
کنیچیوا بالاخره تونستم بدون فاصله زمانی زیاد این پارت رو تهیه کنم😠
اوبیتو،شیون،ماتسودا:خوشبختیم!😠سوناده:خب بچه ها یادتون نره ساعت ۳ تمرین دارید!شیماری تو برو پیش کازه کاگه ساما و حالا تا فردا کاری کن بهش خوش بگذره😠شیماری:چشم بانو😠شیماری راه افتاد که بر پیش گارا😠شیماری در اتاق گارا رو میزنع😠گارا:بیا داخل ،اوه شیماری تویی مگه نرفتی پیش هوکاگه که تیمت روببینی😠شیماری:رفتم😠گارا:چه سریع،اعضای تیم چطوری بودن؟😠شیماری:شیون خیلی شکل کیوتی داشت،ماتسودا هم خوب بود!و استادمون اوبیتو عالی بود.😠گارا:پس اینطور ام..😠گارا و شیماری با هم:اامم
گارا:خب بگو چی میخواستی بگی😠شیماری:تو کازه کاگه پس تو اول بگو!😠گارا:میای شب بهم بری رستوران سوکیاکی بخوریم؟😠شیماری با حالتی قرمز:خب باشه من میام😠گارا:خوبه پس ساعت ۸ شب منتظرت هستم!😠شیماری :باشه حتما😠گارا:تو چی میخواستی بگی؟😠شیماری:چی من ،من هیچی ولش کن زیاد مهم نیست!😠گارا:هر جور مایلی!😠ساعت ۲:۳۰ دقیقه بود 😠شیماری :خب گارا من تمرین دارم 😠گارا:باشه شب میبینمت😠شیماری:سایونارا گاراkun😠شیماری داشت میدوید و فکر میکرد!😠در مغز شیماری:چرا گارا به من همچین پیشنهادی داد ،چرا ساسکه با ناراحتی از پیش من رفت که یکهو خورد به یک نفر یای یک چیزی😠
شیماری:آیییی😠شیماری سرش رو بالا آورد و اون کسی نبود جز ناروتو😠شیماری:ناروتو حواست رو جمع کنم😠ناروتو:یکی باید همین رو به خودت بگه!😠شیماری:حالا چرا میدویدی😠ناروتو:خودت چرا؟😠شیماری با حالت وحشتناک«مثل وقتی که کوشینا عصبانی میشه!»:جواب سوال من رو با سوال نده باکا😠ناروتو:خیلی خب ترسناک نشو من داشتم میرفتم مقدمات جشن فردا رو آماده کنم😠شیماری با حالت تعجب:مگه فردا چه روزیه؟😠ناروتو:خدایی تو از من باکا تری!😠شیماری:ساکت شو احمق😠حالا فردا چه روزیع؟
ناروتو:روزی که کاکاشی سنسی قراره هوکاگه بشع!😠شیماری:فردایه؟😠ناروتو:پس چی ؟من باید برم دیگ کار زیاد دارم!😠شیماری:پس برا همینه که گارا اومده دهکده برگ😠شیماری :خب دیگه برم که دیرم نشه!😠شیماری به محل تمرین رسید از دور شیون و ماتسودا رو دید که روی صندلی نشستن!😠شیماری:شیون،ماتسودا تادایما !😠شیون:اوکائری!😠شیماری:آریگاتو😠پس اوبیتو سنسی کجاست!😠ماتسودا:نیومده !شیماری :پس تا نیومده بیاین قدرت کار تیمی مون رو ببریم بالا😠شیون:این که عالیه😠ماتسودا :باشهههه😠
اون ها تا ساعت ۳:۳۰ تمرین کردند و تونستند یک کار تیمی عالی رو تشکیل بدند ولی اوبیتو نیومده بود😠ماتسودا:ای بابا این استاد اوبیتو کجا مونده ساعت تمرین تا ۴ که!😠که شیون گفت:اوه اونجا رو استاد اوبیتو داره میاد😠شیماری:اوبیتو سنسی اصلا معلومه شما کجا موندید؟😠اوبیتو:ببخشید تو راه یک کاری برام پیش اومد!😠ماتسودا:خیلی خوب پس سریع تر شروع کنیم😠اوبیتو:ok کار تیمیتون رو نشونم بدید!😠شیماری،شیون،ماتسودا:خیلی خب!😠اونا چیزی که تمرین کرده بودند نشون اوبیتو دادند😠
اوبیتو:دست مریزاد کار تیمی تون عالی بود😠من از بانو هوکاگه اولین ماموریت رو گرفتم پس فردا ساعت ۳ البته یک نفر دیگه هم تو ماموریت همراهیمون میکنه!😠شیماری:کیی؟😠اوبیتو :اوچیها ساسکه!😠شیون:اون نفله کله پوک😠شیماری:اونو میشناسی😠شیون:معلومه یک بار باهم ماموریت داشتیم با تک روی هاش گند زد تو همه چیز😠شیماری:اوهوم😠شیماری در حال رفتن به خونه بود 😠داشت راه میرفت که یکی صداش زد!😠که بعد سرش گیج رفت و افتاد رو زمین و دیگه هیچی نفهمید😠
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود پارت بعدی لطفا
خبر خوشحال کننده ای هست پیداش میکنم
باشه چشم امروز خیلی نوشتم باشه برای فردا
باشه خودت را اذیت نکن
امروز پارت ۲ و ۳ the death world رو مینویسم .