
سلام بچه ها کتاب تام گیتس و بیگ نیت رو خوندید؟؟؟؟؟ من خوندمشون حالا یه داستان میخوام بنویسم با موعضوعب خنده دار مثل اونا قبلش شخصیت ها رو معرفی کنم لیزا(شخصیت اصلی جنسیت:دختره) میکو(دوست لیزا جنسیت:دختره) تام(لیزا و میکو ازش خوشون نمیاد..جنسیت:پسر) فیلیکس(تام ازش خوشش نمیاد چون تو تیم لیزا هست جنسیت:پسر) اقای گادفری😂اسمشو کپی کردم(معلم لیزا و.......جنسیت:مرد)
از دید لیزا👈🏻صبح از خواب پا شدم و رفتم مسواک بزنم و دست و صورتمو بشورم و.........وقتی تمام کار ها رو انجام دادم،رفتم تا صبحونمو بخورم😍مامانم برام الویه درست کرده بود😍بعدش برادر خواب الود من (یادم رفت معرفیش کنم)مکس اومد اون اصلا درساشو خوب نمیخونه😵 بعدش که صبحونمو خوردم با دوچذخم رفتم مدرسه تو راه میکو رو دیدم گفتم سلام میکو چه خبرا واسه امتحان تعلیمات اجتماعی امروز اماده ای😌میکو گفت وای نخوندم مگه داشتیم😲🤐🤐🤐گفتم نه بابا دوباره از اون شوخی هایی هر روزه😌😌😌میکو:نزدیک بود جون به لبم کنی لیزا😶
وقتی منو میکو رسیدیم به اونجا یهو تام اومد و همش داشت از گروه سرودشون میگفت که من ازم تیم میکو و فیلیکس برم تو گروه تام🥴لیزا:ببین تام میدونم خیلی دوست داری بیام تو تیمت اما من با این تیم خیلی راحت ترم و یه جورایی بهتر از تیم توعه😪و رفتم سر کلاس اقای میکل(معلم ریاضی) اومد و رفت نشست سر میز تام و دوستش که اسمشو نمیدونم پچ پچ میکردن اون دوستش میگفت خب الان میخواد بره رو میز برقصه؟!؟!؟؟؟؟تام گفت نه و.ٔ.......ور.......ور.......ور....ور............ور اقای میکل گفت که مبخواد امتحان یهویی بگیره گفت کسی نمیاد بذگه ها رو پخش کنه؟!؟؟؟؟منم با غرور گفتم مننننن و گفت خب بیا این برگه ها رو پخش کن منم برگه ها رو گرفتم و به نوبت به همه دادم چون فیلیکس از همه باهوش تر بود😍اول به اون دادم و بعد همینطور به بقیه که بعدش به خودمو میکو رسید(لیزا و میکو پیش هم میشینن)بعدش اقای میکل گفت ۳ ۲ ۱ خب شروع کنید من که جواب تمام سوالاتو میدونستم😁اسون بودن و انجام دادم اقای میکل بعد از ۵ دقیقه گفت
گفت خب وقت تموم شد برگه هاتونو بدین منم دادم بعدش باز بهم یه برگه سبز داد که توش نوشته بود افرین وقتی از معلم برگه سبز بگیری میتونی به اندازه اون برگه ها جایزه بگیری😍😍😍😍اما برگه قرمز از نمره هات کم میشه..........همینطوری که گذشت ساعت ۸:۳۰ دقیقه شد زنگ تفریح منو میکو با هم رفتی تودحیاط و راجع دیروزمون تو خونه حرف میزدیم که جایزه هامون آی بود همینطوری که توضیح میدادیم یهو اقای گیکو (مدیر مدرسه)_اومد و گفت امروز یه روز خاصه برای یک هنرمند نقاشی بعدش فیلیکس اومد😍اون تو همه چیز استعداد داره اون یه مجسمه قلب درست کرده بود...فیلیکس:من این قلب رو درست کردم از بین دختر ها هر کدوم که نزدیک به سطح من باشه من اسمشو اینجا مینویسم😁و از مجسمه ۲ تا میسازم یکیشو میدم به اون دختر و بعدیش خودم اونو بر میدارم😁😁😁😁میکو:هووو دختر ببین فیلیکس چه کرده همه رو دیوونه کرده😲😂لیزا:اگه منو انتخواب نکنه چی بد بخت میشم اون موقع اون عاشق اون دختره ناشناس نا معلوم میشه میکو🥶🥶🥶🥵🥵🥵🥵🥶🥶🥶🥶🥵🥵🥵🥵🥶🥵🥶🥵🥵🥵🥶🥵🥵🥵🥶میکو:بابا نگران نباش😁😁بهت قول میدمم😀😄
زنگ نفریح تموم شد رفتیم تو کلاس بعدش اقای مولکر(یه معلم جدید که میخواد درس مطالعات رو بگه)بععععددددد از یک روز عالییی و یه عالمه درس😀😀😀😀😀😆😆😆😆😆😉😉😉😉😊😊😊😊😊
داشتم با دوچرخم برمیگشتم که میکو اومد گفتم میکو امروز میای خونمون😁😁😁😁😍مبکو:اره ولی قبلش تکالیفمونو حل کنیم.....لیزا:باشه....هر دومون رفتیم خونه هامون تکالبفمون کم بود بعدش که تکالیفمونو انجام دادیم میکو زنگ زد و گفت که الان میاد😊😊😊😊😊😊😊😊😄😄😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃 و میکو اومد با هم یه عالمه حرف زدیم و مامان میکو هم اومد خونمون خیلی روز خوبی بود(راستی لیزا و میکو بابا ندارن😂چه بدبختن🤣🤣)بعدش میکو اینا رفت خونشون بعدش که کم کم داشت شب میشد یهو یه ناشناسی به گوشیم زنگ زد😯😯😯😲😲😲😲😲😲😬😬😬😬😬جواب دادم تام بود گفت تام اگه کارت مهمه بگو اما اگه مهم نیست من باید بذم به عالمه کار دارم تام:ببین لیزا میدونم نمیخوای عضو گروه موسیقیمون بشی راستش خواستم بگم که من از تو دیگه خوشم نمیاد...لیزا: مگه ازت خوشم میومد؟؟!!!لیزا:ببین من یه عالمه کار دارم اگه میخوای بد و بیرا بگی من واسه اینا هم وقت ندارم🤯😤
و قطع کردم بعدش دیگه خیلی عصبانی شدم و یه نفس عمیق کشیدم و اروم شدم بعدش که کم کم باید میرفتم بخوابم و رفت خوابیدم..........وقتی صبح شد دیدم وای نیم ساعت دیگه کلاس شروع میشه سریع اماده شدم صبحونم که خامه بود رو خوردم و سریع رفتم مدرسه.🤪
حواسم نبود که ساعت خونه ما یک ساعت جلوه هست نیم ساعت دیگه مدرسه کم کم پر میشه😁 بعدش سریع رفتم روی یکی از صندلی ها نشستم یهو دیدم فیلیکس با یه دختر تازه وارد داره مثل ۲ تا مرغ عشق قدم میزنن☹️🤧😞😞😞😩😩😩😩خیلیی فیلیکی ادم بدیه😭😭😭😭😭😭 بعدش یاپم افتاد امروز تازه وارد ها میان که یه پسره اومد.😍😍😍😍😍😍خیلی خوشگل بود لیزا:اهای اسمت چیه؟؟؟؟پسره:کی من؟؟؟!!؟لیزا:اره تو اسمت چیه چند سالته؟؟!؟!رفتم نزدیکش. پسره:اسم من نورمن هست و ۱۳ سالمه😄لیزا:منم لیزا هستم و ۱۳ سالمه😍از اشنایی باهات خوشبختم😊 نورمن: باشه خداحافظ بعدش رفت😁😁😁😁میکو اومد......میکو:اوووو این پسره تازه وارد دلتو برد؟؟!!!؟؟؟😁😁😁لیزا:چی نه نه کی گفته نه بابا اون پسره فقط یه دوسته میکو:اره جون عمت😂میکو:باید یه پسر هم کنار اون دوست بزاری😁لیزا:اهای میکو هم ادبتو رعایت کن هم اون یه دوسته فهمیدی🙂
بعدش که رفتیم سر کلاس اون پسره نیمکتش کنار نیمکت من بود😍😍😍خیلی عالیتر از این بگه داریم نورمن و لیزا واسه همیشه😍
بعدش کهاقای میلکو(علوم)اومد و گروه علوم تشکیل داد و منو میکو رو تو یه گروه قرار داد و چون من سر گروه بود اقای میکو گفت میتونین هر فردی رو به گروهتون ملحق کنید من دیدم که نورمن تو هیچ تیمی نیست اونو به گروهم اوردم فکر کنم خیلی خوشحال شده بوددد
بچه ها این داستانو خودم نوشتم و کارتون یا چیزی نداره خودم ساختم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خانم گادفری معلم اجتماعی نیت😊
اصن ازش نمی ترسم باور کن😄
اره جوون خودم😁
آفرین
زیبا
اما خنده دار نبود
تو نظرات پایین گفتم
موعضوع از خنده دار بع عاشقانه پیدا کرد
بچه ها موعضوع از خنده دار به عاشقانه راه پیدا کرد
عالییییییی من پارت بعدددددو میخوامممممممم همیننننن الااااااان 😭😭😭😭😭
پارت ۲ رو نوشتم البته دیرور نوشتما
ازش لذت ببرید