8 اسلاید صحیح/غلط توسط: پفک نمکی انتشار: 3 سال پیش 40 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
از این رمان اصلا استقبال نشد برا همین این پارت فقط مینویستم تا داستان تموم بشه فالو = فالو
بعد از چند دقیقه اومد و به سمت اتاق رفتیم .
ک.س : حالا برای چی اومدی؟
ه.ن : میخواستم درمورد گات باهات حرف بزنم .
ک.س: اوه هلن من دوست ندارم درموردش حرف بزنی اون حتی درمورد من فکرم نمیکنه .
رو تختم نشستم با دست اشاره کردم تا هلن هم بشینه . نشست و گفت :
ه.ن: کادنس شاید تا حالا متوجه نشده باشی ولی اون طوره دیگه ای بهت نگاه میکنه .
ک.س : هلن من نمیدونم اون چه فکری در مورد من میکنه ولی خودش گفت یک دختر رو دوست داشتته و حتی براش نامه مینوشته تنها چیزی که میدونم اینکه من اونو دوست دارم .
ه.ن : کادنس به هرحال که تو دوسش داری این کافی نیست؟
ک.س: نخیر کافی نیست ایش هلن انقدر رو مخم نرو 😒.
ه.ن: کادنس خیای بد اخلاقی هاا .
ک.س: من بد اخلاق نیستم(و این بحث ادامه دارد😐💔)
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم فیلیکس بود
(ف.س: عه چی شد خوشگذشت☺
ک.س: اولن که سلام دومن نخیر حوصله ندارم بحث کنم باای)
ه.ن: چرا قطع کردی کادنس؟
ک.س: اونو ولش فردا نقشمون و اجرا میکنیم .
ه.ن : باشه .
(یک سال بعد)
ک.س : بیام کافه ی نزدیک مدرسه ؟ باشه میام .
تلفن و قطع کردم سریع لباس پوشیدم و رفتم .
هلن جلوی در منتظرم بود
ه.ن: کادنسس به گات همه چیو گفتیم )
ک.س: مگه قرار بود چیزی بگین بهش.
ه.ن: خب معلومه حقیقتی که یک سال ازش پنهان کردی.)
ک.س : نه نه نه تو دیوونه ای هلن تو دیونه ایی الان کجاست ؟)
ه.ن: چته کادنس توی کافه است .
ک.س : ریکشنش چی بود؟؟)
ه.ن : چشماش برق زد به نظر من که خوشحال شد ولی تعجب کرد انتظارش و نداشت .)
.کادنس.
برگشتم ببینم کی صدام میکنه گات بود از استرس حالم بد شد فقط نگاش کردم و هیچی نگفتم و یک جوری که انگار برق گرفته بودنم دوییدم فقط دوییدم .
طوری که دیگه نفس برم نموند توی یک کوچه وایستادم و بغل دیوار نشستم
هلن هلن یک سال از گات مخفی کردم ولی در عرض چند ثانیه همش رو بهش گفت .)
توی یک ماه گذشته دیگه اون دوست هایی که من میشناختمشون نبودن فرق کرده بودن دیگه مثل قبل باهام رفتار نمیکردن انگار همه چیو ازم مخفی میکردن .
صدای نزدیک شدن کسی اومد بد اخلاق ها بودن
ف.س: خوبی کادنس ؟
گ.ت: کادنس ببین منم)
ک.س: همتون تظاهر میکنید با من دوستید همیشه یک چیزی رو از من مخفی کردید .)
ف.س : من دیگه تحمل ندارم من بهش میگم )
ه.ن: تو غلط میکنی فیلیکس😡)
ک.س: چیو میخوای بگی هاا هلن بس کنن من میخوام همه چیو بدونم من میدونم شما از گذشته ی من با خبرین شما همه چیو میدونین درستههه؟)
(بلند شدم و کنارشون زدم و دویدم من باید بفهمم چرا هیچی از گذشتم نمیدونمم چرا مگه کلاس ششم برای من چت اتفاقی افتاد به سمت خونه رفتم در و باز کردم و داخل خونه شدم _ کسی خونه نبود شروع کردم به گشتن خونه کل خونه رو بهم ریختم مطمئن بودم مامانم بیاد کارم ساختس ولی اصلا اهمیتی نمیدادم سراغ سند های پزشکی رفتم چیزی توش نبود تا یک برگه که درمورد من نوشته بود شروع کردم به خوندش )
بیمار = کادنس
بیماری= فراموشی
علت بیماری = اتش سوزی
بیمارستان......
با گفتن اتش سوزی مو به تنم سیخ شد
چطور ممکنه
خاطراتم همش داشت بر میگشت
حالم بد شد نفسم بالا نمیومد
اشک میریختم ولی نمیتونستم حرف بزنم
خاطراتم
تمام گذشته ام
همش برگشت
عین یک فیلم توی ذهنم مرور شد
من یک قاتلم🙂......
بعد از کمی جست و جو ی دیگه همه چی رو فهمیدم همه چی
موضوع دقیقا بر میگرده به کلاس ششم
پدر من یک روانی بود اون یک م.ت.ج.ا.و.ز بود
هر روز مارو میزد و اذیت میکرد
روزی نبود که به چشم های کبود به مدرسه نرم
زندگیم تلخ بود
ولی با این حال تحمل کردم
اما دیدن اینکه اون لورا رو بزنه برام کابوس بود
مطمئنن نمیدونین لورا کیه
اون بهترین فرد بود
خوشگل :)
مهربون:)
و خیلیی دلسوز:)
من و لورا مثل یک روح توی دو بدن بودیم
اون از من یک سوال کوچیکتر بود
یک روز پدرم انقدر لورا رو زد که حالس بد شد مادرم هم کاری از دستش بر نمیومد
همونجا با خودم تصمیم گرفتم پدرم رو نابود کنم
برای یک دختر ۱۲ ساله نابود کردن یک فرد خیلی سخته
ولئ من تصمیمم رو گرفتم
صبح روز بعد این موضوع رو به لورا گفتم
اون گفت کمکم میکنه مادرم برای خرید به بازار رفت
پدرم هم تو اتاقش مشقول کار هاش بود
همه چی اماده بود یک کبریت و بومب.....
همه چی سوخت همه چی
اخرین چیزی که یادمه اینکه دنبال لورا گشتم اون نبود فکر کردم فرار کرده
فرار برای من دیر شده بود به سمت پنجره دویدم و خودم رو پرت کردم
یک هفته بستری بودم و وقتی پاشدم تمام گذشته ام رو فراموش کردم
و لورا لورا هم تو اون اتیش سوزی مرد 🙂💔
لورا خواهر من بود ...
بعد از اون مادرم دوباره ازدواج کرد تا من هیچ چیزی از گذشته متوجه نشم ولی ...
(عکس لورا)
من خواهرم رو کشتم باورم نمیشه😭
پدرم هم توی همون اتیش سوزی مرد .
چطور فکر میکردم از پس همه چه برمیام چطور انقدرر نفهم بودم چطور نفهمیدممم
(انقدر گریه کردم که تمام لباسم خیس بود برگه های دکتر اعلامیه فوت لورا و پدرم رو دستم گرفتم و اروم اروم از خونه در اومد ولی با دیدن این صحنه شوکه شدم
همه جلوی در منتظرم بودم بد اخلاق ها مادرم پدر ناتنیم🙂💔
مامان کادنس : ( با صدای لرزون ) کادنس
ف.س: بالاخره فهمید .
ه.ن : بس کن فیلیکس
هیچی نگفتم برگه هارو زمین انداختم و بدون توجه به بقیه از اونجا رفتم
به سمت مخفی گاهم توی ساحل رفتم و داخل افکارم غرق شدم
که صدای گات ریشه ی افکارم رو پاره کرد
ادامه توی نتیجه😐💔
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
آجی میشی السام
خوش ملیسا ام
اخی چرا بود؟ چیزیش شده؟
اخیییی ببخشیدد ناراحتت کردم💔💔💔
نه عزیزم
عالی بود ،معرکه
♡
چرا تمومش کردی 😐
چون حتی یک نفرم به خود داستان نظر نداد =/