سلام دوباره دوستان اینم پارت ۴که منتظر بودید لطفا تبلیغ کنید و نظر بدید
استار با ناراحتی به جایی که مارکو در آن ناپدید شد زل زده بود و می گفت(چرا چرا مگه چطور ممکنه این وسیله اون رو باید می کشت ولی این که بد ترش کرد اکلیپسا هم گفت(همین من رو گیج کرده) او ادامه داد(ولی صبر کن،این وسیله با جادو کار می کنه پس شاید چون الان فقط جادوی سیاه وجود داره این دستگاه اون موجود رو قوی کرده و توانسته کنترل بدن مارکو رو بگیره)
استارگفت(خب حالا چه کار کنیم) _باید پیداش کنیم و نابودش کنیم _ولی چطوری اون ممکنه الان هرجایی باشه _فکر نمی کنم پیدا کردنش خیلی سخت باشه و بعد اکلیپسا به پنجره اشاره کرد استار هم دقیقا به همان جا نگاه کرد و یک قصر سیاه شیطانی معلق را دید که مارکو داشت کاملش می کرد
اکلیپسا گفت(من می روم ارتش رو جمع کنم) و رفت استار هم زیر لب گفت(من هم باید بهترین دوستم رو نجات بدهم)
استار همان طور که روبه روی پونی هد.کلی و تام ایستاده بود گفت(ما همه مون برای یه هدف اینجا هستیم،نجات مارکو) پونی هد گفت(خب دیگه دختر بیا فعلا برویم یکم استراحت کنیم بعدا احمق زمینی رو نجات می دهیم) ولی ناگهان خنده از صورت پونی هد محو شد چون استار با نگاه خشمگینی داشت اورا نگاه می کرد و بعد پونی هد گفت(باشه حالا چرا اینطوری می کنی خب همین الان می ریم نجاتش بدهیم) استار هم گفت(باشه ولی بعداً با تو و مارکو کار دارم) و بعد ادامه داد(همان طور که می دانید مارکو به یه اهریمن گرفتار شده و ما هم نمی دانیم که چطور نجاتش بدهیم ولی فقط خطر می کنیم تا شاید فهمیدیم)
پونی هد گفت(یعنی تو حتی نمی دونی که چطور شکستش بدیم) _خب شاید،یعنی آره ما الان فقط یه جادو داریم و اونم جادوی سیاه هست که قوی ترش می کنه پس راستش احتمال مرگ٪۹۹ هست ولی هنوز هم یک درصد احتمال زنده ماندن هست و همون یکی هم کافی هست برای ما جنگجو ها حالا کی حاضر هست
همانطور که استار منتظر بود تا داستانش یک صدا شوند و تایید کنند حرفش را برعکس آنها سوت زنان به این طرف و آن طرف نگاه می کردند
استار با چشمان ناامید گفت(باشه درکتون می کنم شما می خواهید زنده بمانید و زندگی کنید پس خودم می روم
همانطور که استار به سمت مارکو می رفت ترسش بیشتر می شد و وقتی مارکو را با آن ظاحر تصور می کرد احساس می کرد که اصلا او را نمی شناسند ولی از طرفی امید داشت که مارکو هنوز زنده هست و یه جایی اون ته ته دل هیولا هست و مطمئن هست که می تواند اورا برگرداند
استار کلاه خودش را در آورد و نگاهی به آن انداخت و یادش آمد که این کلاه خود از طرف مارکو هست و همین کلاه خود به او امید میداد تا مارکو را نجات بدهد کلاه خود را دوباره به سرش گذاشت و زیر لب گفت(برای مارکو)
این داستان ادامه دارد.......... امیدوارم لذت برده باشید.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام من پارت 5 ( آخر ) را گذاشتم و به زودی منتشر میشه
سلام مجدد خدمت شما دوستان
من پارت ۳و۴ استار علیه مارکو را گذاشتم لطفا نگاه کنید
خیلی عالی توی استارکو 11 تبلیغت کردم
ممنون ولی فقط تا جلد سه نیمد به کسی نگو داستان من رو بخوانه
تو که تو داستانت از من نگفتی من همش رو خواندم