عشق پاتر هدی ۴

°خب اره~میتونم یه سول ازت بپرسم ° حتما~ تو از سدریک خوشت میومد؟° چند ثانیه به رو به رو خیره شدم و گفتم اره ولی فقط به عنوان یه دوست هری تو دلش(اخش خیالم راحت شد من از همون بچگی ع•ا•ش•ق•ه ابی بودم )از زبان ابی°چند دقیقه بینمون سکوت شد ولی من سکوت رو شکستم ° تو هیچوقت نگفتی چطوری کشتش~ فقط نگاهش کردم

° تو چشماش نگاه کردم دیدم نارحت شد گفتم° ام دوست داری یه کار هیجان انگیز انجام بدی؟~چی! ° خب من بیشتر اوقات بایه تیکه چوب از اینجا سر می خورم(نکته:برف اومده) و خیلی باحاله دوست داری انجامش بدی بعد دیر به کلاست میرسی نمتیونی درس بدی ها😁 ( کلاس های محفل ققنوس هری) ~خب باشه ولی یکم خطرناکه ها°نه من هروز انجامش میدم ~ بهت اعتماد کردم

یه تیکه چوب گذاشتم با هری رو ش وایستادیم و باهم سر خوردیم جلو مون یه سنگ بود° ای وای این رو ندیدم~ یعنی الان میخوریم زمین° بی خیال حالش به همینه ~ کی بیشتر ضربه میبینه° خب مطمئنن اونی که جلو دیگه یدفه دستم و گرفتم کشید عقب و خودش رفت جلو وایستاد °هری چیکار میکنی تا اومدم به خودم اومدم افتادیم

الان یک ساعت گذشته یادم نی ببخشید)افتادیم وقتی افتادیم من چشمام رو بسم احساس کردم روی یه چیز گرمم چشمام باز کردم با هری چش تو چش شدیم داشتم بلند میشدم و گفتم°ببخشید😁~نه بابا عیب نداره بریم ° از اون طرف یه صدا اومد اون دارکو بود^هنوز به من جواب ندادی بعد با ایشون از این کارا میکنی اونم وسط جنگل ° یک من جوابتو دادم دو اونجوری که فک میکنی نیس^ عهه پس چطوریه؟°می خواست حرفش رو ادامه بده که با مشت زدم نا کجا ابادش از درد خم شد ^ همو میبینیم ایی(مالوفی هدا ناراحت نشید ها یه داستانه😁)°رفتم پیش هری

~واو😳°😁~جواب چیو بهش ندادی؟°هیچی مهم نیست بریم دیر میشه😁~چرا همیشه اینجوری لبخند میزنی بهم؟°😐بریم (پرش زمانی)هری داشت بهمون یاد میداد که چطوری از خودمون دفاع کنیم امروز اخریرن روز بود بعدش کریسمس بود بعد کلاس°هرماینی∆هوم°میرم جلو اینه∆خب برو😂°😐رفتم داشتم خودم رو نگاه میکرپم که هری امد ~گفتی سدریک میدونسته کیو دوست داری°خب اره برای چی اینو میگی~میتونم بپرسم کی؟°نه یعنی اگه بگم برای دوستیمون اتفاق بدی میوفته ~مطمئن باش نمیوفته °خب خب تو تورو دیدم داره میاد جلو تا منو ب•ب •و•س•ه پس منم همراهیش کردم

لایک کن زیرا خدا لایک کنندگان رو دوست دارد😐 بای کیوتم❤