11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Zeref انتشار: 3 سال پیش 153 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همه ایده گنده زد مغز پوکخم فن فیک ناروتو بنویسم همچی داره و هیچی نداره بخونین کامنت نمایین
فعلا هرچیه بخونین اگه توضیحات لازم بودن بعدا میذارم،...اوف...نقاشی صورت هوکاگه ها تموم شد بالاخره...خب بذا بینم...(ناروتو با جدیت و شیطنت ی بمب دود درمیاره و...) پس اومدین منو بگیرین؟هم...بازم نمیتونین متاسفانه.
(÷ اونا که دنبالشن...* ناروتو...)÷ حالا میبینیم.. که ناروتو بمب دود رو میزنه و غیب میشه و میره.ی کوچیک تاریک کنار ایچیراکو..*تچ...حالا گرفتینم مثلا میخواین چیکارم ک...× عویی ناروتو!!😬(×ایروکا) ...*...ازجا پریدم سنسی...حداقلش بعد از تموم شدنش پیدام کردی...معلومع کارم بهتر شده نه؟ × بجای این چیزا بگو چرا سرکلاس نیستی؟ بیا ببرمت...*چون از کلاس متنفرم!=ایروکا تعجب کرد= .×لطفا شروع نکن ناروتو...بهرحال اگه بتونی امتحاناتو قبول شی راحت میشی از آکادمی...راهیه که اگه میخوای هوکاگه شی باید طی کنی...یادته دیگه؟
* میدونم...(جدی شد) هرطوره خودمو میرسونم بالا...هوکاگه میشم.
(در اکادمی)× خیای خب...حالا که همههه سر کلاس جمعن یبار دیگه امتحان تبدیلو میگیرم...«هااا؟ (کل کلاس)...×حرف نباشه...بصف شین...نوبت ناروتو میرسه و ایروکا رو کف خون دماغ قاط میزنه...*نچ نچ...سنسی باورم نمیشه کسی مثل تو انقد شکننده باشه...و ادامه...(این بخش بذا بگم...ساکورا میره انجام میده و بعد به ساسکه میگه : ببینم چیکار میکنی با اون تمرینایی که کردیم...ساسکه ی تبدیل بی نقص میزنه و بعدش میزنه قد ساکورا و میگه خب؟ چطور بود پیشونی بلند؟ ساکورا : امان از دست تو ساسکه ...خیر سر تمرینای با هممون موفق شدی یادت نره)
ادامه...شب توی ایچیراکو رامن...
ایروکا داره ناروتو رو نصیحت میکنه و ناروتو با قیافه خشک رامنشو میخوره که یدفه بحثو میکشه وسط: سنسی...کی میتونم از پیشونی بند نینجای کونوها بگیرم و گنین بشم پس؟ ×هر وقت که تو امتحانات اکادمی که بزودیه قبول شدی اونوقت میتونی مال خودتو داشته باشی...تا اونموقع فقط خودتو اماده کن...هنوزم توی جوتسوی کلون مشکل داری نه؟ * سعیمو دارم میکنم...یکم بهتر شده...یه کاسی دیگه میتونم بگیرم؟ ×مشکلی نیس...میگم ناروتو...توی خونه مشکلی نداری که؟ حال مادرت چطوره؟...* خوبه! با این که یموقه ها گریه میکنه ولی مشکل خاصی نداره...خودم از پس مامان کوشینا برمیام...
×که اینطور...اگه کمکی لازم بود...(ناروتو کاسه جدیدشو شروع کرد بخوردن همین که رشته های اولو قورت داد) و...پدرت این چند وقته...*سنسی!بسه😬...(ایروکا بد جا خورد...ناروتو اروم شد و با جدیت و ناراحتی گفت)ببخشی که داد زدم...ولی نه...اون مردک نحس فعلا دست از سرمون برداشتههه!...
×خوشحالم که میشنوم...خیلی خب باشه...غذا که خوردی میخوای تا خونه باهات بیام؟ *ن...راستش...فکر خوبیه...ممنون میشم بیای☺ (البته لبخندش ازین کمتره ...)
خب کسی چمیدونست که اونشب ناروتو برای این ایروکا رو با خودش کشوند چون میدونست که چند وقتی کسی نپاییدش یا بخواد اذیتش کنه ولی اونشب میخواستن نقشه ای که میکشیدن عملی کنن و بخاطر ایروکا همچی خراب شد...
خب اوضاع اینه که تو دور و ور خونه ناروتو فقط یه خانوم میانسال دو. خونه اونورتر بود وگرنه کل محله متروک بود...و اون خانوم کمک حال ناروتو بود و پرستار مادرش و همدردشون...
فردای اونروز ناروتو اول به ایروکا درمورد اینکه چرا دیشب خواست همراش بیاد گفت بعد به هوکاگه سوم یا همون ساندایمه هم گفت ازونجا که اون مسئولیت محافظت ازشونو داشت و ساندایمه یسری چونین رو مامور جلوگیری از ازارشون در تاریکی هوا رو بصورت شیفتی داد...کلا محافظتشون یکم کامل تر شد...مناسب...میرسیم روز امتحان...ایروکا نوع امتحان که ساختن کلون با نینجوتسو بود گفت...(*لهنت...همون چیزی که توش ضعیفم ...پس ...برای همین اونشب درباره تمرینام پرسید؟خب...امیدوارم ایندفعه از دفعه های قبل بهتر بسازمش...)موقع اجرا...خب طبیعتا کلون مث انیمه نبود ولی با اینکه ایستاده بود ولی عجیب غریب بود و کلا مقدار کمی بهتر از اصلی انیمه بود...که باعث خشم ناروتو شد و چنتا دیگه ساخت سریع که هیچکدوم بهتر نبودن و تقریبا وضعیتشون یجور بود...×بسه ناروتو!🙅...ببخشید که میگم ولی...رد میشی...! (*بعد اونهمه تمرین ...😠باید ...صبر کنم هنوز!؟...لهنت...)(∆میزوکی😡)∆ایروکا سنسی بنظرم اتفاقا میشه با توجه به تلاش سختی که کرده قبولیو بهش داد...حداقل میشه نگا کردکه کلوناش همچین بدنیستن...(* چی؟میزوکی سنسی؟ینی امید هست؟) × میزوکی سنسی ببخشید ولی همچینم خوب نیستن...خودتون باز بهتر ببینین لطفا...درسته که مثل بقیه تونسه چنتا درست کنه و از قبلنا بهتر شده ولی اصلن نمیشه به سطح مورد نظر رسوند که قبول شه...چاره نیست...(ناروتو روی تاب نشسته بود ولی سرش پایین بود...)همه گنین های تازه خوشحال دم در اکادمی همراه والدینشون...همشون شاد بودن...که نگاه دوتا مادر به سمت ناروتو افتاد...( ` اولی • دومی) `هی ببین...اون خودشه؟ • اره پسر اوزوماکیه...انگار قبول نشده...کسیم همراش نیس. `اره...بیچاره...موندم حال مادرش چطوره...تازه مجبوره اون بار نحسو هم اینور اونور بچرخو...• هوی بسه...نباید چیزی بگیم یادته؟ اصلا ولش کن...ما که نمیتونیم کاریش کنیم...بهتره درگیرش نشیم که دامنمونو نگیره...(قضیه اینه که مردم یچیزایی میدونن و بجز ترس و نفرت احساس ناراحتی و تاسف هم دارن یسریا )...
∆هی ناروتو...(ناروتو نگاش کرد ولی حس خاصی نداشت...)بسه...اینجا موندن فایده نداره...بیا میخوام باهات حرف بزنم...(رفتن همون پشت بوم)∆ببین...میدونم ممکنه عصبانی باشی یا دلخور و هرویز دیگه...ولی خب ایروکا تقصیری نداره...اون بفکرته...برای همین سخت گیری میکنه تا تو خودت به اندازه کافی بالا برسونی برای مراحل بعد...* خودم اینا رو میدونم میزوکی سنسی...برای گنین شدن باید به اندازه کافی اماده باشی وگرنه ...با اینحال...ایروکا سنسی خوب میدونه که چقد تلاش کردم و به اینجا رسیدم...با اینحال هنوزم بخاطر سخت کوشیم پاداشی نگرفتم...(یکم بغض میکنه) میزوکی یکم چشمش ریز میکنه و بعدم درباره طومار مهر و موم عمارت هوکاگه میگه...∆اون طومار راه و چارته...تا طلوع وقت داری فقط البته...(ناروتو سرشو چند ثانیه انداخت پایین بعد با خنده اورد بالا و گفت * ممنونم سنسی...بعد بلند شد رفت خونه...رسید که خونه اونزن میانسال گفت: سلام ناروتو...مادرت خوابه...میتونی تو هم بری راحت استراحت کنی ...منم میرم و فردا اول وقت میام. * ممنونم اوبا چان...شما برید.خداحافظ. و رفت به سمت اتاقش...قبلش وایساد و چند لحظه به در اتاق بسته که انگار اتاق کوشینا بود خیره شد...خواست درو باز کنه ولی نکرد و رفت...و دراز کشید و مشغول فکر شد...چشماش ی حالت بدی گرفت و بعد خوابید ...تازه افتاب غروب کرد...
نصف شب میزوکی خبرو برای ایروکا اورد و همچی همونطور که ممکنه بدونین پیشرفت و میرسیم به ناروتو...همونجور که توی جنگل کنار کلبه نشسته بود طومارو باز میکنه و شروع میکنه فک کردن(الان فقط باید ببینم چی داخلشه ...هم...کلون سایه؟...جوتسوی کلون سایه؟ انگار با کلون معمولی فرق داره نه؟ البته بغیر اینکه من توی اینکار افتضاحم ...ولی یکم تمرین بدنیس...شاید شانس همرام بود...
ایروکا بالاخره ناروتو رو پیدا میکنه درحالی که ناروتو رو زمین نشسته با لبخند سرش پایین بود و نفس نفس میزد...سرشو میاره بالا...* ایروکا سنسی؟ اومدی منو ببینی؟ چجوری فهمیدی اینجام؟ ×ناروتو!😬 منظورت چی...؟ ها؟(×خستس...ینی داشته جوتسویی از طومار تمرین میکرده؟)...بجز اینا...بگو ببینم هیچ معلومه چیکار کردی؟ چرا طومارو دزدیدی الان همه.چ دنبالتن؟ *واقعا؟ ولی خود میزوکی سنسی گفت اگه جوتسویی ازین طومار اجرا کنم اونوقت تا قبل طلوع مستونم قبول شم و گنین بشم.× چی...میزوکی؟...(که به ایروکا با کونای و ستاره چرخان حمله میشه.)∆اوه پس تو هم اینجایی ایروکا؟ چه تصادف ناخواسته ای...خب هرچی حالا...ناروتو...طومارو بده به من. * چ چ چی؟ ×ناروتو! به هیچ عنوان طومارو نده بش! *یلخظه...اینجا چخبره؟(درحالی که چشماش گشاد بود و صداش یکم میلرزید.) × میزوکی تورو فریب داده تا...طومارو بدست بیاره(و همچنان سعی میکرد کونای هارو دربیاره)∆ خب اره بنظرم همینه که این میگه...هه هه😈...ولی خب چرا به حرفاشوش میکنی ناروتو،اون ازت متنفره چون تو باعث مرگ والدینش شدی...× بس کن! نباید قانونو بشکنی نگو بش! * چ چیو؟...∆ تو همون روباه نه دم هستی که سالها پیش به روستا حمله کردی و خیلیا رو کشتی! از جمله والدین ایروکا! و مسئول همه چیز هستی! × نههههه میزوکی! * ایروکا سنسی؟ (با چشمای لرزون نگاه ایروکا میکنه) واقعیته نه؟ الان خودت گفتی قانون شکنی کرد...
(و خب بقیش اینه که ایروکا میپره جلو شوریکن و نجات میده ناروتو رو که شوکه و داستان بچگیشو میگه و میگه که هیچ کینه ای نداره و اینا...اونا مثل همن...) ناروتو اول بلند میشه وامیسته و بعد طومارو برمیداره و الفرار...
( ادامه میدیم تا میرسیم به اونجایی که میزوکی توسط ایروکا گول میخوره و بعد مییگه ناروتو از دهکده انتقام میگیره و اینا...بعدم ایروکا حرفاشو میزنه و البته ناروتو اول با شنیدنش عصبانی میشه و چند تا اشک میریزه و لی حرف ایروکا که تموم میشه چشماشو از تعجب و امید گشاد میکنه و بعد میبنده و اشک بیشتری میریزه و بعد میپره میزوکی رو میزنه عقب و...)* اگه بخوای کاری بسر ایروکا سنسی بیاری...(خیلی سرد و تاریک...چشمای بی حسشو میاره بالا) اونوقت خودم جونتو میگیرم...∆ اره؟! بیا ببینم چیکار میکنی روباه نه دم شیطان صفت! که ناروتو کلی کلون سایه میسازه و علاوه بر خاکشیر کردن میزوکی طناب پیچش میکنه و میبنده به درخت.میرسیم به جایی که ایروکا سربندشو بش میده...ولی ناروتو که اونقد شاد نیس و فقط لبخند داره رد میکنه و میگه...میخوام یه هدبند نو داشته باشم...اگه مال کسی دیگهباشه نمیشه...با هدبند تازه خودم خاطرات خودمو فقط باهاش میگذرونم و میسازم...وگرنه انگار این راهو خودم نرفتم و کسی دیگه جام بوده...قبل از این...ببخشید سنسی ناراحت نشو ازم...× تعجب کردم ولی ناراحت نشدم...تو حق انتخاب داری ناروتو...و اینطوری همه چیز حل شد،ایروکا و ناروتو طومارو برگندوندن و طبیعتا ساندایمه مغزشونو خورد و در اخر ایندفعه با اصرار ایروکا و ازونطرفم ساندایمه همه چیزو دیده بود ناروتو به عنوان فارق التحصیل اکادمی شد و قرار بود بزودی ه عنوان گنین شروع کنه...
ناروتو هدبند جدیدش رو از ایروکا در اکادمی میگیره ولی به سر نمیزنه و میگه تا روز اول شروع به عنوان گنین بسر نمیزنه...و به خونه میره...درو که باز میکنه یکم صدای گریه شنید که سریع قطع شد...با قدمای تند رفت سمت صدا که انگار از اتاق مادرش میومد * اوبا چان؟! اوکا چان؟ چیشده؟ تا میرسه نزدیک در صدای گفت و گو میشنوه...اخرش اون خانم میگفتن باشه باشه...ناروتو اومد دم در اتاق (طوری بود که کنار تخت ی پرده بود و کسی که دم در بود نمیتونستکسی که رو تخت خوابیده سر و نیم تنه بالاییشو ببینه و بقیش هم زیر پتو بود و اون خانم پایی تخت نشیته بود و قابل دیدن)^^ اوه ناروتو کن اومدی ...چیزی نیست...بلند شد اومد پیش ناروتو و درو بست و گفت...یکم باهم حرف زدیم و الانم تاه دارو هاشو دادم...میخواد بخوابه پس توهم برو ب کارات برس...* خیلی خب...شما برین...امیدوارم کمتر بهتون سخت بگذره...واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم. ^^ این چه حرفیه...من هم دین دارم بهتون...و نزدیک قدیمی خانواده مادرت.چیزی لازم داشتی بهم بگو...خب؟*خدانگهدار. اون خانومه رفت...
اون خانوم ازونجا رفت.ناروتو رفت دم اتاقو گفت: مامان(همون اوکا چان) صدامو میشنوی؟...‰ هم...* میخوای بیام پیشت بشینم؟ ‰نه...* باشه...استراحت کن و بخواب...الانم که دارو هاتو خوردی...راستی من بزودیبه عنوان گنین شروع میکنم.‰... (با صدای لرزان) م مبارکه...* ممنون...من میرم...و میره سمت اتاقش و درو میبنده و تکیه میده به در...سرشو میندازه پایین...
اقا ببخشید اگه اسلایدا اشتباه شد...
شروع میکنه به اروم خندیدن و میره دل به هوا میوفته رو تخت و چشماشو میبنده و تو فکرش(همونطور شد که حدس میزدم...باورم نمیشه...انگار واقعا لیاقت همچین فرصتیو داشتم نه؟ بعد چشماشو باز میکنه و سرد میشه....)(من اینجا یجور اهنگ هیجانی و سنگین(و ویلنی) پلی میدم) * اون میزوکی سنسی ابله...بعد اینکه ایروکا سنسی گفت رد میشم خواست بهم کمک برسونه...درحالی که قبلنا حتی بزور ممکنه بود نگام کنه و سلام بده...همچینم توجهی بم نمیکرد اونوقت چرا باید یدفه مهربون میشد برام؟ بلند شد اومد دنبالم و برد باهام حرف بزنه...حرفایی میزد که اونقدر مشکوک نبودن...ولی بعد بحثو به همونجایی کشوند که میخواست...طومار در عمارت هوکاگه...و کلی ازون دروغا...فقط کسی که ساده و احمق باشه ...یا کسی که اطلاعات درست نداره و زود باوره...یا کسی که خیلی ممکنه وسوسه شه اینارو باورمیکنه...اگه همچین طوماری ممنوعه و توی عمارت هوکاگس معلومه مهمه و چیزای قوی ای داخلشه از جمله راز و جوتسو...اگه با ارزشه پس ممکنه چشم خیلیارو بگیره دیگه...که از غذا میزوکی هم ممکن بود اینطور باشه...اونموقع نمیتونستم قطعی بگم پس بجاش وانمود کردم باور کردم و همونکارو کردم...بجز اینکه ریسک کردم...میدونستم میزوکی میتونه شکستم بده پس در اولین فرصت شروع کردم مطالعه قسمتی از طومار و اولین جوتسو رو با کمال تعجب بلد شدم...که خیلیم به کارم اومد...هه هه...بعد ایروکا سنسی پیدام کرد...باید از قصدش مطلع میشدم...وقتی درباره میزوکی و دروغش گفتم اونم فهمید احتمالو...همون لحظه خود اسکلش اومد لو داد...و بعد...رازمو فهمیدم...که من روباه نه دم رو دارم...همون که داخل اون داستان ۱۵ سال قبل اومده...و...بگذریم...شوکه شدم...فهمیدم اون باعث مرگ والدین ایروکا سنسی بود.تو دوراهیه بدی بودم...(خودتون بینش با فلش بک قاطی تصور کنین) ایا به ایروکا سنسی هنوز میتونستم اعتماد کنم؟ اون جلوی شوریکنو گرفت ولی علاوه بر عمل من کلام سنسی رو هم برای اثبات اعتماد میخواستم...و نباید طومارو میدادم...فرار کردم و پنهان شدم...ایروکا سنسی اون میزوکیو فریب داد و از حرفایی که زد اول جا خوردم و تنفر پیدا کردم و بعد ...ادامه حرفاش ثابت کرد که نباید بش شک میکردم...خب دیگه بسم بود...ممکن بود جون سنسی بخطر بیوفته پس کار میزوکی رو با سورپرایزم ساختم...و پاداشمو بهمراه چیزی که میخواستم گیر اوردم...قبولی از اکادمی و گنین شدن،همراه هدبند شینوبی کونوها...ازین بهتر نمیشد.
واقعا...با اینکه میتونست بدتر باشه.من ادم محدودی نیستم...تونستم ازین مخمصه با پاداش بیام بیرون.و...همین دیگه...حالا لیاقت یه خواب راحتو دارم...گمونم...و بخواب رفت
بعلهههه ممنونم که تا اینجا خوندین اینم از قسمت اول ناروتو: بی حد.یسری چیزام بگم....۱ناروتو ادم شادی نیست و خشک تر ازین حرفاس ولی عقل خوبی داره.۲ اینجا حدودا ۱۴ سالشونه.۳ساندایمه حقوق میده هم به ناروتو برای خونه هم اون خانم که از مادر ناروتو و خونشون مراقبت میکنه...۴ بعله کوشینا زندس...میشه گفت میناتو هم زندس...۵ این یه فن فیکه پس گیر ندین من اینو طبق ایده ای که زد بسرم دارم مینویسم و چند ساعت وقتمو گرفت نگین تند بنویس...۶ بقیه چیزا تو پارتای بعد میفهمین
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
نظر سنجی گذاشتم سر بزنین بی بخارا
پارت بعد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
😂😂😇ببخشید ازون موقع تو ی بخشش موندم ولی ایشالا بزودی تکمیل میکنم👍😇
به نظرم اینجا هم ناروتو وساسکه عاشق هم باشن خیلی خوب میشه
آجی فکر کنم تو خیلی ساسونارو فنی نه؟؟
سر هر #داستان بحث عشق ای بدبختارو میاری وسط
اره🤣ولی خدایش خیلی بهم میاند موافق ای
پارت بعدی کی منتشر میشه
امروز دیگه میفرستمش بررسی
یادت نره یائویی کنی اونیچان😐
خلاصه فکر من فوجوشیو بکن 😂
اگرم نشد حداقل با هیناتا شیپش نکن😐
∆∆∆∆∆∆∆∆∆
خلی خوف بود🙂
از این علامت ∆ خوشم اومد باحاله✊😂
این علامتو ازت کش میرم😂😂😂
😂😂
عجبا
عالی بید
جالبه که میناتو و گوشینا زندن اینجوری داستان کلی متفاوت شده
منتظر پارت بعد هستم
اره تفاوت زیاده😹
ممنون
عالی بود
ممنون