کنیچیوا به تمام طرفدارن😕مخصوصا اونی سان و اونی چان😕
پس شیماری به همراه ساسکه و گارا به راه افتاد!😕بعد ۵ ساعت:شیماری دیگه رمقی برای راه رفتن نداشت خیلی هم گرمازده بود!😕شیماری:اه یک ماموریت دادن که فقط باید راه بری من یک چیزی تو مایه های تعقیب کردن دوست دارم.😕ساسکه:تورو خدا این دفعه بیهوش نشو فکر کردم یک کاری ات شده!😕گارا:مکه شیماری بیهوش شد؟😕ساسکه:بعلهه !بیهوش شد خوب هم بیهوش شد اونم در اثر چی؟در اثر گرمازدگی و خستگی!😕گارا:خب من کاری برای خستگی ات نمیتونم بکنم شیماری ولی بیا این چتر رو از من قبول کن!😕شیماری:ای ساسکه ی باکا چرا یک کاری کردی که گارا فکر کنم من خیلی ضعیف ام!😕
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
بسیار جالب .
به نظر میاد داستان مال بعد از جنگ چهارم هست درسته؟
تو این قسمت وقتی گارا در مورد ساسکه گفت حسودیش میشه . به نظرت شیماری خوشحال شد یا ناراحت؟