
اینم پارت سوم 😉
منو کارمن رفتیم دنبال مارسل گفت که باهم بریم پارک بعد همه ی ماجرا رو براش تعریف کردم بعد گفت راستش رو بخوای منم ابر قدرت دارم 😶 پرسیدم چی !!!! چه قدرتی ؟ گفت سرعت 😑 منو کارمن خندمون گرفت 🤣 یعنی دیگه کی ابر قدرت داره من با خجالت مارسل رو بردم خونه مون تا براش لباس درست کنم ☺ بعد بهش با خجالت گفتم : چجوریی ؟ یعنی چجوریه ؟ یعنی چجوری باشه ؟
بعد گفت چرا انقدر پریشونی 😂 گفتم نیستم یعنی هستم بعد گفت : 🤫هیس ؛ من یک لباس فوق العاده میخوام میتونی درست کنی ؟ کارمن گفت آره بلده 😊 بعد گفت : یک سوال ایشون ؟ گفتم : کارمن بعد خواستم ادامه بدم ولی خودتش گفت قدرت من درمان آسیب دیده هاست ولی کنترل اش رو بلد نیستم ما باهم رفتیم خونه ی مارسل مرسیا به مارسل گیر داد که به بابا قول دادی کسی رو نیاری خونه😒
از دید مارسل : باز از این کارای مسخره من رفتم تو اتاق بهش گفتم 🤫🤫 باهم رفتیم تو ژاکلین (خاله مارسل ) اونجا بود 😒 من گفتم خاله خواااااااهش به بابا چیزی نگو میخوام فقط یک روز تو سال دوستامو دعوت کنم خواااهش 🙏🙏 گفت بابا نفهمه بعد گفت برین تو اتاق من
گفتم مرررررررسی عاشقتم خاله جون 🤩😘 گفت سریع بدون صحبت برو بالا من دست دایانا رو گرفتم 🤝 بردمش بالا تو اتاقم از کارمن یادمون رفت 🤦🏼♂️🤦🏻♀️ خودش اومد بالا من کارمن و دایانا رو بردم زیر تخت 🛏 چون بابام داشت میومد اگر می دیدشون هم من رو کلی دعوا میکرد هم کارمن هم دایانا 😢 بابام اومد بعد پرسید زبان ژاپنی تمرین کردی ؟ گفتم بله بله بعد گفت هفته دیگه میریم ژاپن 😢😢 من گفتم نمیشه تو لندن بیشتر بمونیم ؟ مثل کانادا که به جای ۱ سال ۵ سال موندیم من تازه دوست پیدا کردم لطفاااااااااااااااا🙏🙏🙏🙏 بابام گفتش که به همین سادگی ؟ الان ۱۱ ماه و ۱۶ روز و ۱۷ ساعت شده 🙄 گفت شب به ژاکلین میگم ازت ژاپنی بپرسه
خاله همیشه ازم نمیپرسید و میگفت عالی بود 😅 دایانا رو آوردم بیرون بابام رفته بود من بهش گفتم خب چی تو چند ته داری ؟گفتش چی دارید داریم میخواین داشته باشی من یک عکس نشونش دادم گفتم دقیقا همین (عکس این پارت ) گفتم باشه ولی رنگ موهات ؟ بلونده این بنفش ؟ گفت کلاه گیس میزارم هویت مون مهمه من پرسیدم یعنی ما ۳ تا ابر قهرمانیم گفت برای یک مدت 😊
از دید دایانا : من براش چیزی که خواست رو ساختم یک لباس فولادین هرچیز فکر کنی داشت بعد باهم رفتیم بیرون 🌃 با لباس ابر قهرمانی یواشکی رفتیم بیرون 😁🤭 به یک نفری که خوره تکنولوژیه میخواستیم 🤔 کی مناسب این کاره 🧐 ما باهم رفتیم مدرسه یک مسابقه علمی بود تنها کسی که برنده میشد مناسب این کار بود 👍🏻👍🏻👍🏻 تا ۱ هفته وقت داشتیم ۱ هفته تموم شد باورم نمیشد که باید از
از دید دایانا : من براش چیزی که خواست رو ساختم یک لباس فولادین هرچیز فکر کنی داشت بعد باهم رفتیم بیرون 🌃 با لباس ابر قهرمانی یواشکی رفتیم بیرون 😁🤭 به یک نفری که خوره تکنولوژیه میخواستیم 🤔 کی مناسب این کاره 🧐 ما باهم رفتیم مدرسه یک مسابقه علمی بود تنها کسی که برنده میشد مناسب این کار بود 👍🏻👍🏻👍🏻 تا ۱ هفته وقت داشتیم ۱ هفته تموم شد باورم نمیشد که باید از
از لورا کمک بگیرم 🙄 لورا یک دختر لوس بود که دوست صمیمی مرسیا بود و عشق مارسل 🙄 من تازگی با رکسان دوست شدم 🤭 اون خواهر لورا بود 🙄 ولی دختر خوبی بود یک کوچولو شبیه لورا بود 🤏🏼 و از لورا بزرگ تر بود ۲ سال 😐 ما کلاس فیزیک داشتیم 😒 با خانم رابرتز (معلم فیزکشون) کلاس داشتیم براکس خانم هال بد اخلاق بود 😒 من به لورا گفتم 😐 قبول نکرد 😐 مارسل به لورا گفت 😒 قبول کرد 😐
از دید دان : دایانا و کارمن از مدرسه اومدن کارمن مدرسه نمیرفت هنوز ثبت نام نبود ولی هر روز باهم میومدن 😒 من نمیدونستم چه جوری از قدرتم استفاده کنم ولی میخواستم مثل اون دختر ابر قهرمان باشم 😒😐
پایاان
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه لطفا کمکم کنی؟؟!شخصیت های داستان رو م کلا قاط زدم😐لطفاااااا خیلی داستانت خوبه ولی اصلا از اسماشون نفهمیدم کی به کیه..😅
آره شرمنده
خب ببین
کارمن اون دخترس که خانواده اش رو کشته
مارسل هم اونیه که دایانا دوستش داره
دایانا هم که ؟
دان هم داداش اش