیم شب شده بود و خوابیدم اما ایندفعه آدرین توی اتاق خودش خوابید....
صبح بلند شدم امروز خدارو شکر تعطیل بود و نباید میرفتیم شرکت بعد من رفتم حموم اومدم بیرن که دیدم در باز شد من چیغ زدم گفتم مگه در زدن یادت ندادن آدرین گفت:آخه چند بار صدات زدم بیای صبحانه بخوری جواب ندادی فکر کردم خوابی اومدم بیدارت کنم گفتم حالا برو بیرون میخوام لباس عوض کنم گفت:خب جلوی من عوض کن من داد زدم پسره ی بییییییییییییی حیااااااااااااااااااا دستاشو به نشانه ی تسلیم بالا آورد و گفت: باشه بابا رفتم پایین منتظرتم.رفت منم لباسامو پوشیدم و یکم آرایش کردم بعد رفتم پایین آدرین گفت: داشتی از کوه اورست بالا میرفتی انقد طولش دادی😡گفتم نه میخواستم مخ تورو بزنم وای این چه حرفی بود من زدم الان دوباره میخواد حرصم بده امود جلوم وایستاد و گفت: تو میخوای مخ منو بزنی تو حتی انگشت کوچیکه منم نیستی.منم رفتم نزدیکش فقط یه بند انگشت باهم فاصله داشتیم گفتم انطوریاست.گفت:آره😏تا اومدم یه چیزی بگم لباشو با قدرت روی لبام گذاشت و دستشو کرد تو موهام منم از شدت تعجب چشمام اندازه صفحه تلویزیون شده بود نمیدونم چرا یه چیزی توی دلم میگفت:همراهیش کن همراهیش کن. منم آخر تاقت نیوردم و همراهیش کردم با عشق منو میبوسید منم همینطور بعد از دقیقه ها خودم لبم رو از روی لبش برداشتم و از خجالت سرخ شده بودم سرم رو اتداختم پایین تا نفهمه اما موفق نشدم که......
خب بچه ها تا جایی تونستم طولانی نوشتم تستچی جان لطفا قبول کن و بچه ها شما هم لطفا نظر بدید و شاید براتون سوال که چرا اسم داستان زوج ابرقهرمان هاست چون در آینده ابر قهرمان میشن
......
.......
.......
ممنون که خوندید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اقا ولش کنید اگه بخواد میزاره اگه نخواد نمیزاره شما این همه خودتونو عصبی میکنید اون اصلا عین خیالشم نیست اگه میخواست بزاره تاحالا گذاشته بود
( شوالیه شب) 🦇🦇
یا خداااااا ۵ ماه شدهههه 😠😠😠😠😠
خیلی ببخشید ولی مُردی یا زنده ای یا پارت بعدی اصلا میزاری یا نمیزاری نمیتونی خبر بدی 😡😡😡😡
من 4 هفته منتظر پارت بعدم آگه میشه زود بزار
و اینکه داسانت عالیه
سلام ۴ هفته گذشته چرا داستانت رو نمی زاری اگه نمی خوای بزاری بگو ما منتظرنمونیم
سلام پس داستانت روکی میزاری
سلام عزیزم پارت بعد پس کی میاد
عالی بود عزیزم حتما ادامه بده
سلام
عالی بود ❤️❤️❤️
منتظر پارت بعدی هستم
لطفاً زود تر پارت بعدی رو بذار
ممنون 🌹🌹🌹
سلام بچه ها متاسفانه تستچی قبول نکرد من ویرایش دادم امیدوارم این دفعه قبول کنه من معذرت میخوام که منتظر موندید.😢😢😢😢😢😢😢
اشکال نداره
امید وارم تستچی قبول کن
ممنون ❤️❤️❤️
پارت بعد رو گذاشتی
ببین پارت ۲ و ۳ رو بزار دیگه
چی شد پس چرا داستانت رو نمیذاری
نگاه اولین تستته که ۶۹ تا نظر داره واقعا خوش شانسی و داستانت هم قشنگه حالا نگاه کنیم اون سوپرایزی که گفتی چیه