
سلام عشقای من اینم از پارت جدید نظر یادتون نره
امروز داشتم برای امتحانم درس میخوندم اما اصلا نمیتونستم هواسمو جمع کنم هنش تو فکر اون دختره بودم...سعی کردم هواسم پرت درس خوندن کنم که آروم آروم پلکام سنگین شد و خوابم برد....از زبان آیدو:روی تختم دراز کشیده بودم و به دستم نگاه میکردم آهی کشیدم و آروم بلند شدم و رفتم در اتاق لیندا :در زدم اما جواب نداد آروم در اتاقشو باز کردم و دیدم بین کتاب دفتراش خوابش برده بعد از چند دقیقه از اتاقش اومدم بیرون و رفتم تو اتاقم....
از زبان لیندا:صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم از تختم اومدم پایین خمیازه ای کشیدم و ....وای من کی رو تخت خوابیدم کی آلارم گوشیمو کوککردم ....بلند شدم و یونیفرم مدرسه مو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون هیچکی خوابگاه نبود واقعاکه😑😑😑😐 همشون رفتن مجبور شدمپیاده برم مدرسه وقتی رسیدم هم حیاط و هم سالنا خالی خالی بود...یعنی چیشده بعد از کلاس..
نشستم رو نیمکت و چشامو بستم یهو یکی کنارم نشست لیندو بود گفت:ااحالت خوبه لبخند زدم و گفتم«بله خوبم به عکسی که تو دستم بود نگاه کرد و گفت:اونو از کجا آوردی؟؟گفتم این تو هم میشناسیش گفت:خوب..آره اون به خاطر آیدو مرد،گفتم؛چرا؟گفت:همش تقصیر آیدو بود نتونست خودشو کنترل کنه و اون دختره فهمید که ایدو یه خ*و*ن*آ*ش*م*ه*البته آیدو اونموقع همش سال دوم راهنمایی بود....یه صدایی از پشت سرم گفت«چطور میتونی همه چیرو بندازی گردن من ؛!آیدو بود دستشو مشت کرده بود و موهاش جلوی چشماشو گرفته بود...لیندو بادخونسردی بلند شد و گفت:این یه حقیقته مرگ اون دختر تقصیر تو بود..آیدو با صدای بلند گفت اما تو و بابات لوش دادین شما هم بی تقصیر نیستین لیندو گفت اگه اول هویتتو نمیفهمید هم خودش هم خوانوادش الان زنده بودن....گفتم:تو رو خدا بس کنین الانکه ناظم پیداش بشه...انگار صدامو نمیشنیدن😑😑😑😐آیدو محکم لیندو رو هل داد و
لیندو خورد به درخت دیگه خیلی عصبانی شده بود آیدو رو محکم تر هل داد ایدو افتاد زمین لیندو نگام کرد و گفت بیا بریم سر کلاس لیندا و رفت....من نرفتم نشستم رو به روی آیدو یه دستمال بهش دادم وگفتم:بینیت خونی شده دستمو پس زد دستمالو آوردم سمت صورتش و خواستم بینیش رو پاک کنم یهو گفت:هی داری چیکار میکنی..گفتم:دستمالو میگیری یا خودم صورتتو پاک کنم به طرز عجیبی قرمز شد و گفت:لازم نکرده خودم پاک میکنم(وای واقعا خیلی خنده دار سده بود تا حالا اینجوری ندیده بودمش) دست و صورتشو شست و خواستیم بریم سر کلاس یهو کل کلاس ریختن رو سر آیدو....با یه عالمه کادو دخترا خوش حال بودن و کادوهاشونو سمت آیدو گرفته بودن آیدو هم طبق معمول بیخیال از کنارشون رد میشد..شو داشت به آیدو میخندید وگفت:هههه این کار هرسالشه هرسال همینجوری روز تولدشودوست نداره. گفتم:تولد ااپس واسه این مدرسه خلوت بود.....گفت:تو براش کادویی نداری گفتم:نه نمیدونستم امروز تولدشه...شو گفت:اووو حالا که حرف کادو شد چند ماه دیگه ولتاینه میخای به کی شکلات بدی .....با اخم نگاش کردمو وگفتم:به هیچکس😂 شو گفت اشکال نداره هنوزم وقت دارم😏 قیافه من😑قیافه شو😁....
بلاخره مدرسه تموم شد موقع برگشتن چون هوا داشت تاریک میشد با ماشین آیدو داشتیم برمیگشتیم گوشی آیدو ده بار زنگ خورد اما آیدو گوشی بر نمیداشت گفتم:بهتر نیست جواب بدی شاید کسی یه کار مهم داشته باشه گفت:کانادست گفتم:کاناده کی هست حالا....گفت:کاناده ساکامی😒گفتم:وایسا ببینم باباتو میگی سرشو تکون داد وگفت:آره همون😒گفتم:چرا جواب نمیدی با عصباتیت گوشیشو برداشت جواب داد و بدون اینکه حرف بزنه گوشی رو قطع کرد......گفت:حاضری بیای یه مهمونی...مهمونی اره خیلی وقته نرفتم به لباسم نگاه کرد وگفت:با این لباس😑رفتیم یه لباس فروشی ..یه لباس ساده برداشتم ..با قیافه متعجب نگام کرد و گفت:واقعاکه😑😑😑😐 این چیه برداشتی گفتم:چشه مگه من فقط پول خرید همینو دارم😐یه گشتی داخل مغازه زد و یه لباس برداشت و گفت این قشنگه😌به قیمتش نگاه کردم وگفتم:ولی قیمتش قشنگتره لباسی که خودم برداسته بودم و نگاه کردم و گفتم:همین خوبه لباسو از دستم کشید و گزاشت سر جاش و گفت:خودم حساب میکنم😑
لباسرو تنم کردم و موهامو درست کردم وقتی اومدم پیش آیدو تا منو دید رو شو کرد اونطرف وگفت:بریم..وقتی رسیدیم خیلی اروم از ماشین پیاده شدم و قیافم اینجوری بود😮 رفتیم داخل جلوی در یکی اومد سمت آیدو وگفت پسرم....آیدو رفت عقب اون مرد ناراحت شد و گفت:خوشحالم که اومدی....
در تمام مدت مهمونی آیدو نه به مهمونا نه به پدرش توجهی نکرد وقتی مهمونی تموم شد جلوی در..
آزونا رو دیدم تا منو دید اومد جلو اومد دستمو کشید و با خودش برد وایستادم وگفتم اصلا معلوم هست چته آزونا نگام کرد و گفت تو چته تو میدونی اونا چی هستن ...مگه نه گفتم آزوناتوهم....گفت میدونی بازم کنارشونی چطور میتونی پیششون بمونی😡 چشاش پر از اشک شد و گفت نمیخام تو رو هم از دست بدم نمیخام.....بغلش کردمو وگفتم چیشده...گفت خواهر کوچولوم بدست اونا کشته شد نمیتونم بزارم تو رو هم بکشن...گفتم:خواهر تو ..اون نیلاست😰....
آزونا رو دیدم تا منو دید اومد جلو اومد دستمو کشید و با خودش برد وایستادم وگفتم اصلا معلوم هست چته آزونا نگام کرد و گفت تو چته تو میدونی اونا چی هستن ...مگه نه گفتم آزوناتوهم....گفت میدونی بازم کنارشونی چطور میتونی پیششون بمونی😡 چشاش پر از اشک شد و گفت نمیخام تو رو هم از دست بدم نمیخام.....بغلش کردمو وگفتم چیشده...گفت خواهر کوچولوم بدست اونا کشته شد نمیتونم بزارم تو رو هم بکشن...گفتم:خواهر تو ..اون نیلاست😰....یهو یه صدایی اومد و..
نظر یادتون نره راستی عکس پارت همون لینداست باهمون لباس مهمونیش😉😉😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😍😍😍
اینم مثل همهخوب بود
من دیگه پیر شدم👴 نه روز دیه خیلی زیاده😐
دوستان ازتون خواهش میکنم صبر کنین من که کزاشتم تو برسی تایید مردنش که با من نیس تازه یه بار عدم تایید شده 😓😓😓
وای یه هفتس پارت جدیدو گزاشتم هنو تو صف برسیه😭الان دوتا تست دارم هنو تایید نشده😢
اشکل نداره عزیزم صبور باشه
منکه صبورم امیدوارم دوستان هم صبور باشن😩😊
خیلی خیلی عالی
میگم چطوری این قدر خوب می نویسی ؟؟؟؟ به منم یاد بده اوه راستی یه سر به داستان منم بزن اسمش Green Elf هست دوست دارم نظرت رو بدونم
عزیزم از تو که بهتر نمینوییم من داستانتو خوندم نظر هم دادم😊
عالی💜
سلام
روز بخیر
نویسنده داستان عشق پر دردسر
میگما چرا بعدی رو نمی گذاری؟
خسته گردیدم😥
خیلی عالیه داستانت
فقط یه چیزی میشه یکم مثلا بین کلمات فاصله بگذاری یا از ، یا . یا غیره استفاده کنی که درک داستان راحت تر بشه؟
مرسی عالی بود
عالی بود
نوع نوشتنت جالبه 💚