این داستان از زبان گربه سیاه است از اندیشه ها ی پنهانش
از زبان ادرین :پلگ پنگجه ها خاموش ؛ عجب شرور سر سختی بود. از زبان پلگ: این مبارزه باعث شد گرسنه بشم من می رم یه چیزی بخرم تو چیزی نمی خوای ؟ ادرین:نه ممنون خودت بخور.پلگ: هر طور راحتی. ادرین رفت و روی تختش دراز کشید و توی افکارش غرق شد. ادرین:بازم نشد چرا نمی تونم مگه گفتن اینکه دوست دارم چقدر سخته، اه من چقدر احمقم. هنوزم انعکاس نوری که تو چشماش و بهم نگاه می کنه رو حس می کنم وای که چقدر اون لحظه شیرین .
پلگ: ادرین، ادریییین.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)