
دستی روی دهنم قرار گرفت و منو عقب کشید، محکم به دیوار کوبونده شدم، چشمای سوهون توی تاریکی برق زد. از شدت ترس چشمام گشاد شده بود.-بالاخره گیرت اوردم...سرنگی از توی جیبش در اورد، سعی کردم حرکت کنم ولی دستش محکم منو در برگرفته بود، سوزش دردناکی توی گردنم پیچید و کم کم دیدم تار شد.دقیقا نمیدونم چقدر بیهوش بودم.وقتی بیدار شدم توی یه خونه نسبتا مجلل ، روی یه کاناپه طوسی رنگ دراز کشیده بودم، سردرد داشتم و همه جا سکوت بود.با یاد اوری اتفاقی که برام افتاد اخم کردم، بلند شدم تا دور و بر خونه رو بگردم،یه آشپزخونه اوپن داشت و سراسر خونه سفید بود، خونه قشنگی بود، ولی.. به سمت در رفتم و دستیگره شو گرفتم و کشیدم، قفل بود-خوب خوابیدی؟! سرمو بالا گرفتم و نگاهش کردم، روی نرده ها خم شده بود و با لبخند مرموزی نگاهم میکرد+چیکارم داری؟!-خونه ی قشنگیه؟! +ولم کن برم...بقیه دنبالمن..به آرومی از پله ها پایین اومد و روبه روم وایساد.. چقدر قدبلند بود..عقب عقب رفتم

(خونه)
و به دیوار خوردم...-ازم نترس مین سو...+نزدیکم نیا. وایساد:ازم میترسی؟! نه مین سو...من فقط.. یه عکاسم...تو برای مدل من بودن زیادی خوشگلی...و خب اینجور آدمایی مثل من نمیتونن ازون همه گارد امنیتی عبور کنن...پس من یه نقشه کشیدم و اینجوری نزدیک شدم..میخوام بهت ضربه بزنم...شماها چی بهش میگین؟! ساسنگ فن؟! درسته، من همونم...واقعا حیف میشه که نتونی در اولین اجرات حضور داشته باشی... اوه.. جیمین و یونگی چقدر ناراحت بشن.. +تو دیوونه ای...-چرا همه همینو میگن؟! با سرعت به سمتم یورش برد و دستشو محکم به دیوار کوبید:من دیوونه نیستم...دیوونه نیستم فهمیدی؟! سرمو تکون دادم.. تنها بودم و ترسیده...سوهون به من پشت کرد، از پشت شبیه سوهون خجالتی و عکاس دست و پا چلفتی بود.. ولی این یکی آشفته تر و دیوونه بود..
کنارم پنجره بود، به بیرون نگاه کردم و با خیابون مواجه شدم.. چجوری منو اورده بود اینجا.. بدون هیچ فکری داد زدم :کمک...من اینجا زندانی شدم که سیلی توی صورتم خوابونده شد و از پنجره دور شدم:مین سو عزیزم...منو ناراحت نکن باشه؟! باید متشکر باشی که به جایی نبستمت. همونجایی که زده بود رو ناز کرد...صورتمو از زیر دستش کشیدم عقب، اخم کرد ولی از جاش بلند شد و رفت سمت آشپزخونه:باید گرسنه باشی، برات یچیز خوشمزه پختم میخوای بچشی؟! و لبخند مظلومانه ای زد، همونجا کنج خونه کز کردم:نه...-نشنیدم..+گرسنه ام نیست.. -ولی من این غذارو مخصوص تو پختم +چطور...چطور تونستی خودتو اینقد خوب نشون بدی..؟!جلو اومد و روبه روم نشست -بازیگری توی ذات ما برادراست...+برادر؟! -واقعا شبیه هم نیستیم؟! فکر میکردم تاحالا متوجه شده باشی...تو ابلهی مین سو.. و این کارو برای من راحت تر میکنه..
از جلوم بلند شد و دوباره به آشپزخونه برگشت.. زمزمه کردم:ایسول...با تمسخر برام دست زد:آفرین آفرین مین سو...+اما چرا..؟! -هوممم...بالاخره رسیدیم به بخش مورد علاقه ی من..صندلی برداشت و روبه روی من گذاشت و نشست.. هنوز همون گوشه نشسته بودم...-خب یکی بود یکی نبود..جریان مال چند سال پیشه...من از ایسول کوچیکتر بودم..ولی همراه اون به دانشگاه میرفتم، اون...، یه همکلاسی به اسم جونگ جی وو داشت...انگار زمان ایستاد+خواهر هوسوک..-خوبه مین سو..بالاخره چرخ دنده هات راه افتاد...ایسول عاشق اون دختر بود..همیشه دنبالش میرفت.براش گل و خوردنی میخرید..ولی جی وو اونو فقط به چشم یه همکلاسی یا نهایتش دوست میدید...بعد هوسوک وارد شد..اون یه برادر مزاحم و کنه بود. با حرفی که به هوسوک زد اخم کردم ولی سوهون به حرف زدنش ادامه داد:هوسوک از ایسول خوشش نمیومد ، حتی نمیذاشت ایسول نزدیک جی وو بشه، میدونی؟ بهش گفتم باید یجوری خودشو تو دل هوسوک جا کنه.. اما اون مدام میگفت نمیتونه...هوسوک یچیزی میدونست...
بعد یه روز ایسول یه گل رز قرمز گرفت ، داشت میرفت به جی وو اعتراف کنه، میگفت امروز هوسوکو کنار میزنم، به هر نحوی که شده...امروز باید تمومش کنم، کلی نصیحتش کردم.. بهش گفتم هنوز زوده، تو نمیدونی اون چه حسی بهت داره، ولی گوش نداد، یه دنده بود، از بچگی.. تا خود دانشگاه رو دنبالش دویدم. پله هارو دوتا یکی دوید بالا و وارد کلاس شد...سوهون به نقاشی روی دیوار سمت چپش خیره شد:اکثر دانشجو ها دور جی وو جمع شده بودن و بهش تبریک میگفتن...جی وو نامزد کرده بود...نفسم بند اومد. سوهون ادامه داد:فکر کنم اونجا برای اولین بار ایسول مرد...رز قرمز از دستش کف سالن افتاد...منم شاهد اون ماجرا...بعدش هوسوک اومد و جلوی چشم ایسول خواهرشو بغل کرد و بهش تبریک گفت...ایسول عقب عقب رفت و از کلاس بیرون دوید و گم شد...کل مدرسه رو دنبالش گشتم...ولی نبود...تا 3 روز نیومد خونه...روز سوم.. آشفته و دیوونه برگشت خونه چشماش قرمز بود:میخوام انتقاممو از هوسوک بگیرم..
ازش پرسیدم چه ربطی به هوسوک داره؟! گفت: اون خبر داره...حدود 1 سال آرومش کردم...از آشفتگی درش اوردم و جمع و جورش کردم..سخت بود...جمع کردن برادر بزرگترت از کلوب های شبونه خیلی سخته مین سو...حتی نمیتونی تصورشم بکنی که چقدر سختی کشیدم..درحالی که باید بهترین سال های جوونیمو میگذروندم...وقتی بهتر شد شروع کرد..برگشت پیش پدرمون و ازش کار خواست ولی جدای اون پنهانی نقاشی هاشو میفروخت و پول جمع میکرد، کم کم قدرتمند شد، سهام گرفت و شرکتو بالا برد و آوازه پیدا کرد بعدش ذهنشو باز کرد چند نفرو جمع کرد تا دنبال هوسوک بگردن و یه بلایی سرش بیارن ولی اگه هوسوک غریبه میدید مسلما در میرفت.. پس ایسول به دوستای مشترک دوران دانشگاهمون رو آورد...با پول قانعشون کرد و یه پیامک جعلی و مسخره هوسوکو گول زد ولی بعد اونا گزارش دادن که یه دختر دیدن..یه دختر با هوسوک فرار کرده، بعدش زیاد نگذشت که تو عضو جدید شدی..و مورد راحت تری.. برای حمله... میخواستیم بیایم سراغت ولی فهمیدیم تو بیمارستانی و بعدش تو جنگل گم شدی و کلی اتفاق دیگه
این نقشه رو عقب انداخت ولی به ایسول کمک کرد نقشه ی جدیدی بکشه...اون سهامدار یه شرکت بود که دلباخته ی یه آیدل شده و خر کردن خانواده اش خیلی راحت بود تا به مین سو اصرار کنن اون باید با ایسول قرار بزاره... تو نمیدونستی ایسول کی بود چون به هوسوک میگفتی...همه چی مخفیانه بود و عالی، تو مرکز این گروهی، ایسول با گرفتن تو میتونست نه تنها از هوسوک بلکه از کل اعضا باج بگیره ، خبر بوسه ی تو و جیمین هم خیلی سروصدا کرد و این باعث شد اون حتی بتونه از خود توهم باج بگیره،به هرحال برای امشب نگهت داشتم..ایسول...میومد اینجا ، تا...-بعضی وقتا دوست داشتنی بودن دردسر داره مین سو و خندید..یادم رفته بود نفس بکشم.. گیج و مبهوت به سوهون نگاه میکردم...سوهون جدی شد:غذا اماده اس..باید جون داشته باشی...بلند شدم.. میلرزیدم...دستمو به دیوار گرفتم تا بتونم وایسم...به نقاشی که سوهون خیره شده بود نگاه کردم.. رز پر پر شده ای روی زمین نقاشی شده بود.. با رنگی به قرمزی خون..

پایان این پارت... خب دوستان میخواستم دلیل اینکه چرا دیر میزارم رو توضیح بدم خب میدونید 3 هفته از شروع مدارس گذشته، من امسال دهمم و رشته ام تجربیه پس یجورایی باید خودمو بکشم😂و اینکه من داستانو آماده ندارم.. من هردفعه مینویسم براتون و سریع میزارم و طول میکشه بنویسم💔 یعنی ته تهش یه هفته طول میکشه تا بزارم...خلاصه که همین...

✧༺♥༻✧ (همینجوری الکی)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود رشته ی منم تجربیه کلاس یازدهم هستم
سلاممممم عاجی فاطمیا خوبی؟ خوشی؟ سلامتی
چیکارا میکنی (تورو به هر کی که دوس داری نگو درس میخونی کارایی به جز درس خوندن اول ساله و من حالم داره از ریخت ریاضی و علوم بهم میخوره )
سلام آجی سرای ، خوبم تو خوبی؟!
اگه کاری غیر از درس خوندن داشتم که براتون پارت جدید میذاشتم، اینقد مشق دادن اصن یه اوضاعیه...
اجی بعد از قرن ها اومدم دیدم نیست خودمو جر دادم
کوشی پسسسسسسسسسسسسسسسس🥺🥺🥺🥺
همینجاممممم در حال مردنننن
افسردگی گرفتم اصن 😂🙂💔
عالیی بوووووددددددددد 👍 لطفن پارت بعدی رو زود بزا 😘
مرسیییییی😍
توضیح دادم😊
اجیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییاییییییییییییییییییییییییییییییییییی قلبممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم یا پیغمبررررررررررررررررر😍😍😍😋 عالیییییییییییییییییییییییییییییی بود
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی❤
# داستان پیچیده میشود 😂عالی بود 👍😍 منتظر پارت بعدی هستم
😂ممنونم❤😍
عاجی فاطی خیلیی قشنگ بود اصلا فک نمیکردم به اونایی که قسمت اول بود ربطشون بدی 😊
هر وقت وقت داشتی بزار عاجی میشه بهت بگم اونی ؟
مرسییی اجی جونمم🥺💛
اره راحت باش
عالی بود
عزیزم درکت میکنم منم دهمم ولی رشته ی کامپیوتر
ايشالله موفق باشی و میدونم ک هستی و میتونی آخر هر هفته ی قسمت رو منتشر کنی
من کمیک میخونم ت ی برنامه هستش هر هفت روز ی قسمت منتشر میکنه منم وقتی منتشر میکنه لائیک میکنم ولی برد نیستم کامنت کنم
ب نظر منم آخر هر هفته بزاری خوبه البطه هرجور دلت میخواد
خیلی ممنونم😍❤
چه جالبببب مرسییییی امیدوارم توهم موفق باشی و به هرچی که دوست داری برسی🌻✨🙂
خیلی ممنون که درک میکنی🥺💜
💞💞💞💞💞🙃🙃
خیلی خوب بود خسته نباشی 💕
موفق باشی هروقت تونستی بزار پس راحت باش🙂
مرسی نفسم😍
مرسییییی🤩💜
خیلی زیبا بود
راستی امیدوارم موفق بشی تو ماری و رشته ای که دوست داری مطمئنم میتونی 😇🥰🥰
مرسی نفسممممم توهم همینطور😍❤
مچکرمم