13 اسلاید صحیح/غلط توسط: Luna انتشار: 4 سال پیش 140 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام این پارت آخر هست نظر بدید و بگید که فصل بعدی هری پاتر و تالار اسرار هم بذارم یا نه! اگه بازدیدها کم باشه نمیتونم ادامه بدم😢😭
خیلی ناراحت بودم. اما مجبور بودم به کتابخونه برم. سعی کردم حواسم به کارم باشه ولی بازم هیچ چیزی درمورد نیکلاس فلامل نتونستم پیدا کنم. در سالن اجتماعات گریفیندور نشستم که هری اومد.
هری_ نلی دنبالت میگشتم خب چی شد؟
من_ هیچی نتونستم پیدا کنم.
هری_ خیلی بد شد ولی هنوز یه جای دیگه مونده. هرمیون گفت اگه پیدا نکردیم بخش ممنوعه رو بگردیم. قطعا اونجاست.
من_ شاید.
هری_ خب الان که خیلی خسته شدیم. فردا میریم دنبالش. شب بخیر
من_ شب بخیر.
امروز کریسمس وقتی از خواب بلند شدم دیدم یک کادو زیر درخته رفتم تا ببینم چیه. روی کادو یک نامه بود. برای من و هری بود. سریع بازش کردم و نامه رو خوندم. اسمی از اون کسی که کادو رو آورده پیدا نکردم. هری هم از خواب بیدار شد. اونم مثل من کنجکاو شده بود. وقتی کادو رو باز کردیم یک شنل بود.
من_ خیلی ضد حال بود.
هری_ خب بذار بپوشم.
وقتی هری شنل رو دورش انداخت بدنش نامرئی شد. وااای خدای من یعنی این شنل یه شنل معمولی نیست.
من اینجارو ببین. تو نامرئی شدی.
هری_ آره یعنی کی اینو فرستاده هیچ اسمی داخل نامه نیست.
من_ آره خیلی عجیبه.
خیلی زود شب شد. هری به من گفته بود امشب با این شنل به کتابخونه میره. منم منتظرش میمونم تا برگرده. وقتی هری رفت خیلی تنها شدن بخاطر همین تصمیم گرفتم منم برم یکم دور و بر هاگوارتز راه برم.
همینطوری که قدم میزدم. یه صدایی از پشت سرم شنیدم برگشتم نگاه کردم هیچ کس نبود. شاید پشت دیوار باشه. به سمت دیوار رفتم تا ببینم کی اونجاست. یک ادم مرموز که خودشو با شنلش پوشونده بود و یکم ترسناک به نظر میرسید.متوجه من شد داشت به طرفم می اومد. منم همینطوری اونجا خشکم زده بود. وقتی فهمیدم راه فرار ندارم. چاقوم رو در آوردم. همیشه یه چیزی همراهم داشتم تا برای اینجور مواقع بتونم از خودم دفاع کنم.
من_ بببینن جلو نیاا وگرنه مجور میشم بهت آسیب بزنم.
اما اصلا براش مهم نبود من چی میگم. منم فقط خواستم نشون بدم جدی هستم و الکی چاقو رو بهش پرت کردم اما داخل دستش فرو شد. خیلی عصبانیش کردم. همون موقع صدای پروفسور اسنیپ رو شنیدم. که داشت راه میرفت. برگشتم نگاه کردم. اون به طرف ما نیومد. وقتی دوباره برگشتم.اون کسی که بهش چاقو پرت کردم نبود و هیچ ردی هم از خودش به جا نذاشته بود. منم سریع از اونجا دور شدم. داشتم دیوونه میشدم من چطوری تونستم به یک نفر چاقو پرت کنم. هری هم با عجله رسید.
هری_ نلی زود باش با من بیا.
من_ چی شده؟
هری_ فقط بیا.
دنبال هری رفتم به یک در رسیدیم بازش کردم وقتی وارد شدم یک آینه جلوم دیدم.
هری_ به این آینه نگاه کن چی میبینی؟
من_ خانوادم اونا کنارم هستن. همیشه آرزو داشتم کنارم باشن.
اما سریع متوجه شدم که این فقط یک رویاست و بهتره بهش وابسته نشم.
هری_ فوق العاده نیست؟
من_ چرا هست اما هری این چیزی جز یک رویا نیست.
هری_ تو درک نمیکنی.
من_ شاید درست میگی من درکت نمیکنم.
هرمیون و رون برگشتن. با هیچ کس راجب اون اتفاق حرفی نزدم. هرمیون خیلی ناراحت شد وقتی بهش گفتیم هیچ چیزی نتوستیم پیدا کنیم. در سر سرا نشسته بودیم و برای امتحانات میخوندیم. رون هم خیلی بیخیال با خودش کارت بازی میکرد. هرمیون از دستش بدجوری عصبانی شده بود و هی بهش تذکر میداد که درس بخونه رون هم براش مهم نبودم. نویل هم اومد پاهاش بهم بسته شده بود. خیلی جلوی خودمو گرفتم تا بهش نخندم.
من_ چه اتفاقی افتاده؟!
هری_ کار مالفوی اون همش نویل رو اذیت میکنه.
نویل_ نلی میشه یه لطفی بکنی؟
من_ البته چی کار باید بکنم
نویل_ چوب دستیمو داخل کلاس پروفسور کوییرل جا گذاشتم. اما میترسم به اونجا برم.
من_ باشه الان میرم میارمش
نویل_ ممنون
به کلاس پروفسور کوییرل رسیدم. میخواستم در بزنم اما دیدم کوییرل داخل یک دفترچه چیزی مینویسه و مواظب بود کسی متوجه نشه. خیلی کنجکاو شدم ببینم چی نوشته شاید به منم کمک کنه. کوییرل دفتر رو داخل کمد گذاشت درش رو قفل کردم کلیدشم لای کتابی که روی میز بود گذاشت. داشت بیرون میومد. سریع پشت در پنهان شدم آخه جای دیگه ای نبود. اما منو ندید و رفت. یک نفس راحت کشیدم و وارد کلاس شدم. کلید رو از لای کتاب برداشتم و قفل کمد رو باز کردم و دفتر رو برداشتم تا خواستم بهش نگاه کنم صدای باز شدن در اومد.سریع برگشتم. دراکو بود و یک معجون دستش گرفته بود. آخه این اینجا چی کار میکنه!
دراکو_ تو داری چی کار میکنی؟
من_ تو اینجا چیکار میکنی؟
دراکو_ من اومدم کتاب رو بردارم تو چی؟
من_ منم.. منم اومدم چوب دستی نویل رو ببرم.
دراکو_ دروغ نگو اون دفتر چرا دستته؟
همینطوری که معجون دستش بود بهم نزدیک شد و یک طرف دفتر رو گرفت.
من_ ولش کن
دراکو_ با این دفتر چیکار داری
من_ همه چیز رو باید توضیح بدم!
دراکو_ این یکی آره
من_ اگه نگم میخوای چیکار کنی؟
و دفتر رو به سمت خودم کشیدم.
دراکو_ وقتی به پروفسور کوییرل گفتم بعد میفهمی.
همون لحظه دست دراکو لرزید و یکم از معجون روی دفتر و بقیه معجون هم روی میز ریخت. معجون مثل اسید قوی عمل کرد و دفتر و وسایل روی میز از بین رفتن.
من_ این دیگه چی بود. اگه روی من یا کس دیگه ای میریخت چی؟
دراکو_ حالا که این اتفاق نیوفتاد. ولی چه معجونی درست کردما خودمم خبر نداشتم انقد قویه.
من_ حالا چیکار کنم تموم اون چیزی که میخواستم از بین رفت که هیچ قرار تنبیه هم بشم بدبخت شدم وای نه نه نه نه. همش تقصیر تو بود همه چیز رو خراب کردی.
ناگهان پروفسور مک گونگال و کوییرل وارد کلاس شدن. وقتی مارو دیدن تعجب کردن.
مک گونگال_ اینجا چه خبره؟!
من_ من واقعا متاسفم...
دراکو_ ببخشید پروفسور من این کار رو کردم. من و نلی اومدیم تا کتاب مون رو برداریم منم معجونی که پروفسور اسنیپ درس داده بودن رو درست کرد ولی مواد اشتباهی بهش اضافه کردم و نمیدونستم. حواسم نبود و روی وسایل پروفسور کوییرل افتاد. نلی فقط خواست بهم کمک کنه.
با تعجب بهش خیره شده بودم.
مک گونگال_ سه نمره ازتون کسر میشه آقای مالفوی.
از اونجا بیرون رفتیم
من_ چرا اون کار رو کردی؟
دراکو_ خب من راجب حرفایی که قبلا زدیم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که شاید بتونم ببخشمت.
من_ چی تو منو ببخشی!!
دراکو_ نمیخواد جوش بیاری شوخی کردم. ببخشید.
من_ حالا بهتر شد. می بخشمت
دراکو_ راستی مگه الان نباید داخل کلاس پروفسور اسنیپ باشیم.
من_ دیگه واقعا بیچاره شدیم.
با عجله به کلاس پروفسور اسنیپ رسیدیم.
من_ اول تو برو داخل منم پشت سرت میام.
دراکو_ من میگم تو اول برو بهتره. اصلا بیا با هم بریم.
من_ باشه.
آروم وارد شدیم هنوز یک قدمم برنداشته بودم که پروفسور اسنیپ گفت_ چه دیر شما کجا بودید؟.
بهمون نزدیک شد.
من_ خب ما کتاب مون رو جا گذاشته بودیم بخاطر همین دوباره برگشتیم.
اسنیپ_ از هر دوتون ۵ نمره کم میشه تا دیگه کتاب یادتون نره. حالا برید سرجاتون بشینید. بعد از تموم شدن کلاس هری، رون و هرمیون با من درمورد اطلاعاتی که پیدا کردن حرف زدن. شب شد و ما به دیدن هاگرید رفتیم تا باهاش حرف بزنیم. در زدیم.
هاگرید_ اوه من الان نمیتونم شمارو راه بدم ببخشید.
هرمیون_ هاگرید ماهمه چیز رو درمورد سنگ جادو میدونیم.
هاگرید_ ای وای بیاین داخل.
وارد کلبه شدیم . نشستیم و هرمیون ماجرا تعریف کرد. سگ هاگرید کنار من و رون بود.
رون_ نلی ببین چه نازه. و بعد دستش رو به سمت سگ برو. سگ هم پارس بلندی کرد و رون از ترس خشکش زد. منم شروع کردم به خندیدن. قیافه ی رون خیلی خنده دار شده بود.
هرمیون_ رون من دارم حرف میزنم تمرکزم رو بهم نزن.
هاگرید یک تخم بزرگ آورد و روی میز گذاشت. و بچه اژدهایی از داخلش بیرون اومد.
من_ وای چه نااازه
رون_ خیلیی. برادرم چارلی روی این اژدها کار میکنه.
هاگرید کسی رو دید که از پشت پنجره به ما نگاه میکرد.
هاگرید_ اون دیگه کی بود؟
هری _ وای نه مالفوی.
از کلبه هاگرید بیرون اومدیم. در راه برگشت به خوابگاه هامون بودیم.
هری_ خیلی افتضاح شد حالا مالفوی همه چیز رو میدونه.
پروفسور مک گونگال جلوی ما اومد و دراکو هم کنارش بود.
مک گونگال_ شما قانون مدرسه رو زیر پا گذاشتید همه ی شما میدونید که این وقت شب نباید بیرون برید. پس شما تنبیه میشد هر پنج نفرتون.
لبخند روی صورت دراکو محو شد و با تعجب گفت_ فکر کنم اشتباه گفتید. اینا چهار نفر هستن.
مک گونگال_ شما نیت خوبی داشتید آقای مالفوی ولی بازم قانون رو زیر پا گذاشتید.آقای فیلیچ راهنماییتون میکنه دنبال شون برید. خانم پاتر صبر کنید. برای شما کار دیگه ای در نظر گرفتم. دنبال من بیاید. من_ بله. با ناراحتی به هری نگاه کردم و به دنبال پروفسور مک گونگال رفتم. مک گونگال_ امروز در کلاس پروفسور اسپروات یه مشکلی پیش اومدو کلاس یکم بهم ریخت. ایشون به من گفتن یکی از دانش آموزان رو برای کمک بفرستم.
من_ بله متوجه شدم.
مک گونگال_ خب دیگه رسیدیم بهتره من برم.
پروفسور مک گونگال رفت من در زدم و وارد شدم.
من_ پروفسور اسپروات؟
اسپروات_ اوه اومدی عزیزم. خیلی به کمک نیاز داشتم.
به همه جا نگاه کردم خیلی کثیف بود.یک دستمال برداشتم و کارم رو شروع کردم. نصف گلخونه رو تمیز کردم.به میزی رسیدم که گیاهاش خیلی خوشگل بود اما اسم هیچ کدوم رو نمی دونستم. وقتی داشتم تمیز میکردم یک چاقو دیدم که به ماده سیاهی آغشته شده بود. این همون چاقوی منه اینجا چی کار میکنه! به اون ماده که نگاه میکردم دلم میخواست بخورمش یجوری بود نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و آخر کار خودمو کردم و خوردمش. طعم خون میداد پس قطعا خون بود.چرا اینکار رو کردم؟ احساس کردم تپش قلبم تندتر شده و اصلا حالم خوب نیست. خون بالا آوردم و دستام بی حس شده بود و سرم داشت گیج می رفت. روی زمین افتادم و از هوش رفتم. وقتی چشام رو باز کردم، فهمیدم که داخل درمانگاه هستم. خانم پامفری متوجه من شد و سریع کنارم اومد.
پامفری_ وای نمیدونی چقدر خوشحالم که حالت خوب شده.الان چه حسی داری؟ درد نداری؟ میتونی راه بری؟
من_ نمیدونم فقط خیلی گیجم.
پامفری_ خیلی نگرانت بودیم. حالا خوب استراحت کن هنوز حالت خوب نشده. منم دیگه مزاحمت نمیشم.
چند روز دیگه هم در درمانگاه موندم. هر روز بچه های زیادی یواشکی میومدن تا حالم رو بپرسن. چون خانم پامفری خیلی عصبانی میشد وقتی میدید بچه ها نمیذارن استراحت کنم. به زودی از درمانگاه بیرون اومدم. همه در سرسرا جمع شده بودن. منم بهشون ملحق شدم.
هری_ نلی خوشحالم که اومدی.
هرمیون_ واقعا بودن در کنار این دوتا اونم بدون تو خیلی سخت بود.
من_ درکت میکنم
هری _نمیدونی توی این چند روز که نبودی چه اتفاقایی افتاد.
من_ هری نگو که قسمتای باحال ماجرا رو از دست دادم.
رون_ از دست دادی.
هری_ بعد برات تعریف میکنیم.
دراکو با عجله از کنار میز اسلایترین خودش رو به من رسوند و باهم یکم حرف زدیم. رون به من دراکو زل زده بود. دراکو دوباره به میز خودش برگشت.
من_ چیه؟
رون _ شما کی باهم دوست شدین
من لبخند مرموزی زدم.*** زمان به سرعت سپری شد و زمان سوار شدن به قطار سریع السیر هاگوارتز و برگشتن به خونه فرا رسید. دراکو پیشم اومد تا ازم خدافظی کنه.
من_ خیلی خوشحالم که باهات دوست شدم.
دراکو_ منم همینطور... نلی تابستون میای خونمون؟
شوکه شدم.
من_ واقعاا. یعنی خیلی دوست دارم اما چطوری بیام؟
دراکو_ خب با جاروی جدیدم میام پدرمم اصلا متوجه نمیشه چون براش مهم نیست.
من_ خیلی خوب باشه. دیر شد. خدافظ
دراکو_ خدافظ
به طرف هری رفتم.
هری_ زود باش نلی باید بریم.
سوار قطار شدیم.
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
ممنون که کامنت گذاشتید خیلی انرژی گرفتم😙
بعدی رو گذاشتم درحال بررسیه فقط اسمشو تالار اسرار نذاشتم ( هری پاتر و حفره اسرار آمیز) اسمشه
خیلی قشنگ بود❤❤❤
تالار اسرار رو هم بنویس :)
ممنونم🌸❤
خیلیم عالی...راستی دوستان یکم این تستو تو تست خودم تبلیغ کردم و ممنون میشم تست داستانیمو که اسمش هست: پیچ و خم غیر قابل تصور بخونین نظر بدین...اگه نظرات دیدم تو این چند روز استقبال داره ادامش میدم.و کار تو هم درسته بهتر ادامه بده
ممنونم
داستانت واقعا خوبه دوست دارم ببینم چی میشه💐
سلام من داستانتو خواندم چون داستانم خوندی نظر میدم به خاطر اینکه تو هر پارت نظر دادی واقعاً ازت ممنونم
😘😘
عالییییییییییییییییییی بود آفرین من هم قراره یک مجموعه داستان هری پاتری به اسم زندگی در هاگوارتز بیرون بدم خوشحال میشم اگه بخونیش
حتما میخونم 😘
خوشحالم خوشت اومد❤
میگم خیلی جالب و عجیب دربارش فکر کردیا...
خدا رحم کنه وفتی برن خونه دورسلیا...تا اونجا که خوندم و یادمه اول تالار اسرار و زندانی آزکابان بدترین تابستون برای هری بود.میگم اون مایعی که خورد خون تک شاخ بود؟ اون کی بود چاقو خورد؟ البته گمونم خودت بزودی میگی تو داستان😂 یکم صمیمیت بین نلی و هری رو و همچنین یسری قضایا درام و رومانس بین نلی و مالفوی بذار...و ی استعداد جالب و بخصوص همونطور که هری داره ولی متفاوت...ب فکر یه پاترونوس جالب باش بنظرم برای زندانی آزکابان یا بعدا...وای امیدوارم بتونی چیزایی عالی بنویسییییی ذوق مرگ مسشم الان😇😆😁😂
😁😁آره داستان قراره جالب بشه
و درمورد همه اینا برنامه ریزی کردم بله همه چیز معلوم میشه
ببین بازدیدها یکم طول میکشن تا زیاد شه...
خب؟
بعد این چقد طول کشید تا بررسیش تموم شه انتشار بشه؟
من دوتا تست نوشتم ۵ روز گذشته هنوز منتشر نشدن.
عکسشم فکر کنم مال مگومین تو انیمه کونو سوبا هست😂 .فک کنم کتابارو داری یا حداقل خوندیشون حسابی نه؟ من تا کتاب ۴ :جام اتش کامل خوندم.فیلمشم کامل دیدم ولی چیزی درباره فرزند نفرین شده نمیدونم...بعد از این بنظرم اگه تونستی جانوران شگفت انگیز هم بنویس.
فک نکنم بتونم
ولی ممنون از پیشنهادت💕
با حال بود ادامه بده
مرسیی😍❤
ولی اگه بازدیدا کم باشه نمیتونم😔
قشنگ بودا...ولی یکم زیادی خلاصه میگی...ی مقداریم متن ضعیفه ولی خب درک میکنم ...قشنگه...ادامه بده ببینم سرنوشت نلی چی میشه...خالشون انقدم بد نبود بخواد بدزده بچه رو ولی😕😂.ادامه بده اگه میتونی
😂😂😂😂
بله درست میگی خیلی خلاصه نوشتم
ممنون بابت نظر❤
عالی بود❤
هری پاتر و تالار اسرار رو هم بزار خيلی قشنگ مينويسی.
ممنون عزیزم😙