
سلام بچهها 😊 ببخشید که پارت هارو دیر میزارم 💔 و اینکه باز شدن مدرسه هارو به همه ی عزیزان تسلیت میگم 😢😐
از زبون جیمین : وقتی رسیم به مقصد دهنم باز موند ؛ شهربازی؟ چینجا؟ هوففف باید بفهمم چی شده 😬 ا/ت رو پیدا کردمو باهم رفتیم سوار چرخو فلک شدیم پس وقتو طلف نکردمو سوالمو پرسیدم ؛ ام... ا/ت؟ _ بله؟ ؛ چرا اومدیم اینجا 👈👉 _ جیمینا چرا انقد زود میخوای بفهمی 😑 صب کن و زنگ زد به یکی : _ الو سلام لطفا نگهش دار...... اره فقط تا یه رب...... اوک بای 🙃 دقیقا بعد تماس چرخو فلک وایستاد 😲 ؛ ا/تتتت وایستاد _ جیمینا... ؛ بدبخت شدیمممم _ جیمین! ؛ ا/ت بخشید اگه بوی فرند بدی بودم 😭😭 _ یااااا پارکککک جیمیننن ادامه از زبون ا/ت : دیدم داشت شلوغ میکرد که داد زدم _ یاااا پارکککک جیمیننن ؟!! ؛ ب.. بله؟ وقت نگام کرد رفتم جلوشو لب هاشو بوسیدم 💋_ سارانگه ♥ ؛ چییی؟؟؟!! _ بهت تبریک میگم تو تونستی تو این یه هفته قلب منو تسخیر کنی 😄💜 ؛ ی.. یعنی تو الان م.. میشی رسما دوست دختر من 🥺 _ چرا گریه میکنی 🥺 ؛ چون باورم نمیشه 😭 _ اوخ چه پسر کیوتی دارم 😄 بهت قول نمیدم اگه انقد کیوت باشی نخورمت 😂 ؛ 😂 در همین لحظه چرخو فلک شروع کرد به حرکت کردن و اومد پایین ، جیمین هم مث این که تو اون کابین جن دیده باشه پرید بیرون 🤣🤣🤭 ؛ اهه الان قدر رو زمین بودن رو میتونم درک کنم 😢 _ خخخخخ 😂 ؛ بیا دیگه برگردیم ساعت ۱۰:۳۰ _ باشه بریم 🙂
یه ماه بعد از زبون نویسنده : همه چیز خیلی خوب بود تو این یه ماه ، خانواده ا/ت برگشته بودن و از داشتن همیچین دامادی خیلی خوشحال بودن ☺ ، ا/ت جیمین بیشتر بهم وابسته شده بودن ( ولی نمیدونن من چه نقشه های پلیدی دارم 😏 ) ، ا/ت دوستای جیمین و برادر بزرگترش رو دیده بود 😋 و خلاصه همه چیز خیلی خوب بود ولی همیشه همه چیز خوب نمیمونه درسته ؟ زمان حال از زبون ا/ت : این روزا دیگه اخرای دانشگاه و داریم به امتحانات نهایی نزدیک میشیم. جیمینم باید درساشو بخونه واسه همین این چند وقته کمتر همو دیدم 😕 اه دلم واسش تنگ شده . گوشیمو روشن کردمو بهش پیامک دادم. محتوای پی ام = سلام جیمینا بیا امشب بریم یه ذره بیرون هم حالمون عوض بشه هم اینکه من خیلیی دلم برات تنگ شده 😢💜
گوشمو خاموش کردم از دانشگاه زدم بیرون. دیگه جدیدا هستی رو هم زیاد نمیتونستم ببینم 🙁 داشتم راه میرفتمو با خودم فک میکردم که یهو قلبمو خیلییی درد گرفت طوری که با زانوهام افتادم رو زمین و بعدش فقط سیاهی بود. از زبون نویسنده : مردم دور دخترکی که بیهوش رو زمین افتاده بود جمع شده بودن ( دیگه بقیشو نمینویسم.... نه حتی فکرشم نکن 😐 ...... خیلی خب غلط کردم برو بقیشو بخون 😑 ) بعد از چند مین اورژانس اومدو ا/ت رو برن از زبون جیمین : وقتی پیامک ا/تو دیدم خیلی ناراحت شدم 💔 راستش بخواطر درسام جدیدا زیاد بهش محل نمیدادم ولی اون هرشب واسم پی ام میفرستاد ولی من فقط با یه پی ام کوتاه جوابشو میدادم 😭 پس بهش گفتم باشه ساعت 7 منتظرم باش 💜🙁
نیم ساعت بعد = داشتم ناهار میخوردم که گوشیم زنگ خورد ( نکته نامجون مثلا الان سر کاره ) شماره ا/ت بود 😋 جواب دادم : الو سلام خوشگلم ⭐ ~ سلام ببخشید شما از اشنا های این خانومید؟ ؛ ببخشید شما کی هستی که تلفن ا/ت دستشه 😡 ~ اقا لطفا عصبی نشید این خانومی که شما دارید میگید ، الان باید برن تو اتاق عمل مام به اجازه نیاز داریم پس لطفا زودتر بیای به بیمارستان...... ( من از کجا بدونم اسمش چیه خودت یه چی بزار 😐🔪 ) ؛ ب.. باش الان م.. میام
سریع سریع لباس یه لباس پوشیدمو رفتم سوار ماشین شدم. تو راه نزدیک ۱۰ بار داشتم تصادف میکردم. اوک رسیدم. ماشینو یه جا پارک کردمو دوییدم سمت پذیرش. ؛ ببخشید خانوم من یکی از خانواده ا/ت هستم % اقا لطفا اروم باشید، خب الان لطفا اسم کاملش رو بگید ؛ کیم ا/ت % همینجا رو ساف برید دست راست یه در بزرگه اونجا برید ؛ ممنون ♥ و دوییدم سمت اتاق عمل ( گایز اینجا هی از دید ها عوض میشه تا شما خوب بتونید تصور کنید 🤗 ) از زبون ا/ت : برای چند لحظه انگار هوشیار شدم. صدا های مختلفی میومد که از بینشونم تونستم صدا جیمینو تشخیص بدم . هه جیمین حتی تو بهشتم باهام اومده 😄 و دوباره سیاهی مطلق از زبون نویسنده : جیمین داشت درمورد عمل از دکتر میپرسید € ببینید این عمل خیلی ریسکیه درسته که شما تونستید درصد کمی از این سرطان رو با عشق بگیرید ولی بازم نیاز به عمل داره ؛ اگه عملش نکنیم چی میشه 😢 € متاسفانه تا چند هفته دیگه از دنیا میرن، فقط براشون دعا کنید 🙁💔
جیمین برگه رو امضا کردو از اتاق رفت بیرون از زبون جیمین : بعد از این که از اتاق اومدم بیرون رفتم نشستم رو زمینو به دیوار تکیه دادم. بغض کرده بودم ولی اول باید به خانواده ی ا/ت زنگ بزنم. از زبون نویسنده : جیمین در حال زنگ زدن به خانواده ا/ت : بوق... بوق... بوق... بو * الو سلام جیمین ؛ سلام مادر جان خوبید * بله ممنون ، جیمینا ا/ت پیش توع؟ اخه دیر کرده ؛ راستش واسه همین بهتون زنگ زدم 💔 فقط لطفا هول نکنید * چیزی شده داری نگرانم میکنی 😣 ؛ راستش ا/ت الان اتاق عمله 😭 میشه لطفا زودتر بیاد 😭😭 * چییییی؟ ما الان میایم ؛ باش، خدافظ 😢

هقققققق.... ا/ت مگه نگفتی امشب بریم بیرونننن 😭😭😭 پس چرا خوابیدی اینجااااا 😭😭😭💔💔 بلندشو دیگهههه 😭🔪 ۱۰ دقیقه بعد از زبون نویسنده : پدر مادر ا/ت تازه رسیدن و وقتی جیمین اونارو دید ، انگار که مامانشو دیده باشه پرید تو بقل مامان ا/ت ؛ اومانیییی ببخشید که حواسم بهش نبوددددد 😭😭 ( وای اشک تو چشام جمع شد 🥺 ) * اشکال نداره تقصیر تو نیست 😭🥺 ؛ 😭💔 ۵ ساعت بعد از زبون نویسنده : تو این ۵ ساعت گذشته نامجون با دوستای جیمین ( اعضای بی تی اس ) اومده بودن تا مواظب اون خانواده باشن که یهوووووو.....
خب خیلیییی دوستشون دارم و خیلی حال میده وسط داستان قطع کردن پس برو اسلاید بعدی 😐😁
اوک تموم شد دیگه برو بعدا بیا 😐 چالش : اسم بایستو با انگشت شست پات بنویس 😂 چون ممکنه پارت بعدو دیر بزارم تو نتیجه براتون یه انچه خواهید دید کوتاه میزارم 😄 سارانگه 🙏💜🌟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تهاهونگ
به به کلمه ی مورد نظر: تهیونگ
😘💕
مرسی 💚
خماری خمارییی•-•
😂
میدونم درص و مدلشه ولت نوموکنه ولی تولوخدا بزالش•-•
جیمین