
این داستان شرح حال شما و تهیونگ رو بیان میکنه [شما دختری هستید که وارد قصری ترسناک و خفته می شود و امکان برگشت شما به دنیای بیرون غیر ممکنه]×_×
مقدمه:گفته می شد در دوران قدیم دختری به نام ا/ت وارد اون قصر خفته و ترسناک شده و با پرنس اون قصر رو به رو شده همه میگفتن اون پرنس نفرین شده است و هیچ کس از اون خوشش نمیاد ولی مهم تر از همه میگفتن اون خیلی ترسناکه در حالی که هیچ کس چهره واقعی اون رو ندیده بود غیر از اون دختر دختری که بعد ها عاشق ............. اون دختر چهره ای به زیبایی ماه داشت و موهایی سیاه به سیاهی شب ولی به براقی ستاره های شب لب های سرخ و چشم های به رنگ دریا داشت همه روستا اون رو ساحره صدا میکردند و تنها دلیلش این بود که بقیه روستایی ها همشون پوستی سیاه و قیافه هایی زشت داشتند ..........
داستان :نام من ا/ت هست دختری که در یک روستا گمشده گیر افتاده و خدمتکاری سیاه پوست هارو میکنه من خیلی تنهام و هیچ دوستی ندارم . و نخواهم داشت همه ی روستا به من میگن ساحره دردناکه خیلی دردناک ____________________________________ ا/ت زود باش برو لباس هارو بشور و پهن کن بدو دختر تنبل ..... ا/ت:چشم خانم از زبان ا/ت:لباس هارو شستم و پهن کردم حالا باید برم آشپزخونه رو تمیز کنم .... (۲ساعت بعد) خوبه آشپزخونه هم تمیز کردم خیلی خوب شد خوب دیگه کجا رو تمیز نکردم زیر زمین !!!!ولی چرا خانم بزرگ نمیزارند من واردش بشم؟¿ خوب الان که خونه نیستند پس چی میشه من یه سری به اونجا بزنم ؟ رفتم سمت زیرزمین چقدر کثیف بود شروع کردم به تمیز کردن و رفتم سمت کمد و خواستم درش رو باز کنم که یه سری آلبوم از بالای کمد ریخت روی سرم (آی سرم ) اشکال نداره پیش میاد آلبوم رو برداشتم و خواستم بزارم سر جاش که دیدم یه پاکت ازش افتاد بازش کردم و خوندمش (دختر عزیزم ا/ت وقتی این نامه رو میخونی که شاید خیلی بزرگ شده باشی و شایدم نامه به دستت نرسیده باشه ازت خواهش میکنم که از اون امارت فرار کن !!!!! ا/ت اونها به زودی تورو میکشن دخترم خواهش میکنم فرار کن دوست ندارم عاقبتت مثل منو پدرت بشه!!!!!!) نامه از دستم افتاد یعنی چی؟ پس دلیلش اینکه بهم میگن ساحره ؟ چرا میخوان بکشنم مامانم هم اونها کشتند نه امکان نداره !!!! در اون آلبوم رو باز کردم و یه سری عکس پیدا کردم اون مامانمه !!!اونهم بابام برای همین نمیگفت هیچ وقت نیام اینجا چون میدونست که ......... من باید از این امارت فرار کنم از پل ها رفتم بالا و رفتم سمت در خورجی که خانم بزرگ اون دستم رو گرفت خانم بزرگ:کجا میری اون چیه تو دستت ها ؟؟؟؟چی اون عکس رو از کجا آوردی مگه بهت نگفتم نرو اونجاااااااااااا ا/ت:ولم کن ولم کن تو یه هیولایی خانم بزرگ :میکشمت ساحره از زبان ا/ت :دستم رو از دستش کشیدم داشتم اشک میریختم و همه جا رو مات میدیم و به سمت جنگل رفتم ولی صدای تیر رو شنیدم تیری که درست با قلبم برخورد کرد .....
دیگه نمیتونستم ادامه بدم ولی تمام تلاشم رو میکردم که خودم رو به اون قصر وحشتناک برسونم .......... از زبان تهیونگ (یا پرنس ):صدای تیر رو شنیدم کی میتونه این دور و بر ها بپلکه هیچ کس حق ورود به جنگل من رو نداره احساس کردم که بوی خون میاد فوری به طرفش رفتم و با دختری روبه رو شدم که پوستی به سفیدی ماه داشت موهای به سیاهی شب و به براقی ستاره ها چقدر زیبا بود ..... اون با تمام دختر های روستا فرق میکرد با همه افراد روستا !!!!!!!! چرا تیر خورده؟ بلندش کردم و بردم به قصرم زخم هاش رو درمون کردم و تمام مدت به چهرش خیره شده بودم
از زبان ا/ت:چشم هام رو باز کردم اون پسر رو دیدم اون همون پسره است؟ همون پرنس ترسناک یعنی من تو امارتش هستم؟ ولی اون که ترسناک نیست .... اون اون....... دیدم که دهنش رو باز کرد ولی متوجه شدم که اون یه خون آشامههه از دندون نیش هاش معلوم بود از زبان تهیونگ (خون آشام یا پرنس): چشم های آبی رنگش رو باز کرد دیدم که ترسیده زیاد برام چیز جدیدی نبود همه از من ترس داشتن همه منو تنها گذاشتن اون هم فقط بخاطر اینکه من یه..... من از خودم متنفرم بلند شدم و به دختر گفتم:هر جا میخوای برو دیگه هم به این امارت نزدیک نشو (نمیخواستم این رو بهش بگم ولی من یه خون آشامم و اون یه انسان اون نمیتونه با من باشه) و در رو بستم و رفتم از زبان ا/ت:
اون چرا اینجوری رفتار کرد ولی اون اونجوری نیست که همه تعریف میکنند اون به نظرم خیلی مهربونه و اون حتی زخمم هم درمون کرده من باید ازش تشکر کنم از اتاقش رفتم بیرون و با یه خدمتکار رو به رو شدم که با تعجب بهم نگاه کرد و بهم گفت تو اتاق مادر پرنس چیکار میکنی؟ ا/ت:تو اتاق مادرش ؟ ولی اون خودش من رو برد اونجا !!! خدمتکار :غیر ممکنه اون بعد از مرگ مادرش هیچ کس رو اونجا راه نداده و نمیزاره کسی واردش بشه به هر حال دنبال چی میگردی دختر جون ا/ت:هیچی ببخشید از زبان ا/ت: خدمتکار از کنارم رد شد و من هم دنبال پرنس گشتم و اون رو توی باغ گل رز دیدم صداش کردم و با تعجب نگاهم کرد بهم گفت اینجا چیکار میکنی مگه بهت نگفتم از اینجا برو بهش گفتم اره میدونم چی گفتید فقط میخواستم از شما معذرت خواهی کنم که مزاحمتون شدن و تشکر کنم که من رو نجات دادید و میتونم یه سوال ازتون بپرسم ؟ تهیونگ:بپرس چرا من رو برده بودید به اتاق مادرتون تهیونگ:دلیل خاصی نداره حالا از اینجا برو ا/ت:چرا اینقدر اصرار میکنی برم مگه من باهات کاری کردم ؟ تهیونگ:آره عاشقم کردی !!!! ا/ت:منظورت چیه ؟ تهیونگ:عاشقم کردی ولی تو از من میترسی درسته ؟ ا/ت:نه تهیونگ:دروغ نگو ا/ت:نه من شوکه شدم که تو یه خون آشامی
فقط برای همین تهیونگ:داری راست میگی؟ ا/ت:همم میگم تو هم مادرت رو از دست دادی؟ تهیونگ :آره مگه توهم ... ا/ت:آره مادرم و پدرم اونها کشتنشون من هم میخواستن بکشن که تو نجاتم دادی تهیونگ:پس دلیلش این بود تو واقعا میخوای اینجا بمونی ا/ت:من همچین حرفی نزدم ولی اگه مزاحمت نمیشم دوست دارم باهم آشنا بشیم . تهیونگ:اگه پیشم بمونی دیگه نمیتونی دنیای بیرون رو ببینی !! ا/ت:برام مهم نیست چون هیچ کس من رو تو این دنیا به چشم انسان نمیبینه همه بهم میگن..... تهیونگ :ساحره . ا/ت:تو از کجا میدونی؟ تهیونگ:ساحره هم هستی . ساحره ای که دست خودش نیست ولی همه رو عاشق و مجذوب خودش میکنه یه ساحره ای که اینقدر زیبا رو هست که همه به اون حسودی میکنن و برای همین یه روز تورو میکشن . ا/ت:پس توهم میدونستی؟
تهیونگ:بالاخره منم شهروند این روستام ا/ت:همم درسته تهیونگ:اسمت چیه؟ ا/ت:اسمم ا/ت (اسمتون) هست . اسم تو چیه؟ تهیونگ:تهیونگ . کیم تهیونگ یا وی ولی خب تو دیگه انتخابت رو کردی پس تا ابد اینجا میمونی پیش من ا/ت:قبوله تهیونگ:حتی اگه من خون آشام باشم حاضری که....... ا/ت:بله حاضرم حاضرم که تا ابد کنارت بمونم چون میدونم تو میتونی من رو دوست داشته باشی تهیونگ :نمیتونم بهت قول بدم ولی میخوام که خوشبختت کنم .
داستان:اون پرنس وحشتناک برای ا/ت تبدیل به یه پرنس خوش برخورد و مهربون شده بود که دوستش داشت و قلب سیاه و خونین تهیونگ هم کم کم داشت پاک و نازک میشد و به اون دختر بیش از اندازه علاقه داشت
امیدوارم خوشتون اومده باشه ؟🥰😅🤗
نظر یادتون نره ...🥺🥺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلیییی قشنگههه پارت بعد در💜👀😭😭
العان اینو یه سال پیش گزاستی ولی من هنوز منتظرم واسه پارت بعد چرا نمیزاری 🥺🥺🥺
ترخدا پارت بعد بزار الان ۱ سال شدههه نزاشتی
من می کشتی
تو قاتل منییییی 😪😭
عزیزم چرا ادامه نمیدید ؟
ع عزیزم چت شده چرا پارت بعدیو نمیزای😐💔
پارت بعد رو کی میزاری دو باره دارم داستانتو میخونم ترو خدا بعدی رو بزار
سلام
منم داستانت رو امروز خوندم و خیلی خوشم اومد ... کامنت ها رو که خوندم گفتن که ...
دیگه نمی خوای ادامه بدی ؟؟؟😐😐😐
ای نگاررررررجون کجایی پس؟ منو که کشتی تو... امتحانات کی تموم میشه؟... باورکن دیگه دارم برای داستانت درباره ی کوکی جون میدم... امتحانات که تموم شد بزار حتما همه رو😭😭😭😭🙏🙏🙏🙏💜💜💜💜
باشه فردا شروع میکنم به نوشتن😂😁
چه عجب😷
خدا رو شکر من که دیگه کم کم داشتم میمردم😂
نگار جونم امتحاناتت تموم نشد؟؟😳😳
تموم شد بالاخره😁😂
عشقم عزیز دلم خواهش میکنم بیا🥺💜🙏💕