
*میدونی که من با تو دوستم@یعنی چی 😳*یعنی یکم از دوستی حسم بیشتره شاید گفت چیزی شبیح به عشق ❤@چی تو من هوف یدونه بزن تو دهنم ببینم بیدارم. که اروم اومد نزدیک و لبتو ب*و*س*ی*د. *دیدی بیداری @ب..ببین منم دوست دارم *میشه دوباره ب. ب. و. س. م. ت@من بگن نه نمیکنی😅*فرقی نداره. و دوباره ب. و. س. ه ای روی لبات گذاشت کرد
@بهتره بریم تا رئیس نیومده *باشد. منو کوک همو دوست داشتیم واقعا همو دوست داشتیم دو هفته از اعترافمون بهم می گذره احساس خوبی به امروز دارم احساس میکنم روز خوبی در پیش هست کمی به مغزم غشار اوردم. وای تولد بان ریو یعنی برادرمه شاید نبینمش اما خودم براش تولد میگیرم البته اگر شد در اتاقو باز کردم و دیدم رئیس و کوک دارن میان منم سریع در رفتم داشتم از خوشحالی میترکیدم داداشم پاییز به دنیا اومده بود و همیشه روز تولدش مریض بود اون دوست داشت کاراگاه شه و یادم نمیاد که چه رشته ای خوند اها من من اونجا نبودم
@بهتره بریم تا رئیس نیومده *باشد. منو کوک همو دوست داشتیم واقعا همو دوست داشتیم دو هفته از اعترافمون بهم می گذره احساس خوبی به امروز دارم احساس میکنم روز خوبی در پیش هست کمی به مغزم غشار اوردم. وای تولد بان ریو یعنی برادرمه شاید نبینمش اما خودم براش تولد میگیرم البته اگر شد در اتاقو باز کردم و دیدم رئیس و کوک دارن میان منم سریع در رفتم داشتم از خوشحالی میترکیدم داداشم پاییز به دنیا اومده بود و همیشه روز تولدش مریض بود اون دوست داشت کاراگاه شه و یادم نمیاد که چه رشته ای خوند اها من من اونجا نبودم
اینت رو ولش کن من دلم براش تنگ شده پس از اینجا تولد براش میگیرم یه عکس کوچولو ازش دارم اما اون موقع شش سالش بوده من رفتم تا کیک درست کنم و برا خودم غذا درست کنم البته برا دو نفر خودم و بان ریو شاید نباشه اما تو قلبم قستش ❤ شروع کردم به درست کردن کیک داشتم موادو میذاشتم تو فر که پام رفت رو یکم از روغنی که ریخته بود و بوم مواد ریخت رو شبیح کیک شده بودم پام و کل بدم درد میکرد که دیدم صدای پا میاد دیدم کوک و رئیس او مدن منم سریع با ترس بلد شدم و یک ثانیه پام درد گرفت و سریع خودمو به ستون چسبوندن +چی کار میکنی @ببخشید. کوک معلوم بود به زور جلوی خندشو گرفته بود که منم خندم اومد ولی سعی کردم نشون ندم
+گفتم چرا خواستی کیک درست کنی@همین جوری حوس کردم +میدونم قضیه چیه @خوب بگو+تولد داداشته @تو از کجا میدونی+جونگ کوک*ببخشید مجبور شدم@واقعاکه.که دیدی کوک نتونست نخنده و یه خنده خرگوشی زد که دیدی رئیس یه لبخند خیلی کوچولو زد تو هم نا خداگاه خندیدی. رئیس رفت کوک دستتو گرفت و بلندت کرد رفتی لباستو عوض کردی و دیدی کوک رفت تو اتاق رئیس و رفتی تا ببینی چی میگن *سلام رئیس کاریم داشتین+تو ا/ت رو دوست داری*ب.. بله+دیگه نزدیکش نمیشی و گرنه دیگه ا/ته ای وجود نداره *اما من نمی تونم +ساکت همین که گفتم دیگه نزدیکش نمیشی چون عاقبت خوبی نداره *چشم @باید برم تو اتاقم (تو دلش)
کوک از کنارت رد شد و اثلا توجهی بهت نکرد حتی یه نگاه تو که می دونستی تورو دوست داره چون بین این همه دختری که اینجا اشپزی و اینجور کارایی میکنن تورو انتخاب کرد هوفی کشیدی و رفتی دنبالش اخه دیدی یه دسته گل دستشه واسه همین یواشکی رفتی دیدی که رفت پیش یه دختر و گفت*سلام بهترینم.؟؟؟؟؟: سلام کوکی@صبرم تموم شد و رفتم پیشش و گفتم @خیلی بی احساسی جونگ کوک دیگه نه من نه تو (با گریه) اومد نزدیک و گفت*دیدم که داری میشنوی از پشت در پس خودت میدونی اخرین بوسمون@اخرین.و اومد و ب. س. ه. ا. ی گذاشت لوبت با ناراختی و گریه داشتی میرفتی که دیدی صدای تیر اومد به طرف تو بود اون تهیونگ بود که تیرو شلیک کرد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)