
بابت تاخیرم ببخشید چون من تازه اومدم راهنمایی واقعا خیلی سخته باید نزدیک به بیست تا کتاب بخونم خب وقتتون رو نمیگیرم راستی شروع سال تحصیلی جدید رو تسلیت عرض مینمایم😁
از زبان راوی( خودم): بعد از رفتن مرینت سابین با چند کیسه تو دستش داشت میومد خونه که خاله فاطیما جلوش رو میگیره................فاطیما: سابین ببینم دخترت کجا بود؟؟؟............سابین: رفته بود خونه دوستش ببینم اومده؟؟؟..............فاطیما: آره الان از یه ماشین گرون قیمت پیاده شد نتونستم ببینم کی پشت فرمون بود ولی لحظه آخر انگار گفت خدافظ امم چی بود اسمش اصغر بود نه بابا آره آدرین..................سابین: چی داری میگی این حرفا چیه که میزنی؟؟؟ دختر من هرگز دروغ نمیگه...............فاطیما: اوو واقعا؟؟؟ پس برو از دخترت بپرس کی بوده................سابین: باشه............فاطیما: بی خبر نزاریم ها..............سابین: خیله خب باشه..............راوی: سابین رفت داخل و فاطیما رفت و نشست پیش زنا و شروع کردن به غیبت درباره مرینت😐😂.............از زبان مرینت چون من قاتی کردم😐: رفتم داخل خونه خوب شد پیچوندمش وگرنه سوال پیچم میکرد رفتم سمت اتاقم تا لباسم رو عوض کنم همین که پیرهنم رو در آوردم و خواستم اونیکی رو بردارم در اتاقم با شتاب باز شد و من جیغ زدم و پیرهنم رو گرفتم جلو سینم..................مرینت: عههههههههههههه.............سابین: کوفت پرده گوشم پاره شد.............مرینت: عه مامان تویی؟؟؟ کی اومدی؟؟؟..............سابین: من باید اینو از تو بپرسم کی اومدی؟؟؟...............مرینت: الان.............سابین: ببینم اون ماشین کی بود؟؟؟..............= باورم نمیشه خاله فاطیما همه چی رو گفت حتی نذاشت دو دقیقه بگذره واقعا مثل کانال اخبار میمونه کانال بی بی سی فاطیما پرشین😐😂
سابین: هوی حواست کجاست؟؟؟ جواب منو بده.............مرینت: مامان نمیبینی لختم برو بیرون بزار لباسم رو عوض کنم بیام پیشت................سابین با صدای نازک: برو بیرون بزار لباسم رو عوض کنم................با صدای خودش: هرکی ندونه انگار تا الان لختی تورو ندیدم الان واسه من از این حرفا میزنی من تورو به دنیا آوردم میفهمی؟؟؟..............مرینت: آره مامان فهمیدم الان میشه بری بیرون لطفا؟؟؟.............سابین: باشه از دست تو...............= مامانم رفت بیرون و یه نفس راحت کشیدم بعد یادم اومد چه اتفاقی افتاده ای آدرین بیشعور خدا بگم چیکارت نکنه ببین تو چه دردسری انداختیم صبر کن اگه اسم من مرینته سرت رو از تنت جدا میکنم دورانت به سر اومده😏 سریع لباسم رو عوض کردم و رفتم پیش مامانم..............رفتم نشستم پیشش..............سابین:خب دیشب کجا بودی؟؟؟.............مرینت: خونه دوستم.............سابین: من دیشب به همه دوستات زنگ زدم پیش هیچکدوم نبودی..............= وای الان چه گلی به سر کنم😣............مرینت: خب این دوستم رو تو نمیشناسی دیشب پیش اون بودم چند دقیقه پیش آوردتم................سابین: ببینم اسم دوستت آدرینه؟؟؟..............= وای خدای من حتی اسمشم گفته................
سابین: وقتی دارم حرف میزنم حواست به من باشه..............مرینت: نه مامان آدرین کیه؟؟؟ آدرین اسم پسره دوست من دختره...............سابین: عه واقعا پس اسمش چیه؟؟؟..............مرینت: خب اسمش............نگام رفت سمت تلوزیون که صداش بسته بود تبلیغ ادکلن بود نوشته بود ادکلن آدرینا...............سابین: اهم.............مرینت: خب اسمش آدریناست............سابین: آدرینا؟؟؟...........مرینت: آره از اون دختر پولداراست خیلی دوست خوبیه اون آوردتم خونه و حتما خاله فاطیما آدرین شنیده.............سابین: آره گوشای اون سنگینه ولی اینطوری که نمیشه باید دوستت رو دعوت کنی خونه عزیزم.............مرینت: شاید فردا بیان😶.............سابین: واقعا؟؟؟...........مرینت: آره..........سابین: باشه پس فردا واسه شام بیان به پدربزرگ و عموت هم میگم بیان..............مرینت: او آره عالی میشه پس من میرم به آدرینا بگم که فردا حتما بیان............= بالاخره مامانم رو پیچوندم باورم نمیشه سر یه قرار مسخره به مامانی که هیچوقت بهش دروغ نگفته بودم جرعت کردم بگم خدا آخر عاقبت این کار رو به خیر کنه...............رفتم توی اتاقم درم قفل کردم و زنگ زدم به آدرین.................آدرین: الو سلام پرنسس چیزی شده؟؟؟.............مرینت: کوفت ببین تو چه دردسری انداختیم.............آدرین: مگه چی شده؟؟؟............مرینت: وقتی آوردیم همسایه ها دیدنمون و به مامانم چوغولی کردن به زور مامانم رو راضی کردم..............آدرین: الان جای نگرانی نیست؟؟؟...............مرینت: نه ولی باید فردا با خودت یه دختر بیاری.............آدرین: دختر؟؟؟..............مرینت:آره باید تقریبا هم سن خودم باشه و وانمود کنه اسمش آدریناست..............آدرین: اسمش آدرینا باشه؟؟؟...............مرینت: آره................آدرین: اونو بسپار به من یه نفر رو سراغ دارم فعلا خدافظ..............مرینت: خدافظ.................از زبان آدرین: همین که مرینت رو رسوندم خونش نمیتونست پیاده بشه چون همه نگاش میکردن درست حدس زده بودم خجالت میکشه آخر بالاخره پیاده شد ولی انگار خداحافظی یادش رفته برای همین یه بوق زدم و برگشت گفتم: بدون خداحافظی میخوای بری؟؟؟.............مرینت: باشه خدافظ آدرین..................آدرین: خدافظ پرنسس..................= و رفتم ولی از آینه میدیدمش نیشش باز بود همه دخترا از این لحجه من خوششون میاد رسیدم دم در خونه و رفتم داخل که مامانم بازم زهره منو ترکوند................
امیلی:😾😾😾..........آدرین: باشه توضیح میدم اون دختری که پای تلفن باهات حرف زد درواگه.............عروس آیندته😖............= رفتار مامانم عجیب شده بود سریع با یه قیافه اخمالو بلند شد و بهم زل زد میدونست از این کارش متنفرم اون آروم آروم میومد نزدیکم منم رو مبل نیم خیز شده بودم سرش رو آورد جلو صورتم...............امیلی: او واقعا؟؟؟..............( سرم رو تکون دادم) ..............امیلی: صورتت چی شده؟؟؟...............آدرین: دست گل ایشونه....................امیلی با جیغ: باورم نمیشه رویام به واقعیت پیوست.................آدرین: چی اینکه من کتک بخورم؟؟؟................امیلی: آره بالاخره یه نفر پیدا شد تورو ادب کنه ببینم کی باید بریم...............آدرین: فردا.............امیلی: باشه برو سرو وضعت رو درست کن...............= منم رفتم اتاقم که مرینت زنگ زد..............

بعد قطع کردن از زبان آدرین: میدونم به کی باید زنگ بزنم گوشی رو برداشتم و زنگ زدم چند ثانیه منتظر بودم در نهایت انتظارم به سر اومد و گوشی رو برداشت..............آدرین: سلام آبلا حال و احوال در چه حالی سلامتی؟؟؟.........................آدرین: واست یه زحمتی داشتم..........................میتونی فردا بیای پاریس....................= دیروز چه زود گذشت باید میرفتم دنبالش رفتم بیرون اتاقم که بابام رو دیدم...............گابریل: کجا داری میری باید بری شرکت................آدرین: معذرت میخوام پدر باید بگم مهمون داریم که شرط میبندم از دیدنش خوشحال میشید باید برم دنبال اون................گابریل: باشه پس سر راه منو بزار شرکت مثل اینکه دیروز هم نرفته بودی................آدرین: آره نرفته بودم پس بیاین ببرمتون...............گابریل: بهتره این رفتارای بچگونت رو بزاری کنار چون بعد از اینکه ازدواج کردی رئیس شرکت میشی...............آدرین: آره میدونم میاین یا نه؟؟؟ عجله دارم..............= با پدرم سوار ماشین شدیم و من بردمش شرکت و خودم با سرعت زیاد رسوندم به فرودگاه..................یه نیم ساعتی منتظر بودم داشتم به ساعت نگاه میکردم خیلی نگران شدم پس کجا موند نگاهم رفت به سمت در که یه دختر مو طلایی با یا عینک آفتابی یه پیرهن سفید با یه کت و شلوار لی و یه کفش اسپرت سفید پوشیده بود انگار دنبال یه نفر میگشت.................
به من یه نگاهی کرد و اومد سمتم..............دختره: سلام دنبال کسی میگردی؟؟؟..............آدرین: آره دنبال یه دختر فسقلی قد کوتاه میگردم................دختره: دستت درد نکنه با این خوش آمد گویی که کردی زود چمدونم رو بیار................ آدرین: چشم قربان..................= چمدونش رو برداشتم و گذاشتم تو ماشین اونم سوار شد و با هم رفتیم سمت خونه تو راه همه چی رو براش تعریف کردم و اونم گفت حله..............از زبان مرینت:از خواب بیدار شدم و رفتم پیش مامانم داشت خونه رو تمیز میکرد رفتم و یه دستمال برداشتم و شروع کردم به پاک کردن میزها...............سابین: عزیزم به دوستت زنگ زدی؟؟؟.............. مرینت: آره مامان زدم امشب میان................سابین: خوبه بگیر این لیست رو و برو خرید...............مرینت: مگه دیروز از خرید نیومدی؟؟؟..............سابین: چرا ولی اینا برای شامه زود برو............... مرینت: اونا برای شام نمیان...............سابین: پس برای چی میان؟؟؟..............مرینت: همینطوری یکم با هم گپ بزنیم همین😁............سابین: کمتر نمک بریزی بهتر میشه ها حالا برو زود باش..............مرینت: باشه.............= از خونه اومدم بیرون به خیابون اصلی که رسیدم باورم نمیشد چی دیدم...............
ماشین آدرین بود ولی نمیتونستم داخلش رو ببینم چون شیشه ها دودی بود پس بی توجه از کنارش رد شدم منتظر تاکسی که بودم یهو احساس کردم یه نفر بازوم رو گرفته چون صبح بود خیابون هم خلوت بود سریع بهش نگاه کردم یه پسر تقریبا قد بلند بود یکی دیگه هم کنارش بود ولی قد اون نسبتا کوتاه بود................قد بلند: هی دختر به این خوشگلی رو اینجا میدزدن ها...............مرینت: چی میگی ولم کن...............= یه کشیده محکم زدم بهش که دستم بیحس شد سریع اون قد کوتاهه کیفم رو گرفت و شروع کرد به دید زدنش اونی که زدمش سریع منو گرفت تو بغلش منم شروع کردم به جیغ و داد هیچ کس هم تو این خیابون نکبت نبود بهم کمک کنه مغازه دار ها همه از ترس قایم شده بودن یه وقت خودشون رو خیس نکنن حیف دستم رو گرفته وگرنه کله پاش میکردم همین که کلی جیغ و داد کردم یهو اونی که منو گرفته بود شروع کرد به لرزیدن و افتاد زمین یه نفر گربون دستش بشم بهش شوکر برقی زد و کله پاچش کرد به اونی که شوکر زد نگاه کردم یه دختر مو طلایی با یه پیرهن سفید و کت و شلوار لی بهش شوکر زده بود..................
دختره: حالت خوبه؟؟؟...............= سرم رو تکون دادم که اونیکی پسر به سمت ما حمله کرد دختره شوکر رو داد به من و برسلی شد بنق بنق بنق از چپ و راست بالا و پایین میزد که همه جای پسره خونی شد پسره میخواست فرار کنه که با یه مرد خوشتیپ جنترمن برخورد کرد اون.................
در ادامه..............این دیگه کیه؟؟؟............حال کردی؟؟؟..............ما برای امر خیر اومدیم..............جواب من نه هست............خب لایک و کامنت و فالو فراموش نشود راستی برو بعدی چالش داریم 🙃
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد رو گذاشتم تو برسیه لطفا تا جایی که میتومید تستام رو بازدید بزنید باید دستاورد شاخ محله رو بگیرم😗
آدرین مرینت جوابش نههه هست ترو خدا بگو
پارت بعد در راه است ۴ صفحه نوشتم
عالی بود اجی😐👌💘
مرسی💖
عالی بود پارت بعدی لطفا
ج چ: آدرین
من درکت میکنم چون هم سنه خودتم و درس و تکلیفم زیاده
مرسی
شاید🙄
عه واقعا؟؟؟
چه عالی اگه مشکلی داشته باشم ازت میپرسم☺
عالی کیوتم 💖
مرسی عزیزم😘