ماجراجویی در کالیفرنیا همراه آنا

های این داستان درباره ی دختری به نام آنا هست که به شدت به کاراگاه بودن علاقه داره 🕵️‍♀️ و یه شب آرزو میکنه که یه داستان خلاقکاری براش پیش بیاد و این اتفاق میوفته و ......

حوصلم سر رفته بود نزدیک کریسمس بود اینجا تو کالیفرنیا واقعا سرده 🥶 دوست داشتم یه اتفاقی بیوفته مثلا الماس ارزش مند ملکه انگلستان به دست دزد های حرفه دزدیده شده و یا ...... باصدای مادربزرگم به خودم اومدم که میگفت شام حاضره رفتم

شام بخورم بعد شام با پاپی ( اسم سگش پاپی هست ) بازی کردم و یهو سه صدای عجیبی از بیرون اومد رفتم دم پنجره دیدم .....

یه مرده داره بزور قفل در مغازه رو میشکونه تا بره تو سریع وارد عمل شدم!🧥🧦👢🧤🧣 و بی سر و صدا نزدیکش و یهو داد زدم ددددددددددززززززززززددددد نزارین در بره همه ی همسایه ها اومدن بیرون بعضی ها هم زنگ زدن به پلیس و آخرشم معلوم شد اون مغازه مال خودش بوده و کلیدشو گم کرده مجبور شده فقل رو بشکونه 🤦‍♀️

بعد اون ماجرا چند روزی از خونه بیرون نیومدم وبعدکریسمس یه شب رفتم روی بالکن و ازته دل آرزو کردم که یه پرونده ی واقعی اتفاق بیوفته

خسته شدم

بخاطر شما مینویسم

میریم توی کلاس : من سلام کردم و خودمو معرفی کردم و بعد سالی رفت جلو ( سالی دوست صمیمیه آنا هست در واقه مثل خواهرن ) سالی اومد پیش من نشست سلام سالی سلام آنا خوبی ؟ آره منون مطمعنی چون خبرایی که ازت دارم اینو نمیگه 😂 خیلی نامردی ببخشید بابا اوه معلم اومد از زبان آنا: درس تموم شده بود من داشتم با سالی میرفتم خونه ولی چون خونه ی سالی نزدیک مدرسه بود زودرفت خونه . منم رسیدم خونه

میدونم این پارت هسجان انگیز نبود ولی از پارت های بعد میشه

کامنت بزارین

بای بای 👋