رویای میراکلس پارت ۱۸

شب بعد از مهمونی وقت خواب : صدا:خش خش تق تق کامیلیا : واییییییییی این چه صدایی میترسم اهای کیریس اشکالی نداره امشب پیشت بخوابم کیریس : باشه کامیلیا : ممنون (توی تخت )کیریس:میگم کامیلیا من خوابم نمی بره میای بریم سمت برج ایفل کامیلیا باشه (برج ایفل )کامیلیا : از این بالا همه چیز زیباست کیریس : اره تو هم خوشگلی کامیلیا : اشکالی نداره سرم رو بزارم روی شونت کیریس : باشه (کیریس توی دلش ) این چه حسی که من دارم راستش پدرم گفت که من عاشق نمیشم ولی یعنی من نمیتونم خواهر خودم رو دوست داشته باشم ار من نمیتونم (توی دل کامیلیا )من چم شده این چه حسی که من به کیریس دارم نه نمیشه هیچی نیست منم نسبت به برادرم هیچ حسی ندارم 😔

کیریس:یعنی ازش بپرسم؟؟ کامیلیا:چیو میخوای از کی بپرسی😊 کیریس راستش میخواستم ازت بپرسم که تو هم همون حسی که من دارم رو داری😔 کامیلیا:تو هم، فکر کردم فقط من این حس رو دارم،اما اره😔

(الان کیریس و کامیلیا روبه روی هم نشستن)راوی:وای یعنی این دوتا بهم حسی رو دارن؟نمیدونم باید بقیه ی داستان رو بخونین خب بریم ادامهی داستان←←←← کامیلیا:کیریس ولش کن بیا فعلا بریم خونه دیگه خیلی دیرشده منم خوابم میاد کیریس:باشه(ای باباجای حساسش رو خراب کردین 😢)

(صبح ساعت 9:10) ادرین: مرینت کامیلیا اینجا نیست مرینت:ادرین بیا اینجا نگاه کن واییی کیریس و کامیلیا کنار هم خوابیدن وای که چه نازن😘 ادرین:اره خیلی ناز خوابیدن خیلی وقته که پیش هم نخوابیدن 😊 مرینت:بیا بریم ادرین انگاری تا صبح بیدار بودن بیا تا بزاریم یه خورده بخوابن(رفتن)کیریس: وای چه قدر خوابم میاد وای کامیلیا خیلی اینطوری ناز خوابیده 😍

کامیلیا بیدار شو عزیزم بیدار شو کامیلیا : نمیخوام کیریس : اما ساعت 9:12 دقیقه هست کامیلیا : چییی 😨 ! ! چرا زودتر بیدارم نکردی کیریس : تقصیر من چی هر چی صدات زدم بیدار نشدی . کامیلیا : خب اره راست میگی حالا بلند شو بریم صبحانه بخوریم که دیگه صبحی هم نمونده😡

خب دوستان ببخشید کم بود اخه من فردا امتحان ریاضی دارم و لطفا برای عمهی پدرم دعا کنید اخه اون رفته تو کما و حالش خیلی وخیم هست

انچه خواهید دید:نمیدونم اخه من که انچه خواهید دید نمیزارم😂😂