حمایت کنید دیگ عشقا اینهمه فعالیت میکنم
رمان دو موتور سوار
دیانا
با صدای مامانم از خواب بیدار شدم صبحانه خوردم و رفتم تو حیاط ممدرضا داشت موتور تمیز میکرد گفتم
_سلام داداش صبح بخیر
_سلام عصر بخیر
_باو ساعت ۱۱ عصر چیه
_بفرما اینم موتورت
_مرسی
از رو تاپ پریدم و رفتم سمت ممددضا بقلش کردم گفت
_دیشب یادم نرفته ها
دستم کردم تو جیب شلوارم و گفتم
_خب من میخوام راحت سوار موتور شم
_منم گفتم باشه حالا برو لباسات بپوش بریم یکم موتور سواری
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
سلام کیوتم 💚🍭
ممنون میشم اگر فالوم نداری فالوم کنی 🌌
اگر هم داری که هیچی 🎼😁
مرسی 🍊💕
عالــی عاجی💕
مرسی حمایت ندارم اصلا یکار کن