
سلاااام خیلی خوش اومدی به تست بنده حتما حتما منو فالو کن و لایک و کامنتم بزار ممنونتم و مطمعن باش که یه ماجراجویی خفن با من خواهی داشت . عاشقتونم🖤
رسیدم خونه . درو بستمو به در تکیه دادم . خونه ساکت بود و پنجره ها کشیده و همین باعث شده بود خونه تاریک و دلگیر باشه . فقط صدای تیک تاک ساعت و منی که داشتن بی صدا گریه میکردم . سرخوردمو نشستم رو زمین . و رفتم توی خاطارتم. ۵ سال پیش: بابا اون دفترو ببین چقدر خوشگله . بابام : اره میخوای برات بگیرمش ؟ من: ارههههه . بابا : ولی به یه شرط اینکه همه ی زندگیت رو توش بنویسی .من : باشه قبول ولی به چه دردم میخوره ؟ بابا : حالا بعدا بهت میگم . زمان حال . ولی نگفت ۵ سال گذشت و نگفت . با اینکه دیگه تو زندگیم نیس و رفته ولی بازم به نوشتن و کشیدن ادامه میدم . میدونم که بابام منظوری داشت اونموقع ده سالم بود چیز زیادی نمیدونستم ولی الان بزرگ شدم :) و تو همین فکرا بودم که خوابم برد
بعد مدتی از سر درد بلند شدم هوا تاریک تاریک بودم سرم داشت میترکید . چراغارو روشن کردم یه چی خوردمو قرص انداختمو نشستم یکم گیم برم . بعدش ساعت ۳ شب به زور گیمو ول کردمو خوابیدم . صبح بلند شدم و مدرسه رفتم . برگشتنی دو دل بودم که برم پارک یا نه . ولی خب تنها جایی که ارامش میگرفتم اونجا بود . بخاطر همون رفتم و دیدم که درست همونجایی که من میشینم یه مرد با کت سیاه و شیک وایستاده . نمیشناختمش . منو که دید اومد سمتم و گفت : سلام شما خانم اوا هستین ؟ من: بله خودم هستم . مرده : من از طرف کمپانی بیگ هیت اومدم و وظیفه دارم که شمارو پیش اعضای بی تی اس ببرم . بخاطر قدر دانی و سپاس گذاری برای اون کاری که کردین . اگه با من بیاین خیلی خوشحال میشم. برم نرم نمیدونم شاید دزد باشه چیکار کنم ولی من که دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم . من: باشه مشکلی نیس . و دنبالش رفتم
واقعا کمپانی زیبا و بزرگیه .محوطش خیلی خوشگله حالا ببین توش چطوریه . وارد شدیم و مستقیم رفتیم سمت اسانسور . بعد مرده یه طبقه رو زد و بعد چند ثانیه اومدیم بیرون از اسانسور و به سمت یه در حرکت کردیم . وقتی درو باز کردن اعضا روی یه مبل خیلی خوشگل خاکستری نشسته بودن و وقتی منو دیدن بلند شدنو اومدن استقبالم . با همشون دست دادم ولی کوکی خیلی قوی تر دست داد و منم همینطور جوابشو دادم . بعدش نشیتم رو مبل و خلاصه بحث شروع شد و یکم درمورد اون اتفاق حرف زدیم و خلاصه ایت پیزا . بعد کوکی بهم یه هدیه داد و منم خیلی تشکر کردم ازش . تهیونگ : خب حالا یکم از خودت بگو اوا جان .
من : من ایرانیم و حدود ۲ ساله که اومدم سئول به دلبل مسائل خانوادگی و اینجا درس میخونم . جیمین : من خیلی دوس دارم یه بار ایرانو ببینم . جین : منم خیلی دوس دارم غذا هاشونو بخورم اخه میگن خیلی خوشمزس. ببینم اوا تو بلدی ؟من : اره بلدم همه چیو بلدم . جین : چه خوب کاش میتونستم ازت یاد بگیرم . من: من براتون میپزم میارم . نامجون: نه نه منظور جین این نبود. من: میدونم بی تعارف گفتم فردا براتون میپزم میارم . جین : خیلی خوب میشه دستت درد نکنه . ته ته : راستش ما چند روز پیش یه صدایی شنیدیم یه دختر داشت میخوند درست پشت اون درخت . اون تو بودی؟ من: اره من بودم . جیمین : شدات خیلی خوبهههههه . من: وای راس میگی خیلی ممنونم . نامجون : واقعا صدای خوبی داری . شوگا : از نظر من رپتم خیلی خوب میشه .
ادامه......
عاشقتونم خیلی زیاد میرم کنار تا باد بیاد 🙂🖐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)